از زبان كودكان میهنم

 

سمانه

م . وحیدی

 

سلام، من سمانه هستم. ببخشید درازکشیده ام. خسته بودم؛گفتم کمی دراز بکشم خستگی ام دررِود.

من صبحهاکار می کنم و شبها درس می خوانمالان یک سال است هم کار می کنم و هم درس می خوانم.

سال آینده به کلاس سوم می روم. چیز زیادی برای فروختن ندارم؛ چون پول ندارم چیزی بخرم. همین چند قلم هم به طور نسیه از یک مغازه گرفته ام که بفروشم و بعد پولش را پس دهم. اول صاحب مغازه قبول نمی کرد. بعــد مادرم آمد شناسنامه اش را گذاشت پیش آقای مغازه دار و تضمین کرد پول جنسهایش را برمی گردانیم.

الان داشتم تکلیف مدرسه ام را می نوشتم. یک نقاشی داشتم که کشیدم و دو تا مشق که نوشتم. حالا هم پاهام درد گرفته  و هم کمرم.

راستش داشتم به بعضی چیزها  فکر می کردم. فکر می کردم چرا بعـضیها مثل من باید شبها درس بخوانند و روزها کار کنند؟ چرا بعضیها زندگی شان به سختی می گذرد و همش زحمت می کشند ولی به جـــایی نمی رسند؛ اما عــده ای ماشینهای شیـــک دارند و غذاهای خوب می خورند و همش به گــردش می روند؟

 بابام می گوید:

ـ«شاید خدا خواسته سرنوشت ما همین باشه».

ولی من این حرف را قبول ندارم. خـــدا ظالم نیست و  بین بنـده هاش فرقی نمی گذارد. من  فکر می کنم علتهای دیگری دارد که شاید من نمی فهمم؛ وگرنه پدر من بیشتر از همه زحمت می کشد و کار می کند ولی هیچوقت هیچ چیز نداشته ایم. مادرم هم کار می کند. من هم کار می کنم ولی چرا هیچوقت زندگی ما خوب نمی شود. راستش هر چی فکر می کنم عقلم به جایی نمی رسد.

مادرم از صبح زود می رود تو زیرزمین یک پاساژ، خیاطی می کند و غروب که بر می گردد، خسته خسته است و هی خمیازه می کشد. او همیشه از كمر درد و پادرد ناله می كند. دكتر هم نمی رود و می گــوید خرجــش زیاد است. گیاهان دارویی می گیرد  و مثل چای دم می كند می خورد. اما هیچوقت خوب نمی شود. من مادرم را خیلی دوست دارم.

شبها كه نان كم داریم، می گـــوید من سرکار یک چیزی خـورده ام و دیگر گرسنه نیستم و بعد نان را بین من و برادرم و بابام تقسیم می کند. هفته ای یك بار هم دو تا سیب کوچک می خرد و بین ما تقسیم می كند.

داداش من اسمش مرتضی است  و شش سال دارد. تو کـــوچه صداش می کنند: «مرتضی مارمولک!»، از بس که شیطان است و از در و دیوار همسایه ها بالا می رود. اصلاً قرار ندارد. او سال دیگر به مدرسه  می رود. اما بابام می گوید: «من خرج مدرسه اش را ندارم بدهم».

 من  دوست دارم  وقتی بزرگ شدم یک  فضانورد شوم.

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۰۰، آدینه اول تیر ۱۳۹۷ - ۲۲ ژوین ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول