انقلاب امید

امید برهانی

 

فرماندار: صبر پیشه کنید فرزندانم!

زاپاتا: صبر ما به پشت سیم خاردارهای شما رسیده فرماندار!

(دیالوگ فیلم "زنده باد زاپاتا" )

 

زوزه کشی امیدوارانه

عباس عبدی در 23 خرداد امسال گفت: "... علی رغم همه ی اینها باید امید داشت، چرا که محکوم به امید هستیم، مبادا بعدا پشیمان شویم که اگر امیدمان را از دست نمی دادیم به مقصد می رسیدیم. فرج بعد از شدت، روزنه ی امید ماست. پنجره آن را بر خودمان نبندیم...."

چنانچه منظور عبدی از "ما" خودش و همداستانهای اصلاح طلبش است که داستانش جداست و در پی به آن می پردازیم؛ اما اگر مخاطب عبدی مردم هستند، باید گفت وی نکته ای را فراموش کرده: اگر مردم ایران امید خود را از دست داده بودند، اینگونه شجاعانه در برابر رژیم نمی ایستادند. طی چند سال گذشته دامنه اعتراضات مردمی چنان گسترش و سیر صعودی داشته که حالتی دایمی و سیستماتیک به خود گرفته و تمام گروههای اجتماعی و نیروهای کار را در بر گرفته است. کارگران، معلمان، پرستاران، مالباختگان، زنان، دانشجویان و جمعیتهای قومی و مذهبی هرکدام با طرح مطالبات صنفی، گروهی، قومی و مذهبی و فراتر از آن، با طرح مطالبات مشترک به صورت تجمع، راهپیمایی، اعتصاب و در موارد بسیاری با اقدامات رادیکال تر مثل بستن راهها، شعار های تند و شفاف و درگیری با عوامل و مزدوران رژیم، سرسختانه پنجه در پنجه نظام جنایتکار انداخته و روز به روز جنبش مقاومت را به پیروزی نزدیک تر می کنند. و این همه جز داشتن امید قوی به تغییر اساسی در نظام و کشور و امید به پیروزی و بهبودی اوضاع چیز دیگری نیست.

 

کرونولوژی امید

در نگاهی تاریخی و تحلیلی، واژه و فرهنگ امید مفروض امثال عبدی، از سالهای ۶۸ و ۶۹ با رانده شدن جناح چپ حاکمیت از ساختار قدرت در ادبیات این جناح متولد شده و تا به امروز چند دوره یا به تعبیر و تمسخر خودم، چند "زیر امید" را گذرانده است:

زیر امید اول: از همان زمان تا سالهای 74 و ۷۵ در جیغ و دادهای این جناح اقلیت در مجلس چهارم و پنجم و در محفلهای خودی و نشریات "سلام" و "کیهان فرهنگی" خود را سرپا نگه داشت، در "کیهان فرهنگی" همراهی جریان شبه روشنفکری سروش، کدیور، خسروشاهی و... را با خود داشت و در نبود اپوزیسیونهای قانونی، مترقی و چپ در این سالها، نقطه اوج اعتراض و مخالفت به شمار می رفت. این زیر امید اگرچه توانست بستر ساز خرداد ۷۶ و تولد جریان اصلاح طلبی شود و بخشی از طبقه متوسط شهری را به خود جذب کند، اما بنا به ماهیت بورژوایی خواستار قدرت و خاستگاه حاکمیتی خود، هیچ گونه توجه و روی خوشی به اقشار محروم و طبقات فرودست خرد شده از ضربات جنگ ۸ ساله و کاپیتالیسم آخوندی و سپاهی دوران سازندگی نشان نداد و بالطبع نتوانست توده ناراضی را نمایندگی کند و امید به تغییر را در دل آنها زنده نگه دارد.

زیر امید دوم: از سال ۷۶ با شعار آزادی، قانون گرایی و جامعه مدنی خاتمی، از لاک خود بیرون آمد، از اصلاحات دم زد و "اصلاح طلب" شد، نشریات دوم خردادی را تریبون خود قرار داد، از دیوار مجلس ششم و شورای شهر به مثابه "لانه جاسوسی" دوم بالا رفت و در آنجا به زد و خورد لفظی با جناح راست حکومت پرداخت و خلاصه چنان از قد و قواره و توان و وزن سیاسی خود فراتر رفت که دون کیشوت وار، پروژه "عبور از خاتمی" و " پاسخگو کردن رهبری" و کنار گذاشتن شورای نگهبان را در دستور کار قرار داد، اما فردای روز اولتیماتوم خامنه ای به این دشمنان نرم و برچیده شدن یک روزه نشریات شان و رد صلاحیت گسترده آنها در انتخابات مجلس هفتم و شورای شهر دوم به وسیله همان شورای نگهبان کنار گذاشتنی!، دوباره در لاک خود فرو رفت و در لاک بسته به جیغ و داد خفیف پرداخت. بیلان کار این زیر امید در مجلس اصلاحات تصویب قانون مطبوعات، دعوا با شورای نگهبان پیرامون حک و اصلاح آن و سرانجام کنار گذاشتن اش توسط رییس همین مجلس (شیخ کروبی ) با حکم حکومتی "رهبر" بود.

در دولت اصلاحات هم افشای پرونده قتلهای زنجیره ای درخشان ترین نمره در کارنامه بود که با قربانی کردن سعید امامی و پیگرد نمایشی شماری از عوامل اجرایی قتلها، پرونده بسته شد. تاکید خاتمی در اوایل کار دولتش بر ادامه برنامه های سازندگی و تایید ضمنی سیاستهای کاپیتالیستی، ضد کارگری و فقر آور دولت هاشمی، آب پاکی را روی دست توده های میلیونی محروم ریخت و امید آنها را به بورژوازی عمامه بر سر یکسره بر باد داد.

رییس جمهور مدعی آزادی و قانونگرایی، در ماجرای جنایت در کوی دانشگاه و قیام  ۱۸ تیر در تهران، با اوباش و آشوبگر خواندن دانشجویان و معترضان، در جلسه شورای امنیت ملی رای به برخورد با آنها داد و به این ترتیب رو در روی مردم و در کنار رقبایش قرار گرفت. با این حال در تمام آن سالها او و هم پیاله های ریز و درشتش دست از "امید دادن" به مردم بر نداشتند.

زیر امید سوم: در جریان انتخابات ریاست جمهوری 84، دستگاه پخش امید اصلاح طلبی از یکسو به دلیل نداشتن انسجام سیاسی و وحدت نظر در تعیین کاندیدای واحد، امید کذایی را در چهار صندوق هاشمی، کروبی، معین و مهر علیزاده پخش و پلا کرد و از سوی دیگر در نیمه اول چهار ساله نخست احمدی نژاد، زیر ضربات خرد کننده جریان اصولگرایی مطیع رهبر و حامی ملیجک وی قرار گرفت و با نداشتن رسانه های نیرومند و از دست دادن کرسیهای مجلس هفتم و شوراهای شهر دوم، توان دفاع حداقلی را هم از دست داد.

زیر امید چهارم: با نزدیک شدن به انتخابات ۸۸، امید سازان با توش و توان حداکثری (و نه صد درصدی) پیرامون میرحسین موسوی و شیخ کروبی حلقه زدند، با شروع خیزش خرداد ۸۸ در کنار خیزش (و نه در صف مقدم، پیشاهنگ و یا رهبری آن) قرار گرفتند. با سرکوبی قیام و دستگیری بعضی از افراد نشان دار شده از قبل این جریان (مثل بهزاد نبوی، تاج زاده، ابطحی) چنان به چاه خودسانسوری و محاق افتادند که تنها نفسهای بریده و به شماره افتاده آنها را می شد در درخواست رسیدگی به جنایات کهریزک شنید و نه چیز دیگر.

دوران دوم احمدی نژاد سراسر به فساد، ناکارآمدی، فاصله گرفتن هرچه بیشتر احمدی نژاد از خامنه ای، ورشکستگی پی در پی طرحهای پوپولیستی وی و سرشکستگی و تشنج بین المللی انجامید، تا جایی که فریاد باند رهبر، سپاه و تمامی جناح اصولگرا را هم در آورد و حامیان سابق خود را به دشمن تبدیل کرد، جناح اصلاح طلب در کمال آرامش بر مسند منتقد دلسوز و مصلح آرام و بی جوش و خروش دولت تحمیلی نشست. از این زمان مدعیان پاسخگو کردن "رهبر" در تریبونها و نشریات خودسانسور و بی خاصیت شان عبارت "مقام معظم رهبری" از دهان و قلم شان نیفتاد. از اعتراضات سیاسی شجاعانه افرادی که در قیام ۸۸ و بعد از آن، شکنجه، کشته و محبوس و شدند یا محکومیتهای سنگین گرفتند، هیچ درس شجاعت و امیدواری نیاموختند و از نقش رقیب دست و پا بسته و مفلوک باند حاکم فراتر نرفتند.

زیر امید پنجم: بیمار اصلاح طلب تلاش کرد که خود را منبع و عامل استمرار پروژه امید جا زده و روحانی کلید به دست و رجز خوان "اعتدال و امید" را برآمده از ایستادگی تاریخی خود معرفی کند، اما چندگونه گی فکری داخلی، اختلاف با اعتدالیون فعلی (کارگزاران سابق) و ترس از طرد دوباره و چند باره از سوی حاکمیت، حمایت اصلاح طلبان را در حد نیمه مشروط و با حفظ فاصله لازم از روحانی نگه داشت. امید بیرون آمده از صندوق هم در جریان شکل گیری هر دو کابینه نشان داد که همدلی سیاسی و عاطفی با امید اصلاح طلبی تا چه میزان است.

 

چشم انداز نشخوار کنندگان امید

جریان اصلاح طلبی از زمان پیدایش تا همین حالا، در مواجهه با کانونهای قدرت واقعی نظام و در راس همه "رهبر"، روز به روز از مواضع خود عقب نشینی کرده و تلاش کرده که خود را هرچه نزدیک تر و همرنگ تر به جریان جاری حاکمیت نشان دهد تا مبادا اپوزیسیون برانداز تلقی شود. او همه جا و همه وقت خود را وفادار نظام دانسته و هیچ گاه از مبارزه و ایستادگی هزاران هزار فرد شاخص زن و مرد دانشجو، کارگر، معلم، استاد، فعال صنفی و... که از قضا همگی در چارچوب قانون و به دور از خشونت، مطالبات سیاسی، اقتصادی، حقوق بشری و صنفی خود را می خواهند، حمایت نکرده است. در عوض با تز قلابی مخالفت مدنی، عدم خشونت، چانه زنی از بالا، رعایت خطوط قرمز حاکمیت و از همه مهم تر امید به تغییر (و نه زیر و رو شدن)، از سویی ترس خود را از حذف سیاسی به دست جناح رقیب حاکم پوشانده و همچنان به گونه ای منفعل، خود را بر طناب پوسیده قدرت آویزان نگه داشته و از سوی دیگر تلاش می کند خود را در چشم گروههای هدف و توده های هوادارش عزیز نگه دارد. سویه نخست این رفتار مردد و مذبوحانه، همصدایی با "رهبر" و باند حاکم در مقابله با تحریمها، اعلام بی اعتمادی به آمریکا و دیگر قدرتها و یا برخورد با "آشوبگران" و "اغتشاش گران داخلی" و رفتارهای محافظه کارانه ای از این دست است. سویه دوم نیز همسرایی افشاگرانه درباره فساد مالی و اخلاقی حاکم، هشدار دادن به مقامات و دم زدن از وفاق ملی و مردم رنج دیده و محروم است، آن هم در زمانی که فساد و انتقاد و هشدار این روزها روی بورس افتاده و به رویه ای عادی تبدیل شده، هیجان و قهر چندانی بر نمی انگیزد و قهرمان بازی محسوب نمی شود.

 

نظریه پردازی امید

اریک فروم معتقد است: امیدوار بودن آن است که موضوع امید، شیء نباشد بلکه زندگی پربار تر، زنده و سرشار بودن، رهایی از بیزاری و ملال و سرانجام رستگاری (مذهبی) و یا انقلاب (سیاسی) باشد. اما چنانچه امید را حالتی انفعالی، کنش پذیر و "ببینیم چه می شود " تصور کنیم، چنین کیفیتی به پوششی برای یک ایدیولوژی محض یا برای وا دادن تبدیل می شود. این امید، نزدیکی زیادی با امیدواری به زمان دارد. به این معنی که انتظار وقوع حادثه در "زمان حال " نیست، بلکه حادثه باید یک لحظه ی دیگر یا یک زمان دیگر و حتی در یک دنیای دیگر اتفاق بیفتد. پشت چنین باوری، پرستش "آینده و تاریخ " قرار دارد. چنین امید انفعالی، سیمای تغییر شکل یافته ای از نا امیدی و نا توانی است.

امید، بَبر نیم خیزی ست که وقتی زمان جهیدن فرا رسد، خواهد جهید. امیدواری یعنی هر لحظه آمادگی داشتن برای آن چیزی که تولد نیافته است. کسانی که امیدشان نیرومند است، نشانه های زندگی تازه را می بینند و هر لحظه آماده هستند تا به تولد چیزی که آماده زاده شدن است یاری دهند.

 

امید واقعی کجاست؟!

حالا می توان به تفاوت امید مورد نظر امثال عبدی و امید و امید واقعی مردم و جامعه پی برد؛ امیدی که عبدی روضه خوان وار به تبلیغ آن نشسته، امید منفعل، کور و کر و بی سر و تهی ست که هیچ نقطه عزیمت، نقشه راه و دورنمایی بر آن متصور نیست؛ شیر بی یال و دمی است که با هر ضربه نیشتر و سوزن دلاک حاکمیت بر بازو و سینه نحیف اطلاح طلبان نقش می بندد.

امید مردم اما همیشه چند گام جلوتر و نیرومندتر و آماده کمک به زاده شدن حادثه است. اعتراضهای سلسله وار سالهای گذشته و به ویژه از دی ماه اخیر که برجسته ترین آنها اعتراضات زنان به حجاب اجباری، اعتصابهای منسجم کارگران و اعتصابهای رانندگان کامیون بوده، همه نشان از انقلاب و زایش امید به دست مردم در این گوشه از جهان دارد.

به قول مارکس: "تاریخ چیزی نیست و کاری انجام نمی دهد. این انسان است که هست و کاری انجام می دهد."

 

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۰۰، آدینه اول تیر ۱۳۹۷ - ۲۲ ژوین ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول