سرمقاله .......

 

مرگ رفسنجانی و سکته جناح او

منصور امان

 

مرگ آقای اکبر رفسنجانی برای جناح میانه حُکومت در یکی از نامناسب ترین لحظات حیات سیاسی آن روی داد. از یکسو با تکیه زدن آقای ترامپ به کُرسی ریاست جمهوری ایالات مُتحده، جمهوری اسلامی با شرایط دگرگون شده ای روبرو می گردد که مُهر آن پُر رنگ تر از همه بر "دوران پسا برجام" و چگونگی و وِیژگیهایش نقش خواهد گردید. از سوی دیگر، زمان کوتاهی پیش از روی صحنه رفتن نمایش انتخابات ریاست جمهوری، مرگ این مُهره پُر نُفوذ، موقعیت آن در برابر باند رقیب را تضعیف کرده است. دو فاکتور یاد شده و پُرسش پیرامون رویکرد جناح میانه حکومت و زائده های "اصلاح طلب" آن به شرایط جدید، موضوعهایی است که این نوشته بدان خواهد پرداخت. 

 

خُطوط کُلی سیاست کاخ سفید

همگام با آغاز دوره ریاست جمهوری آقای ترامپ، طرح دولت آینده آمریکا پیرامون مساله رژیم مُلاها نیز به تدریج شکل مُشخص تری به خود می گیرد و آنگونه که از سُخنان نامزدهای پیشنهادی برای تصدی پُستهای کلیدی دولت آقای ترامپ برمی آید، توافُق هسته ای محور برخورد کاخ سفید با حاکمان ایران نخواهد بود.

آقای ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی اش، بارها مُخالفت خود با توافُق هسته ای و ضرورت بهم زدن آن را مطرح ساخته بود. اینک اما در پروسه دولت سازی، مسوولان پیشنهادی او دیدگاه مُتفاوتی را در باره "برجام" ارایه کرده اند که چنین می نماید خط اصلی در این باره روی آن سوار شده باشد.

آقای رکس تیلرسون، وزیر خارجه آتی آمریکا، می گوید که توافُق هسته ای و همگی توافُقهای جانبی اش را مورد بازنگری کامل قرار خواهد داد، اما خواهان برهم زدن آن نیست.

ژنرال جیمز ماتیس، نامزد پیشنهادی آقای ترامپ برای پُست وزارت دفاع، "برجام" را توافُقی غیردوستانه خوانده اما همزمان بر ضرورت پایبندی آمریکا به تعهُدی که به همپیمانان خود سپرده، تاکید کرده است.

آقای مایک پُمپئو، گُزینه آقای ترامپ برای ریاست سازمان سیا، از تدابیری که برای پایش و نظارت پروژه هسته ای جمهوری اسلامی اتخاذ گردیده ابراز خُرسندی کرده و بر نقش سازمان سیا در بهبود این امر در همکاری با آژانس بین المللی انرژی اتمی انگُشت نهاده است.

و سرآخر خانُم نیکی هیلی، انتخاب آقای ترامپ برای نمایندگی ایالات مُتحده در سازمان ملل، ابراز داشته است که ترجیح واشنگتُن باید بازبینی توافُق اتُمی باشد تا کنار کشیدن یکجانبه از آن.

بنابراین چنین می توان پنداشت که رویکرد دولت آینده آمریکا به توافُق هسته ای، بیشتر چارمیخه کردن آن باشد تا برهم زدن اش. این سیاست می تواند افزون بر حفظ و پیشبُرد پروژه اسقاط هسته ای مُلاها، تلاش در جهت بی بازگشت ساختن آن را نیز در بر بگیرد. مُتحدان اُروپایی آمریکا بی تردید از رویکرد مزبور استقبال خواهند کرد، اگرچه احتمال دارد در مورد گُستره پیشروی آن احتیاطهای خود را داشته باشند.

از این رو، سیاست مرکزی دولت آقای ترامپ در برخورد به رژیم جمهوری اسلامی بر هدف دیگری غیر از مساله هسته ای بنا گردیده است. در سُخنان کاندیداهای وی، خُطوط سیاست ورزی کاخ سفید در این باره شناسایی پذیر است؛ آنجا که آقای فلین توضیح می دهد: "صرف تمرکُز بر موضوع هسته ای یک خطای جدی در نگرش استراتژیک است، موضوع اصلی، حُکومت تهران و برداشت رادیکال از اسلام است."

ژنرال ماتیس نیز خواهان آشکار سازی هدفهای رژیم مُلاها از "استفاده از حامیان و نیروهای تروریستی"، به منظور محدود ساختن تهران است. او همچنین موشکهای بالستیک مُلاها را یک "تهدید جدی" مُعرفی کرده است.

در همین راستا آقای پُمپئو با اشاره به روند تحولات پس از توافُق هسته ای تاکید کرده است: "ایران به بازیگری اخلالگرتر و مُخرب تر در اوضاع خاورمیانه بدل شده است."

و در انتها آقای تیلرسون که سُکان هدایت سیاست خارجی آمریکا در چهار سال آینده را در دست خواهد داشت، جمهوری اسلامی و کُره شُمالی را به دلیل "سر باز زدن از هنجارهای بین المللی" به مثابه "تهدیدی جدی علیه جهان" خواند. او رژیم مُلاها را در اولویت بندی آمریکا برای برخورد با "اسلام افراطی" قرار داد و تاکید کرد: "شکست داعش به ما این امکان را خواهد داد که توجه خود را بر سایر اجزای اسلام افراطی مانند القاعده، اخوان اُلمُسلمین و برخی عناصُر داخل ایران مُتمرکز کنیم."

 

نُقطه توزان زیر فشار

اهداف سیاسی و ساختاری که انگاشت دولت جدید آمریکا آنها را زیر نظر گرفته است، به سادگی شناسایی پذیر هستند و مُهمترین بخشهای اقتدار "نظام" را تشکیل می دهند. این پیکره ترکیبی از سیاست خارجی میلیتاریستی و توسعه طلبانه رژیم مُلاها است که بر دوش اُرگانهای نظامی و امنیتی آن پیگیری و مادی می شود. کانون تولید بُحران در مُناسبات با جهان بیرون، در مرکز قُدرت، جایی که باند حاکم جمهوری اسلامی با اختیارات و " ولایت مُطلقه" فرمانروایی می کند، مُتمرکز گردیده است. هر تلاش برای لگام زدن به بُحران خارجی "نظام"، بدون ضربه زدن و تضعیف به این مرکز بی نتیجه است و از این رو، سیاست جدید کاخ سفید در درجه نخُست یک تهدید خطرناک برای هژمونی آقای خامنه ای و سپاه پاسداران به حساب می آید.

ناگُفته پیداست که باند ولی فقیه تلاش خواهد کرد به تضعیف ابزارهای خارجی تولید اقتدار، با تقویت ابزارها و امکانات اعمال قُدرت در داخل پاسُخ دهد. چه، بُحران آفرینی خارجی همواره و در طول حیات رژیم مُلاها ابزاری برای تضمین سُلطه بدون رقیب دستگاه حاکم بر منابع داخلی قُدرت و ثروت بوده است.

با این حال آقای خامنه ای و شُرکا به خوبی می دانند که توازُن در دوره جدید با عقبگرد از توافُق هسته ای به دست نمی آید. "نظام" با تلافی کردن فشارهای دولت آینده آمریکا از طریق بر هم زدن "برجام"، خود را در برابر خطراتی قرار خواهد داد که تاریخچه پیدایش "برجام" ثابت کرده توانایی چیره شدن بر آنها را ندارد. بنابراین آنها همچنان به کارگُزاران هسته ای خود که از جناح میانه حُکومت می آیند، احتیاج خواهند داشت. با این وجود شکل مُناسبات با آن نمی تواند در چارچوب دوران "نرمش قهرمانانه" بماند. این در عمل به مفهوم تبدیل زمامداری دولت آینده حُجت الاسلام روحانی به صدارت چهارساله یک اُردک چُلاق و گرفتن سرنخهای بیشتر در سیاستهای داخلی و خارجی در دست باند حاکم است.

کارزاری که باند آقای خامنه ای علیه جناح میانه حُکومت بر محور بی نتیجه بودن برجام و پدیدار نشدن آثار اقتصادی وعده داده شده به راه انداخته، با همین هدف طراحی شده است. انتخاب آقای ترامپ ضرورت و اهمیت این کارزار را برای باند یاد شده دوچندان کرده و ریزش اشک تمساح آن برای "شرایط اقتصادی مردُم" را روان تر ساخته است.

 

فُرصت سوزی جناح میانه حُکومت

چند ماه به پایان دوره چهارساله ریاست جمهوری آقای روحانی، فاکت این است که جناح میانه حُکومت نتوانست از فُرصتهایی که این دوره از "عقب نشینی قهرمانانه" باند حاکم در اختیارش نهاده بود، سود برد.

آنها به آقای خامنه ای برای فرار از مسوولیت شکست خُردکننده ماجراجویی هسته ای و آثار ویرانگر آن برای کشور و جامعه یاری رساندند. آنها به بهانه در اولویت بودن سیاست خارجی و در حقیقت در هراس از مُطالبه خواهی جامعه، حاشیه لازم را برای تداوم سُلطه پُلیسی – امنیتی رُقبای شان بر حیات سیاسی و اجتماعی آن فراهم آوردند. جناح میانه با اینکه تاکید می کرد سیاست خارجی و دیپلُماسی مُتفاوتی از باند رقیبش را پیش می برد، با این حال در مساله دخالت نظامی در سوریه، ماجراجویی فرقه ای در عراق، تحریکات در یمن، تنش آفرینی در آبهای خلیج فارس، موشک پرانی و تهدید کشورهای عربی، و به بیان دیگر در تمامی محورهای زنده بُحران خارجی، قادر به ترسیم مرزهای خود با باند حاکم نگردید و در نقش شریک خاموش آن پدیدار شد.

رویکرد مزبور انرژی و بستر لازم برای بیرون آمدن باند حاکم از لاک دفاعی و گرفتن آرایش تهاجمی را تامین کرد. بی سر شدن جناح میانه در چنین شرایطی، توازُن ایجاد شده را هرچه بیشتر به سود رقیبانش جهت می دهد و فشار آنها برای ویترینی و نمایشی ساختن نقش آن در سازوکارهای اجرایی و قانونی را بالا می برد.

شبکه گُسترده ارتباطی آقای رفسنجانی در ساختارهای سیاسی، اقتصادی، نظامی، امنیتی و حوزوی، می توانست مرزهای پیشروی باند ولی فقیه را نشانه گذاری و محدود کند. او توانسته بود با وجود اختلاف با "رهبر"، به مدد شبکه ای که پیرامونش تنیده بود، در مرکز قُدرت باقی بماند. این در حالی بود که دیگر پایوران درجه اول "نظام" یا مانند آقایان موسوی و کروبی به حبس خانگی افکنده شدند یا همچون حُجت اُلاسلام خاتمی به حصر غیر رسمی گرفتار آمده اند.

خلاء آقای رفسنجانی در جناح میانه حُکومت را هیچیک از بازماندگان او که بیشتر آنها از کارمندان و زیردستان اش بودند، نمی توانند پُر کند. آنها یک کانال موثر ارتباطی با مرکز را از دست داده اند و حال با این تهدید واقعی چشم در چشم شده اند که سیاستی که بر مبنای این لابی اُستوار گردیده، آنها را گام به گام به حاشیه براند.

بُهت و آشُفتگی جناح میانه حُکومت و زایده های اصلاح طلب آن از پرتاب شدن ناگهانی به این شرایط را از چگونگی تلاش آنها برای آرایش خود می توان دید. آنان بی درنگ پرچم سفید را بالا برده و به گونه مُضحکی تلاش کردند روی خطی که آقای رفسنجانی به اعتبار جایگاهش زیر خیمه "نظام" حرکت می کرد، به جُنبش درآیند. او با کشیدن یک مرز ساختگی در باند حاکم که در یک سوی آن "افراطیون" و در سوی دیگرش "رهبر" آنها را نشانده بود، میدان مانور و تحرُک خویش در مرکز قُدرت را حفظ می کرد. بازماندگان او اما نه از این جایگاه برخوردارند و نه باند حاکم چنین میدان بازی را در اختیار آنها خواهد گذاشت. آنها هنوز وارد بازی نشده، تابلوی سیاسی "خناسان" را بر گردن خویش آویخته می بینند.

این واقعیت بدیهی اما مانع از آن نمی شود که جناح یتیم شده در هراس از "تُندروها" به دامان "عشق" ناکام آقای رفسنجانی پناه نبرد و در او ناجی خویش را نجوید. آقای روحانی "وحدت همه جناحها و گروهها" را کشف کرده و چند گام دستپاچه تر از او، آقای خاتمی حتی بر "شکل گیری آشتی نسبی" شهادت می دهد و ابراز اُمیدواری کرده است: "بُزُرگان کشور به خُصوص مقام مُعظم رهبری ما را وارد عرصه جدیدی از زندگی برای خدمت به مردُم و اعتلای کشور کنند."

این واقعیت که پایه استدلال وحدت و آشتی بر یک تشییع جنازه اُستوار گردیده، به خوبی می تواند ارتباط آن به صحنه زنده سیاست جمهوری اسلامی را نیز بازتاب دهد.

 

برآمد

قُطب سیاسی شکل گرفته پیرامون آقای رفسنجانی، محور خود را از دست داده است و اُفق بازسازی آن هنوز پیدا نیست. فشار دولت آینده آمریکا بر رژیم جمهوری اسلامی و محورهای بُحران ساز آن در سیاست خارجی، مُهمترین پهنه سیاست ورزی و ابزار قُدرت ساز جناح میانه حُکومت را به شدت محدود و تضعیف می کند و آشُفتگی در یافتن توازُن به این یا آن سمت را دوچندان خواهد ساخت.

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۷۹، آدینه ۱ بهمن۱۳۹۵ - ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول