فمینیسم ۹۹درصدیها

 

جریان رسمی فمینیسم هر گونه تفکر فراگیرتر و جامع تر از آنچه که برابری جنسیتی یا برابری اجتماعی به طور کلی معنی می دهد را کنار گذاشته است. به جای آن به نظر می رسد در واقع فقط روی شایسته سالاری تمرکز کرده به این معنا که فقط خواهان کنار زدن سدهایی است که بر سر راه ورود زنان "بااستعداد" به مدارج عالی در شرکتها و سلسله مراتب نظامی قرار گرفته.

 

طبقه علیه طبقه

برگردان: بابک

 

"نانسی فریزر" (Nancy Fraser) پرفسور فلسفه و علوم سیاسی در "مکتب جدید تحقیقات سیاسی" (New School for Social Research) در نیویورک است. او در تحقیقات آکادمیک خود از جمله به فلسفه سیاسی، علوم اجتماعی، تئوری نقد، نقد سرمایه داری، فمینیسم و سیاست هویت می پردازد.

فریزر در کارهای خود رویکردی انتقادی به آنچه دارد که "فمینیسم نو- لیبرالی" می نامد و آن را مددکار در نقاب زنی و توجیه دموکراسی امپریالیستی می داند. به گفته او، فمینیسم نولیبرالی از نقد مناسبات بین پدرسالاری و سرمایه داری چشم پوشی می کند و بنیاد برنامه ایش بر یک سری خواسته های زنان طبقه متوسط و برای آنها خلاصه می شود. عالی ترین شکل این پدیده، نامزدی هیلاری کلینتون بود که از دونالد ترامپ شکست خورد.

"صدای چپ" (Left Voice)، بخشی از شبکه "چپ روزانه" (La Izquierda Diario)، با نانسی فریزر در نیویورک در باره بحثهای حاضر پیرامون ریاست جمهوری ترامپ و چالشهایی که در برابر جنبشهای اجتماعی، چپها و به ویژه جنبش زنان و جنبش فمینیستی قرار دارد، گفتگو کرد:

 

فمینیسم ۹۹درصدیها چیست؟

در یک سطح، نوعی از واکنش به خطی است که فمینیسم، به ویژه در ایالات متحده پی می گیرد. اما آنگونه که من می بینم، این خط فقط در آمریکا نیست که یک رابطه خطرناک با نولیبرالیسم برقرار کرده است. گرایش اصلی فمینیسم در آمریکا به یک فمینیسم کارفرمایی تبدیل شده، به فمینیسمی که فقط به "سقف شیشه ای" (شانس نابرابر ارتقای شغلی در نهادهای اجتماعی) را مورد حمله قرار می دهد و زنان را فرامی خواند برای کسب پستهای عالی در شرکتها تلاش کنند. جریان رسمی فمینیسم هر گونه تفکر فراگیرتر و جامع تر از آنچه که برابری جنسیتی یا برابری اجتماعی به طور کلی معنی می دهد را کنار گذاشته است. به جای آن به نظر می رسد در واقع فقط روی چیزی تمرکز کرده که من آن را "شایسته سالاری" (Meritokratie) می نامم، به این معنا که فقط سدهایی کنار زده شوند که بر سر راه ورود زنان "بااستعداد" به مدارج عالی در شرکتها و سلسله مراتب نظامی قرار گرفته اند. نوعی از فمینیسم که من همیشه از آن حمایت کرده ام – و باید بگویم که از این نظر دهه شصتی هستم – فمینیسمی است که می کوشد هیرارشی اقتصادی را به طور کامل حذف کند و نه فقط تامین کننده امکان ارتقای شغلی بخش کوچکی از زنان باشد.

اما ۲۰ سال پیش فمینیسم چرخشی نولیبرالیستی کرد. برای من این مساله در ردیف یک حادثه منفرد و وحشتناک مانند انتخاب دونالد ترامپ نیست (اگرچه این انتخاب به راستی بد است). به گمان من زیر نوک کوه یخ، مجموعه بزرگتری از شرایط قرار گرفته که با زاویه های ساختاری جامعه ما مرتبط است و از سوی بخش بزرگی از گرایشهای فمینیستی نادیده گرفته شده. این امر در مورد یک گرایش به نسبت کوچک چپ که من به شخصه خود را جزو آن می دانم، صدق نمی کند، اما ما تاکنون موفق نشده ایم گوش شنوای بیشتری پیدا کنیم. شاید باید سپاسگزار ترامپ باشیم که اینک زمانی رسیده که صداهای رادیکال نیز شنیده می شود.

پس از تطاهراتهای بزرگ، برافروخته شدن نیرومند خشم و تمایل به عمل و مقاومت آنگونه که می توان آن را در رژه زنان در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۷ دید، چنین می نماید که امکان تغییر جهت فمینیسم در آمریکا وجود دارد. من آن را تصحیح جهت می نامم در مقابل مقاومت صریح و ساده.

تظاهرات ۲۱ ژانویه عالی بود. انرژی عظیمی موج می زد، شمار فوق العاده ای شرکت کننده و ابتکار بسیار، هرچند که باید بگویم از نظر سیاسی کمی ابتدایی بود. تظاهرات رهبری روشنی نداشت و شاید به همین خاطر این تعداد در آن شرکت کردند.

اما همچنان امکان بنای فعالیت زنان با هویت روشن، یک چشم انداز روشن، یک پلاتفرم وجود دارد. من گمان می کنم چنین سکویی در چارچوب شرایط موجود حمایت بسیار بیشتری را می تواند به دست آورد. افراد بسیاری هستند، پیر و جوان، که برای نخستین بار سیاسی و رادیکالیزه می شوند؛ کسانی که در دوره ریاست جمهوری اوباما ساکت بودند. زیرا هیچکس مایل نبود مخالف نخستین ریاست جمهوری سیاه پوست آمریکا باشد و البته او برخی کارها را هم انجام داد که می توان آنها را مترقی به حساب آورد، اما فعالیت به رکود کشیده شد. اکنون ولی فرصتهای جدیدی به وجود آمده.

به همین دلیل ما به اعتصاب در ۸ مارس فراخوان دادیم، به مثابه پاسخ ویژه آمریکایی به فراخوان بین المللی که در ۳۰ کشور مورد حمایت قرار گرفت. نظر ما این بود که باید از این فرصت برای ایجاد یک فمینیسم چپ و رادیکال بهره جست. منظور ما از فمینیسم ۹۹درصدی این بود؛ یک فمینیسم برای همه زنانی که فمینیسم کارفرمایی برای آنها در عمل هیچ دستاوردی نداشته است.

 

تو از پایان "نولیبرالیسم ترقیخواه" صحبت می کنی. این طبقه بندی را از کجا می گیری و چرا فکر می کنی که ما هم اکنون شاهد آغاز پایان این روند هستیم؟

برای مدتی طولانی فهم دگردیسی گرایشهای حاکم فمینیستی به اشکال کارفرمایی برایم دشوار بود. و همزمان باید بگویم که این دشواری در مورد همه جنبشهای مترقی اجتماعی صادق بود. این دگردیسی فقط مشکل فمینیسم نیست.

این همچنین مشکل جنبشهای ضد نژادپرستی است که در ایجاد آن دستگاه سیاسی سیاهان ممتاز - دستکم تا هنگام اعتلای جنبش "زندگی سیاهان به حساب می آید" (Black Lives Matter) - شریک بوده است. و نیز در جنبش زیست محیطی هم به گمان ما، یک جناح کارفرمایی و نولیبرالی داریم که سرمایه داری سبز را به جلو می راند. در درون جنبش همجنس گرایان هم بخشهایی داریم که خواسته شان ورود همجنس گرایان به ارتش و بخش کارفرمایی است و غیره.

در آمریکا ما دارای یک فرهنگ فردگرایی، اراده گرایی و پیشرفت توسط تلاش فردی هستیم. اگر تو موفق نیستی، خودت مقصری. این دینامیسم عادی ای است که جامعه دنبال می کند. فقط در دوره های بحران آشکار آمریکاییها انگیزه ای واقعی می یابند که به گونه ساختاری در این باره بیاندیشند که جامعه ما چگونه بنا شده و از پایه چگونه چیده شده است. "برنی سندرز" اصطلاح فوق العاده ای را به کار برد. او گفت این یک "اقتصاد ساختگی"، یک "جامعه ساختگی"، "یک سیستم سیاسی ساختگی" است. همه اینها واقعیت دارد. اما برای درک آن باید ساختارهای مسوول این وضعیت را مشخص کرد.

مدتهاست که من دگردیسی نولیبرالی جنبشهای اجتماعی را دنبال می کنم و در باره شان می نویسم. اما آخرین انتخابات آمریکا، کارزار آن و هر آنچه که پیرامونش گذشت، از جهاتی مشخص به من کمک کرد مساله را روشن تر ببینم، چرا که به گمانم هیلاری کلینتون این مشکل را به طور کامل بازتاب می دهد. با این دید همه اجزای مساله به صورت یک تصویر روشن کنار هم قرار گرفت و من به خود گفتم: آها، مبارزه انتخاباتی بین کلینتون و ترامپ رقابتی بین دو گزینه وحشتناک است که من آنها را "نولیبرالیسم ترقیخواه" و " پوپولیسم ارتجاعی" می نامم. و من دریافتم که بلوک حاکم دستکم از هنگام به قدرت رسیدن بیل کلینتون در سال ۱۹۹۲- یعنی از مدتهای طولانی – از ائتلافی شوم بین گرایشهای کارفرمایی جنبشهای اجتماعی و بخش معینی از طبقه سرمایه داری آمریکا تشکیل شده است. نه از همه طبقه سرمایه داری، بلکه از دسته هایی از بخش کارفرمایی که به صنعت مولد وابسته نیستند، به اصطلاح "سرمایه داری نمادین و دانشی". این سرمایه داری هالیوود، سیلکن ولی (Silicon Valley) و البته "فیل بزرگ در اتاق" وال ستریت و بخش مالی است. بخش مالی به بخش بزرگی از اقتصاد بدل گردیده و بخشهای دیگر را کنار رانده است.

هنگامی که از نولیبرالیسم ترقیخواه صحبت می کنم، منظورم این است؛ فرمی که توسط آن پاره ای از بخش کارفرمایی توانسته نوعی پوشش ترقیخواهانه برای سیاستمدارانی ایجاد کند که در عالم واقع بنیادهای زندگی و شرایط خانواده ها و مجامع تنگدستان و طبقه کارگر آمریکا را نابود می کنند و نیز زندگی طبقه متوسط را از هم فرومی پاشند.

دو واکنش مهم در برابر این نولیبرالیسم ترقیخواه، پیروزی ترامپ اما همچنین کارزار بسیار موفقیت آمیز برنی سندرز بود که فراتر از همه انتظارها بود. سندرز تقریبا توانست بر هیلاری کلینتون پیروز شود، اگرچه کلینتون تمام دستگاه حزبی و قدرت بسیاری را پشت سر خود داشت. این یک خیزش عظیم در برابر نولیبرالیسم ترقیخواه بود، یک جناح چپ و یک جناح راست. متاسفانه جناح ترامپ برنده شد، اما به نوعی او ائتلاف هژمونیک را آشکار کرد و من فکر می کنم این امر راه را برای بسیج توده ای هموار کرد.

و من باید یک نکته دیگر را هم اضافه کنم. یکی از هراسهایم در باره شرایط فعلی این است که فقدان یک جبهه نیرومند و روشن چپ منجر به آن شود که این مقاومت بزرگ در انتها نولیبرالیسم ترقیخواه زیر رهبری چهره به نسبت قابل قبولی مثل هیلاری کلینتون را که از نظر سیاسی به پایان رسیده، دوباره قدرتمند سازد. این هراسی است که مرا آزار می دهد.

با فراخوان به اعتصاب برای سازماندهی چپ فمینیستی، ما تلاش کردیم مانع شکل گیری این سناریو شویم. من آرزو می کنم این الگویی برای دیگر جنبشهای اجتماعی شود. بسیار خشنود می شوم اگر شاهد شکل گیری تعداد پر شماری از جریانهای ضد نژادپرستی همبسته گرد یک برنامه رادیکال مشابه باشم. یک جریان ضدنژادپرستی برای ۹۹درصد. چرا چنین چیزی در مورد جریانهای همجنس گرا و زیست محیطی وجود ندارد؟ به گمان من راه این است و سندرز که به هیچ وجه یک چهره ایده آل نیست، به گونه ای این راه را هموار کرد. اینکه او با دموکراتها بماند یا نه مساله دیگری است، اما او گفتمانی را به میان آورد و از جمله کمک کرد تا روشن شود حزب دموکرات در سی سال گذشته چکار کرده است. من فکر می کنم این شفافیت را که به گونه ناخواسته به شکل گیری ترامپ انجامید، باید عمیق تر کنیم. همانگونه که گفتم، خوشحال می شوم اگر شاهد آن باشم که جنبشهای اجتماعی دیگر مسیری مشابه را طی کنند.

 

در کتاب "دستاوردهای فمینیسم" (The Fortunes of Feminism) نوشته ای که مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن یک ویژگی بی واسطه ضد سرمایه داری ندارد، دقیقا مانند مبارزه برای توزیع مجدد، بلکه باید به مبارزات ضد سرمایه داری بپیوندد. پیامد سیاسی این تفکیک چیست و چه نتیجه ای از آن می توان گرفت؟

من یک گام عقب می روم تا اصطلاحات "به رسمیت شناخته شدن" و "توزیع مجدد" را در یک زمینه تاریخی قرار دهم. اینها اصطلاحات کلیدی شیوه ای است که من توسط آن طی ده های مختلف تلاش کرده ام این تحول را درک کنم. برای من اصطلاح "توزیع مجدد" یک امتیاز دهی و به یک معنا گزینه ای به جای سوسیالیسم است یا شاید "سوسیالیسم ملایم"؛ سوسیالیسمی که جرات به زبان آوردن اسمش وجود ندارد. به بیان دیگر: آن هنگام که جنبشهای کارگری، دیگر جنبشهای رادیکال و جنبشهای سوسیالیستی علیه قوانین پایه ای جامعه سرمایه داری مانند مناسبات مالکیت، کسب ارزش اضافه و غیره مبارزه می کردند، نه از "توزیع مجدد"، بلکه از یک تحول ساختاری صحبت می کردند.

به نظر من اصطلاح "توزیع مجدد" از سوسیال دموکراسی می آید که در واقع مشکل توزیع ناعادلانه ثروت را می بیند. بنابراین موضوع تغییر پایه ای قواعد نیست. می توانم بگویم پارادایم بازتوزیع پس از جنگ دوم جهانی در آمریکا و همچنین در دیگر کشورهای ثروتمند سوسیال دموکرات و بسیاری از کشورهای در حال رشد که ثروتمند نبودند اما مستقل و خواهان رشد بودند، غالب بوده است.

و بی تردید جریانهای مهمی از جنبش کارگری و چپها، چپ سوسیال دموکرات، این انگاشت توزیع را پذیرفتند. البته مشکلات پر شماری در این انگاشت وجود دارد، اما یکی از آنها بر این نظر بود که مدل توزیع مجدد در دوران پس از جنگ بیش از حد محدود است. "بتی فریدان" (Betty Friedan) در باره زنان خانه داری نوشت که در حومه شهرها اسیر بودند. بدینگونه یک چپ جدید ایجاد شد که با فرهنگ مصرفی مخالف بود. این چپ هدفهای دیگری از توزیع عادلانه درآمد، دستمزد، فرصت شغلی و غیره داشت. برای نمونه مبارزه با تفکیک نژادی شکل گرفت و بدینگونه به برخی از مشکلات بنیادی و ساختاری نگریسته شد. فعالان این مبارزه توجهات را به مشکل شهروندان درجه دو و فقر آمریکاییهای آفریقایی تبار جلب کردند و پرده از برخی از زوایای وحشتناک تاریخ آمریکا که هنوز به گذشته نپیوسته بودند را کنار زدند.

همانگونه که دو نمونه مبارزه با نژادپرستی و فرهنگ مصرفی نشان می دهد، در پاسخ به پارادایم غالب بازتوزیع، پارادایم دیگری شکل گرفت که من و بسیاری دیگر آن را "به رسمیت شناسی" می نامیم. در این پارادایم موضوع دیگر فقط رفتار یکسان نیست، بلکه محور مساله پذیرفته شدن، محترم شمرده شدن و به رسمیت شناخته شدن ویژگیهای خاص خود است. همه ما نباید یکسان باشیم یا زندگی یک مرد دگرجنس گرای سفید را داشته باشیم تا به مثابه یک عضو کامل و دارای اعتبار جامعه شناخته شویم. اینها همه خوب است، اما مثل همیشه داستان یک اتفاق غیرمنتظره دارد، چون در دوره ای که پارادایم به رسمیت شناخته شدن شکل گرفت، همزمان مدل رو به زوال سرمایه داری فوردیستی نیز با مشکل روبرو بود و توزیع سوسیال دموکراتیک بنیاد اقتصادی خویش را از دست داد. بنابراین دو "بخش" شکل گرفت (اصطلاح "چپ" به نظرم درست نیست ، اما این نزدیکترین جناح به چپ بود)، دو بخش درگیر با یکدیگر. "توماس فرنک" (Thomas Frank) در باره دنیای صنعتی رو به زوالی نوشت که در آن کارگران سفید سازمانیافته در اتحادیه ها به دلیل خواسته های افزایش یافته احساس تهدید می کردند و آنهم در شرایطی که بنیادهای زندگیشان به لرزه درآمده بود. آنها در شرایط مطلوبی نبودند و سپس ایده های نولیبرالی پیشرفت ظهور کرد که مدافع نوعی به رسمیت شناسی است که می گوید این دسته از کارگران "متاسفانه" (آنگونه که هیلاری کلینتون گفت) عقب مانده، نژادپرست و زن ستیز هستند.

من انکار نمی کنم که عناصری از نژادپرستی و زن ستیزی در همه بخشهای جامعه ما وجود دارد، اما شرایط بسیار پیچیده تر از این است و آن را نمی توان با اصطلاحات صرفا اخلاقی توضیح داد. ما باید درک کنیم که مساله به گذار از یک شکل سرمایه داری به شکل دیگر برمی گردد، از شکل اداره دولتی سوسیال دموکراتیک به شکل مالی و جهانی شده. این گذار اتحادهای مضحک و آنتاگونیسم غیر مولدی بین بخشهای جامعه که در یک شرایط دیگر کنار هم بودند، ایجاد می کند.

 

در عصر برآمدن جنبشها و مواضع ناسیونالیستی، تو در فراخوان ۸ مارس بر اهمیت ایجاد جنبش انترناسیونالیستی تاکید کردی، چرا؟

ابتدا باید بگویم که هر جنبش اجتماعی مترقی و تحول طلب باید بین المللی بیاندیشد. چپ – حداقل در کلام – ۲۰۰ سال است که از این ایده پشتیبانی می کند. اما می توانم بگویم ضرورت این امر امروز بیشتر از هر مقطع دیگر در تاریخ است، چرا که سیستم سرمایه داری امروز بسیار گسترده تر جهانی شده.

و حتی اگر بخواهید در این باره صحبت کنید که سیاست ملی یک کشور معین چگونه باید باشد، در ابتدا باید بپذیرید که امکانات در این پهنه تا حدود زیادی به سیستم جهانی ساختارهای مالی بین المللی وابسته است. به این ترتیب، آنچه که در پهنه ملی مدل سوسیال دموکراتیک امکان پذیر بود مانند کشورهای اسکاندیناوی که در جامعه کم و بیش مساوات وجود داشت، با کنترل سرمایه توسط [سیستم] "برتون وودز" (Bretton Woods) ممکن گردید و هنگامی که این کنترلها لغو شد، این نوع به نسبت مساوات گرانه اما همزمان محدود کننده سوسیال دموکراتیسم به وسیله تصاحب بخشی از ثروتهای جنوب جهانی، یعنی نوعی امپریالیسم ممکن شد... بنابراین یک زاویه موضوع، ارتباط تنگاتنگ بین ملی و بین المللی است. سرمایه مالی جهانی فقط از طریق جنبشهای اجتماعی جهانی می تواند متوقف گردد. بدون آن امکان عمل ما در سطح محلی بسیار محدود خواهد بود. نمونه دیگر تغییرات اقلیمی است. بدیهی است که نمی توان جلوی این پدیده را با فعالیت محلی صرف گرفت؛ گذشته از آنکه هر کس ردپای زیست محیطی خود را چقدر کاهش می دهد.

مشکلاتی مانند این فقط می تواند در سطح بین المللی حل شود. امروزه سطح بین المللی چیست: داووس، سازمان تجارت جهانی، رژیم مالکیت معنوی: توافق TRIPS (توافق پیرامون زوایای تجاری حق مالکیت معنوی)، غیر و غیره. نهادهای چپی که در برابر اینها بایستند کجا هستند؟ در ابتدا فوروم اجتماعی جهانی را بسیار امیدوار کننده می دیدم، زیرا به نظر می رسید که پاسخی به این سووالات می تواند وجود داشته باشد. اما مشکلاتی وجود داشت که در جای دیگری می توانیم به آنها بپردازیم.

به گمانم امروز بسیار مهم است که در سطح جهانی اندیشید. آنچه که به اعتصاب بین المللی ۸ مارس شاخص می کند، فراخوان به همبستگی و یادگیری مشترک است. امری که در نگارش بیانیه از آن تاثیر بسیار گرفتیم، گفتار آرژانتینیها بود. آنها درکی بی نظیر، یکپارچه و ساختاری از خشونت علیه زنان داشتند. آنها به سادگی فقط "افراد ناجور" را متهم نمی کنند. ما این تفکر را به مثابه چشم اندازی در نظر گرفتیم تا خشونت علیه زنان را به عنوان پدیده ای معرفی کنیم که می تواند ۹۹درصد آنها را هدف قرار دهد.

به باور من، ما می توانیم از هم بسیار یاد بگیریم. هیچکس دید کاملی ندارد. دیدن این پشتیبانی متقابل بسیار انگیزاننده است. یکی از پدیده هایی که از تظاهرات به وجود آمد، گروههایی هستند که در نقاط مختلف کشور خود را سازمان می دهند، از فعالیتهایشان فیلم می گیرند و سپس فیلمها را بین خودشان به اشتراک می گذارند. توسط این ما می فهمیم که اتفاقی افتاده و ما بخشی از یک مجموعه بسیار بزرگتر هستیم

 

آیا می خواهی صحبت دیگری در باره جنبش زنان یا مساله دیگری اضافه کنی؟

می خواهم یک حرف دیگر هم را در آخر بگویم. به گمان من پایه ساختاری فرودستی زنان در جامعه سرمایه داری، جدایی تولید اقتصادی و تولید مثل اجتماعی است. این گسستگی پیش از این در تاریخ وجود نداشت. این دو بخش همواره در نقطه ای با هم پیوند داشتند.

به عقیده من شکل این گسست طی تاریخ سرمایه داری و در پروسه رژیمهای گوناگون انباشت، دگرگونی قابل توجهی داشته است. با این حال، این محور اساسی است و می توانم بگویم هر سیاست فمینیستی که به گونه انحصاری و بدون در نظر گرفتن همپوشانی و مناسبات عمیق بین آنها، روی یکی از این دو پایه تمرکز کند، نمی تواند به امر رهایی زنان دست یابد.

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۰۳، یکشنبه اول مهر ۱۳۹۷  ـ  ۲۳ س‍‍پتامبر ۲۰۱۸

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول