سرمقاله .....

مساله جنگ و صلح یا یک توهُم جان سخت؟

منصور امان

 

در برابر رویکرد دولت آقای ترامپ به رژیم جمهوری اسلامی، دو گرایش مُتضاد را می توان مشاهده کرد؛ نخُست گرایشی که با نقد دیدگاهها و رویکردهای داخلی و بین المللی وی، به موضع سختگیرانه اش در برابر رژیم جمهوری اسلامی نیز به دیده انتقادی می نگرد. طیفی از چپ اُردوگاهی تا چپ لیبرال برجسته ترین سُخنگویان این گرایش هستند.

گرایش دیگر برعکس، جهتگیری سیاسی و اجتماعی آقای ترامپ را از مُحاسبات خود به کنار می گذارد یا با آن موافقت دارد و از این رو با عُمده کردن رویکرد وی در برابر رژیم جمهوری اسلامی، این سویه از سیاستهای وی را برای تعیین موضع خود کافی می داند. طرفداران رژیم گذشته و راست لیبرال در این صف بندی قرار گرفته اند.

این نوشته به نقد گرایش نخُست اختصاص دارد.

 

گرایش سابقه دار

موضع امروز این دسته بندی به دلیل پیشینه طولانی آن در برابر سیاست ایران دولتهای گوناگون ایالات مُتحده به راستی کسی را شگفت زده نمی کند. جبهه گیری علیه مواضع کاخ سفید در مقابل جمهوری اسلامی، سیاست ثابت و بدون تغییر این جبهه است. آنها در خُطوط کلی در برابر "محور شیطانی" آقای بوش (پسر) همان دیدگاه و رویکردی را تبلیغ کرده اند که در برابر "تحریمهای فلج کننده" آقای باراک اوباما. هُشدار در برابر خطر فوری جنگ یا آثار وخیم تحریمها بر زندگی شهروندان، پایه استدلال آنها در توضیح این موضع را تشکیل می داده است.

به تاریخ پیوستن دوره های ریاست جمهوری آقایان بوش و اوباما، بررسی تجربی کارنامه این سیاست را نیز ساده تر ساخته است.

ادعای روتین آنها در دوران هشت ساله صدارت نئوکانها در کاخ سفید مبنی بر خطر تهاجم نظامی زودرس، واهی و غلط از آب درآمد. تردیدی نیست که تبلیغات پُرسر و صدای کاخ سفید و ادبیات جنگی پایوران دولت وقت آمریکا، نقش مُهمی در گُمراه سازی این طیف از شناخت ماهیت و جهت واقعی رویدادها داشته است. با این حال، مبنای نظری این پنداربافی فقط داده های روز نیست، بلکه بیشتر دیدگاه انتزاعی و ساده شده از "امپریالیسم" و کارکرد سیاسی آن است.

 

شرکای خاموش نئوکانها

در همان حال که اینان با حرارت مشغول تشریح و شاخ و برگ دادن به سناریوهای مهیب و فاجعه باری بودند که گویا دولت آقای بوش در حال تدوین و نگارش علیه ایران است، "امپریالیسم آمریکا" به دور از چشم نزدیک بین آنها، اشغال افغانستان را با حاکمان جمهوری اسلامی هماهنگ می کرد و آنان را به شریک خاموش اما کلیدی در طرح تجاوزکارانه و توسعه طلبانه نئوکانها زیر نام "جنگ علیه ترور" بدل ساخته بود.

تازه ترین روشنگری در این باره را آقای حُسین موسویان، یک پایور پیشین جمهوری اسلامی و لابی کنونی آن در آمریکا، ارایه کرده است. وی جُزییات بیشتری از این راز سر گُشاده را ارایه کرده و همزمان توضیح داده که چگونه به مُوازات این همکاری عملی، کمپین لفظی کاخ سفید علیه شریک اش ادامه داشته است:

"نمونه دیگر بعد از حادثه تروریستی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک بود که بوش پسر، رییس جمهور وقت آمریکا، دست کمک به سوی ایران برای همکاری در "جنگ علیه ترور" دراز کرد و خواستار کُمک ایران شد. در آن زمان من اُمور سیاست خارجی دبیرخانه شورای امنیت ملی ایران را عُهده دار بودم. علیرغم همه بی اعتمادیها، ایران به درخواست آمریکا پاسُخ مُثبت داد و با همکاری نیروی قُدس سپاه پاسداران، طالبان از کابُل بیرون رانده شدند. اما به محض ورود نیروهای آمریکا به کابُل، بوش ایران را محور شرارت خواند."

اما همانگونه که می توان حدس زد، تابلوی بیرونی "محور شرارت"، تغییری در سیاست و مُناسبات داخلی دو طرف نداد و همکاری آنها در حمله نظامی به افغانستان به سطح مُشارکت در ایجاد نظم اشغالگرانه پس از آن فراز یافت. سُخنان آقای رفسنجانی در آذر ماه ۱۳۹۴ در این باره فقط یکی از فاکتهای مُستندی است که از سوی رهبران جمهوری اسلامی ارایه شده است:

"مثلا در افغانستان بعد از جنگ طالبان، وقتی مسایل جدیدی پیش آمد، ما و آمریکا همکاری و مُذاکره می کردیم. در عراق هم همین طور بود و مُذاکره می کردیم. در هر دو جا مُذاکرات ما مُفید بود و توانستیم در هر دو کشور قانونهای اساسی خوبی بنویسیم." 

در میان چپ اُردوگاهی و طیف چپ لیبرال اما تعریف "محور شرارت"، اسم رمزی انگاشته می شد که تحلیلها و هُشدارهای آنها پیرامون نقشه آمریکا برای بُمباران و حمله به ایران را تایید می کرد. آنها با هیجان بسیار حمله نظامی به افغانستان را محکوم می کردند، اما این موضع از سطح یک داوری اخلاقی در تایید کلیشه های ایدیولوژیک فراتر نمی رفت و قادر به دیدن مجموعه صحنه و بازیگران آن نبود. برآمد نگاه به رویدادها از این روزنه تنگ، اغتشاش در صف بندی و گُمراه ساختن مُخاطبان بود. 

 

در عراق خبری نیست

ژستهای جنگی آقایان بوش، چینی و ولفویتز آنچنان این دسته را شیفته تحلیلهای "ضد امپریالیستی" خود کرده بود که نه فقط مُتوجه همداستانی قُربانی و مُجرم احتمالی در افغانستان نشدند، بلکه زمانی که قطار جنگی آمریکا با پا رُکابی جمهوری اسلامی به ایستگاه بغداد رسید، آنها همچنان با دوربین چشمی، هواپیماهای جنگی بر آسمان تهران را می جُستند و در لیست تهاجُم خیالی بعدی، نوبت تعیین می کردند.

زیر این چتر تبلیغاتی، رژیم جمهوری اسلامی در کنار نئوکانها با آسودگی خیال منافع و سیاست ارتجاعی خود در سرنگونی رژیم صدام حُسین را پیش می برد. سپاه پاسداران و مُزدوران بومی آن به نام "لشکر بدر" به همراه بُنیادگرایان شیعه عراقی، دست در دست "نیروهای ائتلاف"، پروژه اشغال عراق را به فرجام نهایی رساندند.

حتی آنگاه که همدستی محرمانه و اعلام نشده کاخ سفید با رژیم مُلاها در عراق به یک اقدام تبهکارانه علنی و پُر سروصدا، یعنی بُمباران وحشیانه یک پایگاه بُزُرگترین نیروی مُخالف جمهوری اسلامی، سازمان مُجاهدین خلق ایران، فرا رویید، چپ لیبرال و چپ جنگ سردی سرسختانه اجازه ندادند این فاکت عینی و انکارناپذیر، آرامش دُنیای تحلیلهای قالبی و راحت الهضم شان را بر هم بزند.  

رُسوایی این سیاست را انتشار اسناد و روایتهای دست اول بازیگران میدان اشغال عراق به گونه روشن تری در برابر چشم داوری قرار داده است. در این رابطه، اطلاعات ارایه شده از سوی سفیر پیشین آمریکا در عراق اشغال شده، آقای زلمای خلیل زاد، قابل توجه است.

وی که یکی از "باز"های جنگ طلب در دولت بوش به شمار می رفت، در کتابی که در اویل سال جاری منتشر ساخت (The Envoy- فرستاده)، به بخشی از توافُقهای پنهانی دولت آمریکا و حاکمان ایران پیش از حمله نظامی به عراق و پس از اشغال آن اشاره کرده است. یک پایه مُهم این همکاری به گُفته وی "تشویق شیعیان عراق به ایفای نقش سازنده در استقرار دولت جدید عراق" بوده است. مفهوم دیگر این فُرمول، قرار گرفتن امکانات نظامی و سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در خدمت استراتژی آمریکا برای سرنگونی رژیم عراق و اشغال این کشور است. همزمان به گفته آقای خلیل زاد، کاخ سفید به رژیم جمهوری اسلامی اطمینان داده بود که قصد حمله به آن را ندارد.

 

تابلوی جدید

پایان دوره صدارت نئوکانها و رُخ ندادن جنگ حتمی وعده داده شده علیه ایران، ضربه ای سهمگین به بنایی بود که چپ اُردوگاهی و چپ لیبرال هشت سال در آن آسوده بود و به آن پناه ایدیولوژیک می داد. هرگاه این طیف به راستی در پی راهی برای خروج از بُن بستی می گشت که خود را بدان رانده بود، اینک زمان آن فرا رسیده بود. این شکست سیاسی می توانست تلنگُر و یا فُرصتی برای تجدید نظر در مبانی فکری و متُدُلوژی تحلیلی باشد که انگاره تهاجُم نظامی آمریکا از آن به بیرون تراویده بود و مجموعه ای از راهکارها، استراتژیها و آرایشهای سیاسی نادُرُست و اغلب مُحافظه کارانه و ارتجاعی را برای مُدتی نه چندان کوتاه لنگان لنگان از پی کشیده بود.

اما آنها وظیفه بازسازی خویش را به گونه به کُلی مُتفاوتی انجام دادند. آنان به سادگی زین خود را از روی اسب چُلاق شده برداشته و روی یک یابوی تازه نفس گذاشتند تا در همان بیراهه پیشین طی طریق کنند. طیف سرگشته، مساله جنگ را که با به قُدرت رسیدن دموکراتها در آمریکا موضوعیتش را به عُنوان شاقول تعیین خیر و شر از دست داده بود، با مساله تحریمها تاخت زد. این جابجایی به آن امکان می داد ساختار و مبنای تحلیل و داوریهای پیشین خود را حفظ کند و تغییر اجباری را در سطح پایین آوردن تابلوی قبلی (جنگ) و نصب تابلوی جدید (تحریم) محدود نگه دارد.

بی درنگ پس از آشکار شدن نخُستین نشانه های سخت تر شدن تحریمهای اقتصادی و نظامی علیه رژیم جمهوری اسلامی، صف آرایی اینان در برابر آن آغاز گردید؛ رویکردی که تا مقطع عقب نشینی هسته ای حاکمان ایران و باطل از آب درآمدن دوباره ارزیابیها و پیش بینیها آنان ادامه یافت.

چپ اُردوگاهی و چپ لیبرال ادعا می کردند که تحریمها تاثیری در رویکرد هسته ای حُکومت ندارد، رژیم ولایت فقیه در برابر آن ایمن است و به هر قیمت پروژه اش را پیش می برد. آنها دلسوزی می کردند که تحریمها تنها مردُم عادی را تحت تاثیر می گیرد. واقعیت اما نشان داد که چگونه حاکمان ایران زیر فشار تحریمهای نفتی و مالی و خُشکانده شدن منابع تغذیه بُحران هسته ای به زانو درآمدند و به طرفهای خارجی شان واکُنش مطلوب (نرمش قهرمانانه) نشان دادند.

طیف مورد بحث مُدعی بود که تحریمها، نیروهای "تُندرو" و جنگ طلب در حُکومت را تقویت کرده و از این راه به تشدید بُحران می انجامد. آنها نتیجه می گرفتند که با شکل گیری توازُن قُوای ادعایی آنها در حُکومت، شانس دستیابی به یک راه حل مُسالمت آمیز هر چه بعید تر می شود. واقعیت اما فعال شدن دوباره جناح میانه حُکومت و سپُرده شدن قُوه مُجریه بدان برای حل و فصل مساله هسته ای را نشان داد. فشار تحریمها نه فقط راه حل مُسالمت آمیز را به حُکومت تحمیل کرد، بلکه همچنین باند حاکم را وادار کرد که اندکی به کنار بخزد و روی نیمکت قُدرت جایی برای کارگزاران آن باز کند. 

آنها ادعا می کردند که تحریم جاده صاف کُن جنگ است و تنها وظیفه آن دادن توجیه لازم به جنگ طلبان برای راه انداختن جنگ است. بر این اساس، اطمینان می دادند که تهاجُم نظامی پُشت در به انتظار ایستاده است و به زودی شیپور حمله نواخته می شود. واقعیت نشان داد که تحریمها نه تنها به جنگ ختم نشد، بلکه برآمد نهایی آن یک راه حل مُسالمت آمیز بود. در انتها نه شیپوری نواخته شد و نه سواری تاخت گرفت؛ نقشه جنگی فقط در جعبه خرت و پرتهای نظری آنها وجود خارجی داشت.   

  

برآمد

رویکرد آزمون پس داده ای که در یک پروسه شانزده ساله بیش از همه با نتیجه گیریهای غلط، پیش بینیهای نادُرُست و سیاست و راهکارهای گُمراه کننده شاخص شده، امروز نیز دوباره زیر چادُر اُکسیژن آقای ترامپ وارد مرحله دیگری از حیات خود در حاشیه رویدادها گردیده است. آثار و نتایج عینی این رویکرد در صحنه جاری زندگی، آنجا که تضاد اصلی جامعه ایران یعنی رژیم استبدادی- مذهبی ولایت فقیه عمل می کند، موضوع آینده همین سُتون خواهد بود.  

 

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۸۰، آدینه ۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۹ فوریه ۲۰۱۷

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول