رضای کوچک و آرزوهای بزرگ

امید برهانی

آندره: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد!

گالیله: بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد!!( برتولد برشت )

 

گوری که گهواره شد

پیدا شدن پیکر منسوب به رضا شاه پس از چهل سال، رخداد عجیب و مشکوکی ست : روز ۴ اردیبهشت ماه که مناسبتهای بر تخت نشینی، مرگ و خاک سپاری و سر انجام تخریب مقبره ی دیکتاتور به وسیله ی مرتجع، همه در همین روز اتفاق افتاد. اگر سه پیش آمد ذکر شده را کاملاً حساب شده و مناسبتی در هر دو رژیم پهلوی و خمینی بدانیم (که چندان عجیب هم نیست)، این یک مورد آخر، درست هم زمان با تضعیف روز افزون رژیم در داخل و خارج و استوار شدن عزم و اراده ی عمومی بر سرنگونی رژیم ارتجاعی و منحط جمهوری اسلامی، و هم زمان با تغییر گفتار و کردار غرب و مخصوصا آمریکا و تاکید بر ضرورت تغییر این رژیم، توهم عوامانه ی معجزه ای که سلطنت را مشیت و موهبت الهی برای این کشور می داند از یک سو و شک به توطئه چینی حامیان پهلوی ها در این شرایط ویژه از سوی دیگر را دامن می زند. دست جنایت کار دشمنان ولایت و دوستان سلطنت، این بار از لودر و بیل مکانیکی عبد العظیم بیرون آمد!!!

تغییرات هم زمان در سمت و سو و لحن برنامه های رسانه هایی چون صدای آمریکا و بی بی سی و (مینیاتور زشت آنها یعنی من و تو )، در باز خوانی مکرر نوستالژی پهلوی ها و خطاب کردن افراد این خانواده با الغاب پیشین و جهت گیری تند سناتورها و گماشتگان ایران ستیز تازه ی ترامپ در رویارویی هرچه شدیدتر و براندازی رژیم جمهوری اسلامی، شائبه ی حمایت از رضا پهلوی و بیرون آوردن وی از سرکه ی چهل ساله را در اذهان سلطنت طلب و گروهها و طبقاتی از مردم تحت ستم و منزجر از رژیم، که متاسفانه به دلیل سرکوب، سانسور و عوام فریبی رژیم، اپوزیسیون آلترناتیو پیشگام در کنار خود ندارند را دامن زده است.

به این ترتیب، در آینه ی رسانه های همه چیز خوار و در چشم لایه های قهرمان پرست مشیت پسند،گور رضای بزرگ، گهواره ی نضج گرفتن و بالیدن رضای کوچک شده است.

 

در سرزمین رویاها

رضا پهلوی سالهای کودکی و نوجوانی را در محیط های استریل کاخ و دربار، برخوردار از تمام مواهب و امکانات لازم که برای میلیونها نفر مثل خودش آرزوی دست نیافتنی بود سپری کرد. صبح در پیشگاه پدر، نمایش خلبانی داد، ظهر در کنار استخر به پرسشهای خبرنگار پاسخ داد و شب در جشن تولدش گوگوش آواز خواند... هر روز در جام جمشید نشان پدرش تصویر روتوش شده ی ایران نوین و هر شب رویای دروازه های تمدن بزرگش را می دید. او هیچ گاه چهره ی ایران واقعی و دروازه غار آن را ندید. هیچ گاه با درد کشاورز بی بذر و ابزار، کارگر گریخته از روستا و پناهنده به حاشیه ی شهر، معلم کم حقوق بی تامین، گروهبان و پاسبان بی یخچال و تلویزیون و دانشجوی معترض آشنا نشد. او هیچ گاه سنگینی سایه ی حبس و شکنجه و سانسور بر روی فرهیختگان و مخالفان را حس نکرد و دلیل تیر اندازی به دانشجویان درآذر ماه در جلوی دانشگاه، به رگبار بستن رفقا بیژن و رفقای دیگر را برتپه های اوین، کشتار رضایی ها و حمید در خانه های تیمی، محاکمه ی گل سرخی و اعدام حنیف و بدیع را نفهمید.

 پهلوی جوان با واقعیتهای ایران گرفتار در چنگال ایادی خمینی هم ارتباطی برقرار نکرد. بی هیچ درکی از کشتار فجیع مبارزان فدایی و مجاهد در دهه ی ۶۰، بدبختیهای جنگ ۸ ساله با دیکتاتور همسایه، زندگی کوپنی، احتکار و کمبود کالا، برق و امنیت، به زندگی در دنیای آزاد و مدرن خو گرفت و  به تحصیل علوم سیاسی و تکمیل حرفه ی خلبانی پرداخت. همین بی درکی و خامی سالهای جوانی، بی ریشه گی و خود بزرگ بینی جبرانی ناشی از آن (همان بیماری موروثی پدرش و اصولا بیماری هر دیکتاتور بی ریشه و باد آورده ای)، او را واداشت تا در نامه ای به سران رژیم جمهوری اسلامی، درخواست حضور در جنگ به عنوان خلبان جنگی کند و در التزام رکاب این دشمن خانگی به مصاف آن دشمن خارجی برود. و این در حالی بود که فردای مرگ پدر، در قاهره به قانون اساسی مشروطه مبنی بر مبارزه با جمهوری اسلامی و شخص خمینی سوگند یاد کرد... هم این دشمن خندید ، هم آن یکی !!! ......

او معتقد است حکومت دوره پدرش را نمیتوان حکومت توتالیتر دانست و ایرادی که به حکومت در آن دوره وارد می داند نبود فضای آزاد سیاسی است، در عین حال می گوید که منتقد سرکوبها و محدودتهای سیاسی در دوران سلطنت پدرش است. رضا پهلوی هم چنین در ۲۶ اسفند ۱۳۸۹ در مصاحبهای با شبکه تلویزیونی صدای آمریکا گفت: "در صورت توافق در ایجاد حکومتی سکولار، با میرحسین موسوی و مهدی کروبی، با کمال میل با ایشان همکاری خواهم کرد."

شاهزاده ی سرزمین رویاها از کجا به این نتیجه رسیده که می تواند به سرزمینی که در آن شیخ، شاه را خورده و بر جایش نشسته فرود آید و شرط فرود خود را تمایل مرتجعان مذهبی آن به ایجاد حکومت سکولار بگذارد!!!

رضا پهلوی در مصاحبه با فوکوس آنلاین میگوید:

طبق قانون اساسی ما می بایستی به این سن رسیده باشم تا بتوانم شاه شوم. البته بعد می بایست در مجلس ایران هم سوگند پادشاهی یاد می کردم؛ بنابراین می توان گفت که «بنا به قانون» شاه ایرانم."

او در مصاحبه با رسانه های رنگی از آمدن خود به ایران و قریب الوقوع بودن اتفاقاتی درآینده ی نزدیک خبر می دهد و معتقد است داستان اپوزیسیون دیگر مانند گذشته معنا ندارد و اپوزیسیون فعلی هم چندان خاصیتی ندارد... 

 

سیاستمدار سترون

رضا پهلوی در مجمع مؤسس  شورای ملی ایرانیان که در آوریل ۲۰۱۳ در پاریس برگزار شد، به عنوان سخنگو و مدتی بعد و به درخواست اعضای این شورا ایشان، ریاست این شورا را برعهده گرفت. او در تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۷ برابر با شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶ در نشست سالانه شورای ملی از سمت ریاست این شورا کناره گیری کرد.

در ماه آوریل ۲۰۱۳، دو سازمان جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ایران و سازمان دموکراتیک یارسان که سازمانی متعلق به پیروان آیین یارسان است، از این شورا خارج شدند. جنبش آذربایجان در بیانیه ای «عملکرد رهبر اصلی» یعنی رضا پهلوی را دلیل این خروج عنوان کرد که به نظر آنان «درایت و توانایی ایجاد اتحاد مابین اقوام ایرانی را ندارد.» همچنین علی مهرابی سخنگوی سازمان دموکراتیک یارسان در گفتگویی با تلویزیون نوروز اعلام کرد سازمان دموکراتیک یارسان با رهبری این شورا به دلیل برتری طلبی، مرکزیت گرایی و هژمونی خاندان پهلوی بر سر نگارش سند سیاسی مشترک و انتخابات شورا دچار مشکل شده و به همین دلیل از این شورا خارج شده است.

رضا پهلوی در یک سال و نیم اخیر، در پی انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور آمریکا و به ویژه پس از قیامهای دی ماه سال گذشته در ایران تحرکاتش بیش از پیش شده است. وی در مصاحبه با خبرگزاری رویترز تظاهرات مردم ایران علیه رژیم جمهوری اسلامی را نتیجه شرایط اقتصادی فلاکت بار طبقه کارگر دانست که در این جنبش بهم پیوسته اند. و تاکید کرد که زمان آن رسیده تا گروههای سیاسی مختلف در کنار هموطنان شان بایستند و آزادی از این نظام را مطالبه کنند.

در مصاحبه با آسوشیتد پرس خواستار جایگزین کردن رژیم ولایت فقیه با رژیم پادشاهی پارلمانی در ایران شده است؛ رژیمی که در آن به حقوق بشر احترام گذاشته می شود و اقتصاد دولتی مدرنیزه میشود!!

رضا پهلوی در این گفت و گو  خواستار انقلاب در ایران شده است. به گفته او، این انقلاب باید مسالمت ‌‌آمیز باشد و می تواند با اعتصابهای سراسری کارگری آغاز شود.

او می گوید تمرکز خود را در حال حاضر بر "آزاد" ساختن ایران نهاده و بدون به خطر انداختن مصالح و استقلال ایران از هر وسیله ‌‌ای کمک خواهد گرفت و هر کسی که "مایل به دست دادن با اوست، چه آمریکا باشد یا عربستان سعودی، اسرائيل و دیگران را مد نظر قرار خواهد داد.".

این مستندات همگی بر انحصار طلبی و تمامیت خواهی، اراده ی بازگشت به قدرت متمرکز و موروثی را در رضاخان کوچک و بستگانش نشان می دهد.

جان استانتون (روزنامه نگار) پیش تر نوشته بود که به گزارش نمایندگان و کارکنان کنگره آمریکا، رضا پهلوی چندین بار اروپاییها را سرزنش می کرده که چرا با ایران رابطه دارند و می گوید که این کشورها نبایستی برای کشتی غرق شده، طناب بیندازند. رضا پهلوی خواستار تحریم سیاسی و اقتصادی ایران با مدل مشابه عراقی است درحالی که با ظاهرسازی، خود را مخالف چنین رفتارهایی برای مردمش که آزادی می خواهند، نشان می داده است. استانتون همچنین تصویب لایحه ۵۰ میلیون دلاری آمریکا برای بنیاد دموکراسی ایران (که توسط سناتور سم براون بک، نماینده جمهوریخواه کانزاس ارائه شد) را مرتبط با زد و بندهای پنهانی رضا پهلوی با کنگره آمریکا دانسته بود که برای طرح گسترش رادیوهای فرامرزی ایرانی-آمریکایی (مثل رادیو فردا) خرج می شد.

 

آنالیز یک نانو دیکتاتور

رضا که در کنار حمایت از نافرمانی مدنی و به ویژه اعتصابهای کارگری بدون خشونت به عنوان استارتر انقلاب، از پشتیبانی غرب (ظاهرا بدون اقدام نظامی) استقبال می کند، حافظه ی تاریخی یا توان تحلیلش بدان جا نمی رسد که دریابد:

1- حمایت امپریالیستها از یک فرد خاص و آوردن و رساندن او به جایگاه قدرت، به یقین با توطئه و نقشه ی قبلی و برای تحکیم سیطره ی خود و چپاول هرچه بیشتر ملتها و در تضاد با منافع طبقات کارگر است نه در همراهی با آنها.

2- تجربه ی ظهور و سقوط پهلوی ها نشان داد که هر بار غرب و آمریکا از آنها پشتیبانی کرده و به اصطلاح "بدون خون ریزی" آنها را آورده اند، هر بار هم که این دست نشانده ها به دست انداز تبدیل شده اند، خود غرب آنها را بی چک و چانه برده است. همان قدرتهایی که پدر بزرگ را آورده و خودشان او را بردند (و پادشاه قدر قدرت حتی اجازه و توان ماندن در خاک خود را نیافت) و همانها که پدر مستاصل و عاجز را با در هم شکستن مصدق و خیزش ملی ایران، سر دست آوردند و در بهمن ۵۷ سر دست بردند (و شاهنشاه هم جرآت ماندن در خاک خود را نیافت) لابد حالا در گذر تقدیر پیش ساخته برای آوردن نواده نیمچه کمری بسته اند. بی شک روی خوش نشان دادن احتمالی غرب به شاهزاده ی متاخر هم بر همین پاشنه می چرخد: طنز تلخ و سیکل معیوب تاریخی که امپریالیسم متجاوز و استعمارگر، بی خواست و اراده ی واقعی مردم، دیکتاتورهای غاصب مملکت و حکومت را می آورد و با پایان تاریخ مصرفشان، آنها را بی خواست و اراده ی خودشان می برد و این اساسا با حق حاکمیت مردم در تضاد است.

او انقلاب "مسالمت آمیز" ایران را از اعتصابات اتحادیه های کارگری آغاز می کند و ناگهان این جمله از دهانش در می رود که: "اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باید اطمینان یابند که همگی اعدام و تیرباران نمیشوند".... یعنی ممکن است فقط بعضی از سپاهیها اعدام شوند!!!

این گفتار، خط شکسته و کج و معوج فکری رضاخان کوچک را از سخیف ترین نقطه ی اصلاح طلبانه (انقلاب مسالمت آمیز) تا سبعانه ترین بعد توتالیتر آن (نشستن بر جای حاکم شرع انقلابی و اعدام پاسداران) به خوبی نشان می دهد. معلوم نیست این انقلاب اگر مسالمت آمیز است چرا سر از اعدام برخی پاسداران در آورده و این حکم از پیش صادر شده از کدام دادگاه بیرون آمده است، جز این که گوینده ی آن، سخنگوی منویات فردی و یا حامیان خود است؟؟ و این حس داوری و مرجعیت، تنها پیش فرض کسی ست که خود را در جایگاه قدرت سیاسی و قضایی می بیند. این است سیمای رژیم مردم سالار پهلوی نشان که در آن به حقوق بشر احترام گذاشته می شود!!

این که رضا پهلوی ادعا می کند شکل حکومت مهم نیست و اراده و انتخاب مردم تعیین کننده است، اما هم زمان از پادشاهی پارلمانی دفاع می کند تضاد آشکار وی را در گفتار وی در همین آغاز زبان باز کردن نشان می دهد چه برسد به وقت پا گرفتن و راه افتادن. رضا روشن نمی کند که اگر طی سالیان گذشته، به سلطنت رسیدن دغدغه اش نبوده و انتخاب مردم در اولویت است، مشکل حکومتهای دموکراتیک عرفی یا شورایی و یا جمهوری پارلمانی چیست که  وی اصرار به حاکمیت پادشاهی (با چاشنی پارلمانی) و ناگزیر، انتقال مورورثی قدرت به نسلهای بعدی دارد که صلاحیت مدیریت سیاسی ندارند.

وانگهی در صورت چنین رخدادی، چه تضمین و ساز و کاری برای فرا نرفتن از قانون و جایگاه پادشاهی مشروطه وجود خواهد داشت که تجربه ی تلخ پدر تاج دار تکرار نشود؟؟

تحصیل کرده ی علوم سیاسی هنوز این واقعیت تاریخی را نخوانده که در کشورهایی که قرنها تحت سیطره و دیکتاتوری خاندانهای پادشاهی بوده اند جابجایی مسالمت آمیز قدرت سیاسی، گردش نخبگان و تفویض اختیار به نمایندگان واقعی مردم چیزی جز قصه نیست و نمایندگان پارلمان هم آلات بی اراده، دست چین شده و پرورشی قدرت اول کشور اند. کاش نگاهی به تاریخچه ی ادوار مجالس سنای دوران پدرش و مجالس شورای اسلامی جمهوری اسلامی بیندازد.

در باب مردم سالاری و مشارکت سیاسی، همین که تصریح می کند که نمی شود با مجاهدین در حکومت آینده همکاری کرد با این استدلال که آنها دست به ترور زدند و یا در زمان جنگ در خاک عراق جای گرفتند، میزان پایبندی وی را به آزادی افراد و گروهها در مشارکت در حکومت، و میزان باور وی به آزادی مردم در انتخاب رهبران خود را نشان می دهد. به گفته او، مجاهدین خلق که در طول جنگ ایران و عراق با صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق همراهی داشته اند و قبل از انقلاب آمریکاییها را کشته اند شریک [سیاسی] نامناسبی هستند..

او که در همان سالهای یاد شده ی جنگ و جنایت ۶۰، در سایه ی ثروت و آسایش حاصل از تاراج سرمایه های همین مردم زندگی می گذراند، البته که حق دارد تا مجاهدینی که در بدترین شرایط در برابر رژیم جهل و جنون ایستاده اند را سزاوار مشارکت در حکومت نداند. چون مجاهدین دشمنان سر سخت نظام شاهنشاهی بوده اند. پای طرف هنوز به ده نرسیده دیگران را از رفتن به خانه ی کدخدا منع می کند!! 

این تازه موضع گیری او نسبت به هم کیشان شیعه اش است (خود او بر مسلمان و شیعه بودنش اذعان کرده).  می توان حدس زد که نظر او نسبت به حضور و مشارکت سیاسی چپها که از اصل و اساس با نظام شاهی و دینی سر ناسازگاری داشته و آنها را دو روی سکه ی سرمایه سالاری و استثمار می دانند تا چه حد سخت و سلبی خواهد بود....

 

شاهزاده ی دموکرات داستان ما بارها گفته برای تمام ادیان و حتی بی دینان قایل به احترام و آزادی است. بله درست گفته: او معتقد به آزادی عقیده و دین هست ولی از مشارکت سیاسی حرفی نمی زند. گرچه از سوی شخصیتهای سلطنت طلب و طرفدار تشکیل سامانه پادشاهی در ایران به بهانه ی موافقت با فدرالیسم و به رسمیت شناختن اقلیتهای قومی ساکن ایران مورد حمله قرار گرفته است.

 

برآیند

بی شک چهار دهه سیطره ی رژیم پلید و ویرانگر ولایت فقیه که همه چیز ایران، از محیط زیست و منابع طبیعی گرفته تا آزادیهای سیاسی و امنیت و سرمایه ی اجتماعی را سیاهچاله وار بلعیده است، بنا بر ماهیت قهقرایی و ضد تکاملی و روند آنتروپیک خود محکوم به فروپاشی و سرنگونی از داخل و خارج است. مانیفست مشترک اعلام شده توسط اپوزیسیون مبارز و برانداز و افراد و گروههای کنشگر مدنی، برقراری حاکمیت دموکراتیک عرفی متکی بر مشارکت سیاسی و مدنی همه ی افراد، گروهها، قومیت ها و مذاهب و با هدف برقراری عدالت اقتصادی و اجتماعی برای همه ی طبقات جامعه است. آنچه در این میانه حایز اهمیت اساسی است شناسایی، تفکیک و کنار گذاشتن جریانهایی ست که روند مبارزه و حصول پیروزی را به انحراف یا ابتذال می کشانند. این جریانها معمولا از ویژگیهایی چون تقدیر طلبی، مشیت پسندی، ناسیونالیسم کور و آبکی، و نوستالژیای قلابی "دریغ از آن سالها" در توده های فرودست و فرا رنج کشیده ی روستایی و حاشیه نشین شهری سوء استفاده ی حد اکثری می کنند و حاکمیت ظل السلطانی را بهترین گزینه ی برابر نهاد حاکمیت خلیفه اللهی جا می زنند و به این ترتیب معادله ی تاریخی معیوب و دو متغیره ی پادشاه – روحانی  را تکرار مکرر می کنند. دو متغیری که به درازای تاریخ، جز در زمان تضاد منافع آشکار، تشابه طبقاتی بسیار در رویارویی با سایر طبقات جامعه داشته و دارند. رضا خان کوچک هم که چند سال پیش از این ،خواهان محاکمه علی خامنهای در دیوان بینالمللی کیفری به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت شده، استثنایی بر قاعده نیست....

پایان

 

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۷، شنبه   اول اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲۱ آوریل ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول