از زبان كودكان میهنم

 

فاطمه

م . وحیدی

سلام

من فاطمه هسـتم. این هم نادر برادر من است؛ همین که آکاردئون می زند. این هم رضا، برادر کوچکتر من است که کنار من دنبک یا به قول خودش «تمپو» می زند. هر دوی آنها تازه کار هستند و این سازها را پیش عمویم یاد گرفتند.

ما کاروان شادی هستیم و با آهنگهای شاد، مردم را تو کوچه ها و خیابانها سرگرم و  خوشحال می کنیم. می خـواهیم هرچند کوتــاه، مردم غمها و ناراحتیهای شان را فراموش کنند و کمی لبخند به لب بزنند.

من تا یک ماه پیش آواز هم می خواندم و صدایم خیلی خوب است. اما از وقتی این گَشتهای ارشاد و بسیجیها آمدند مرا گرفتند کتک زدند و سَرم را شکستند، دیگر می ترسم آواز بـخوانم و فــقط پــول جـمع می کنم.

بسیجیها به من گفتند: «اگه یک بار دیگه آواز بخـوونی، زبانت را از حلقومت بیرون می کشیم و می بریمت آنجایی که عرب نی انداخت!»

من نمی دانم آنجایی که عرب نی انداخت کجاست؛ اما می دانم که اگـر یک بار دیگر آواز بخوانم مرا می گیرند می کشند و دیگر زنده نمی مانم.

حالا شبها همش خواب می بینم زبانم را از حلقومم بیرون کشیده اند و از ترس جیغ می کشم و بیدار می شوم.

 ما مدرسه نمی رویم. یعنی تا چند ماه پیش می رفتیم ولی دیگر نمی توانیم برویم. چون خرج ومخارجش زیاد است و بابام گفته؛ نمی توانم شهریه شما را بدهم و برایتان دفتر و قلم و کتاب بخرم.

او سرایدار یک گاراژ است و از کار افتاده است. حقوق زیادی به او  نمی دهند و همیشه بدهکار مغازه دارها  هستیم.

ما روزی دو وعده  غذا می خوریم،  ظهرها و شبها. صبح ها فقط چای می خوریم. ظهرها و شبها هم بیشتر حاضـری و اشکنه و گاهی وقتها هم  سیب زمینی می خوریم.

ما یک بچه گربه هم داریم که تو حیاط بازی می کند. مـن او را خــیلی دوست دارم. ولی نمی دانم چرا از غذاهای ما نمی خورد. لابد دوست ندارد. بابام می گوید ولش کن! ناشکر است، گرسنه که شود، می رود غذایش را پیدا می کند می خورد.

ما یک ماه است رنگ میوه ندیده ایم. چون هرچه در می آوریم خرج کرایه  اتاق مان می شود. شبها پاهایم از درد سوز سوز می کند؛ از بس که راه می رویم.

مادرم وقتی می خواست مرا بزاید، مرد. حالا ما تنها هستیم. بابام که شبها می آید، یک ساعت بعد می خوابد.

من یک کتاب قصه قشنگ از یک دستفروش خریده ام که شبها چند ورق از آن را می خوانم و آن راخیلی دوست دارم. اسمش «بیست و چهار ساعت درخواب و بیداری» است. داستانش خیلی قشنگ است و شبیه زندگی ماست.

من می خواهم وقتی بزرگ شدم یک خواننده مشهور بشوم.

منبع: نبردخلق شماره ۴۰۷، یکشنبه اول بهمن ۱۳۹۷ - ۲۱ ژانویه ۲۰۱۹

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول