رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

شعله پاکروان

سايت شعله پاك روان، 14 دی 1394

راستش بعد از اعدام ریحان دلم می خواست بمیرم . اصلا دوست نداشتم نفس بکشم. نوروز 94 با شهناز مادر مصطفی کریم بیگی رفتم منزل خانم بهکیش. خیلی چیزها گفتیم و شنیدیم ولی الان یک جمله بیشتر از همه آتشم می زنه. گفت اقای هاشمی* بهش گفته انقدر بالا پایین نپر. همه تون یکی یکی میمیرین و بچه ها هم از ذهنها میرن. این بانو بمن یاد داد که ممکنه عمر طولانی داشته باشم. او یادم داد که باید زندگی بدون پاره تن رو تمرین کنم. بچه 19 ساله اش رو جلوی چشمش گرفته بودن. برام داستان دستگیری بچه ها رو گفتن. اینکه هرگز نفهمید کجا به خاک سپرده شدند این 6 جوان اعدام شده. گوری نبود تا با سوگواری یا گریه های آشکار و پنهان دلش سبک بشه. خود مادر کمی ناخوش بود از نظر حافظه ولی منصوره و خواهرش توضیحات تکمیلی رو میگفتن. نگاهش می کردم و پیش خودم فکر می کردم حتما این زن ناتوان و پیر هم وقتی پسر 19 ساله ش اعدام شد بعد از 4 تا دیگه، دلش می خواسته بمیره و مثل من جسارت خودکشی نداشته. بعد هم عمرش دراز شد تا هر شب در رویاش مرگ یکی از پاره های تنش رو بازسازی کنه. فکر کردم اگه منم مثل این زن سالهای طولانی بعد از ریحان زنده بمونم چی؟ چطور می خوام سالها رو فقط به این فکر کنم که چرا نمی میرم؟ توی راه برگشت و چند روز بعد رو فقط به همین موضوع فکر کردم. هدف زندگی ام یعنی مبارزه با اعدام رو مدیون چشمهای این زن هستم که فروغ و هیجان و شور زندگی نداشت، اما لبخند روی لب و موهای شونه شده با گل سر کوچیک کنار سرش یادم داد که اگر در دلت آتشفشان خشم یا اندوه در حال فوران کردنه، اما باید حواست باشه که دیگران با دیدن صورت تو نفهمن که گدازه های آتشفشان داره درون تو رو زیر خروارها خاکستر مدفون می کنه.

الان اون زن پیر و درد کشیده سبک شده. بدون نیاز به واکر می تونه با 6 عزیزش روی ابرها برقصه. چینهای صورتش باز شده. پیراهن سفید پوشیده و با 5 جوان نورس و دامادش داره چرخ می زنه. فروغ و نور به چشمهاش برگشته و خوشحاله که دوباره به نگارهای جوانمرگش رسیده و کنارشونه. چه خنده هایی داره می کنه. چه آغوشی باز کرده برای دخترش. برای پسرهاش. چه شب شیرینی داره. هر چند چشمهای منصوره و عزیزانش پر از اشکه و دلهاشون پر از خون. اما یقین دارم روح مادرشون شاد شاده.

مادر عزیزم شادی و سبکی ات مبارک.

چه زیبا میرقصی با جگرگوشه هات. اگر ریحان رو دیدی به جای من محکم بغلش کن و خیلی سفت ببوسش. بذار نوک انگشتهاتو ببوسه و تو هم با کف دست به صورتش بکش. من هم به جای تو صورت منصوره و خواهرش رو می بوسم. شب خوشی رو در پیش داری مادر عریز . شبی پر از ترانه و شور و سرور .

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست.

 

منبع: نبردخلق شماره 367، پنجشنبه اول بهمن 1394 – 21 ژانویه 2016

بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول