اسنودن؛ تاریخ را عمل آگاهانه می سازد

 

گلن گرین والد – کتاب "جایی برای پنهان شدن نیست"

 

برگردان بابک

 

وکیل و حقوقدان قانون اساسی، "گلن گرین والد" Glenn Greenwald، یکی از پرنفوذ ترین مفسران در آمریکا و از پایه گذاران مجله اینترنتی پژوهشی رهگیری (The Intercept) است. او در سال 2010 جایزه انجمن روزنامه نگاران آن لاین را به خاطر گزارش دهی روشنگرانه اش پیرامون دستگیری "بردلی منینگ" (Bradley Manning)، افشاگر اسناد پنتاگون، دریافت کرد. در جون 2013 (خرداد 1392)، گلن گرین والد نخستین اسناد NSA (آژانس امنیت ملی - National Security Agency) از آرشیو "ادوارد اسنودن" (Edward Snowden)را منتشر کرد. از آن هنگام به گونه پیوسته جزییات تکان دهنده بیشتری از سیستم جاسوسی جهانی سرویس مخفی آمریکا آشکار می شود.

دو سال بعد او چگونگی آشنایی و ملاقات با اسنودن، گفتگو با او و نیز اسناد و چگونگی جاسوسی گسترده NSA در پناه پشتیبانی دولت و نهادهای سیاسی و قضایی آمریکا را در کتابی به نام "جایی برای پنهان شدن نیست" به رشته نگارش درآورد. در زیر گزیده کوتاهی از این کتاب که به معرفی آرا و انگیزه های اسنودن برمی گردد را می خوانید:

 

***

 

با آنکه تلاش می کردم پرسشهایم از اسنودن را به ترتیب زمانی طرح کنم، اما اغلب کنجکاوی اجازه نمی داد جلوی خودم را از پیش انداختن برخی سووالها بگیرم. بیش از همه می خواستم درک کنم چه چیزی او را واقعا برانگیخت که موقعیت شغلی اش را نابود کند، به قانون شکن بدل شود و اصول پایه ای حفظ اسرار و وفاداری را که سالها به او دیکته شده بود، به کنار افکند.

من از اسنودن مرتب این سووال را در شکلهای مختلف می پرسیدم و او به من جوابهای مختلفی می داد که به نظرم یا بسیار سطحی، مجرد، بدون احساس یا بدون باور نهادی می آمد.

سخن گفتن درباره سیستم NSA و مسایل تکنیکی برای او به هیچ وجه مشکل نبود، اما زمانی که مساله به شخص خودش مربوط می شد، به ویژه به این امر که برای کار فوق العاده شجاعانه اش می بایست دلیلی وجدانی وجود داشته باشد، موضوع برایش آشکارا ناراحت کننده می شد.

در این هنگام او به فرمول بندیهای مجردی پناه می برد که من قانع کننده نمی یافتم. او می گفت مردم حق دارند بدانند با حریم خصوصی شان چه اتفاقی می افتد؛ او احساس می کند از نظر اخلاقی وظیفه دارد علیه بی عدالتی بایستد؛ او نمی تواند با وجدان آسوده در باره تهاجم به ارزشهایی که به طور قلبی به آنها باور دارد، سکوت کند.

البته کاملا باور داشتم که این ارزشهای سیاسی برای او مهم هستند. اما می خواستم بدانم چه چیزی او را به طور شخصی برانگیخت که در دفاع از این ارزشها آزادی اش را قربانی کند و آینده اش را به قمار بگذارد و احساس می کردم که به این پرسشها جوابی واقعی نمی گیرم. شاید او خودش هم نمی دانست، شاید نمی خواست بیش از حد خودش را با این سووالها درگیر کند، اما من باید می دانستم.

بیشتر از همه می خواستم مطمین شوم که او تام و تمام به نتایج تصمیم اش آگاه است. من قصد نداشتم او را در پذیرفتن یک خطر بزرگ پشتیبانی کنم، بدون آنکه اطمینان کامل داشته باشم با مسوولیت شخصی و بنا به اراده خود این خطر را به جان خریده.

سرانجام او به من پاسخی داد که از وجودش برمی خاست و جنسی واقعی داشت: "ارزش واقعی یک انسان در باوری نیست که فکر می کند دارد، بلکه در آنچه است که انجام می دهد، در آنگونه که دست به عمل می زند تا برای باورهایش بایستد. اگر انسان براساس باورهایش عمل نکند، به احتمال این باورها هم ارزش زیادی ندارند."

 

از اسنودن پرسیدم چگونه او به شخصه به عنوان یک انسان به این معیارها برای باورهایش رسید. از کجا به این اعتقاد رسید که تنها زمانی می تواند اخلاقی عمل کند که آماده باشد علایق شخصی اش را به کلی در پای علایق همگانی قربانی کند؟

اسنودن پاسخ داد: "از زوایای گوناگون، از بسیاری از تجربه ها. اما در کودکی به طور عمده توسط بازیهای ویدیویی." او در دوران کودکی به اسطوره شناسی یونان علاقه زیادی داشت و نیز کتاب جوزف کمپلز (Joseph Campbells) به نام "قهرمان هزار چهره" (The Hero with a Thousand Faces) به گونه عمیقی بر او تاثیر گذاشت که به عقیده وی "پایه مشترک بسیاری از داستانهای آشنا برای ما را نشان می دهد."

بیش از همه از این کتاب آموخت که "ما خود هستیم که با عمل و تاریخی که از آن می سازیم، به زندگی مفهوم می بخشیم". این عمل است که یک انسان را فی نفسه تعریف می کند. "من نمی خواهم در زمره کسانی باشم که از دفاع از پرنسیبهای شان هراس دارند."

او پیوسته در پروسه رشد فکری و نیز – آنچنان که اندکی خجولانه می گوید - در بازیهای ویدیویی با این موضوع، این ساختار اخلاقی برای ارزش گذاری هویت و ارزشهای خود روبرو می شد.

اسنودن گفت، آنچه که در بازیهای ویدیویی به عنوان درس اخلاقی آموخت، این است که فرد انسان، حتی زمانی که هیچ قدرتی ندارد، می تواند یک بی عدالتی فاحش را از صفحه روزگار بروبد: "شخصیت بازی اغلب یک انسان عادی است که با قدرتهای بزرگ و بی عدالتی ناشی از آنها در تصادم قرار می گیرد و در برابر این انتخاب می ایستد که از ترس پا به گریز بگذارد یا بایستد و برای باورهایش بجنگد. تاریخ هم نشان می دهد که انسانهای به ظاهر عادی که به گونه مصمم علیه بی عدالتی برمی خیزند، بر خوفناک ترین حریفان هم می توانند پیروز شوند".

اسنودن تنها کسی نبود که از او می شنیدم بازیهای ویدیویی نگاهش به دنیا را به گونه تعیین کننده شکل داده است. چند سال پیش برایم این مساله خنده دار بود، اما اکنون دریافته ام که برای نسل اسنودن از نظر آموزش آگاهی سیاسی، تفکر اخلاق مدار و شاخک حسی جایگاه خود در جهان، بازیهای ویدیویی همانگونه به حساب می آیند که کتاب، تلویزیون و سینما.

در این بازیها اغلب مسایل پیچیده اخلاقی طرح می شود که به اندیشیدن وامی دارد، به ویژه کسانی را که شروع به پرسیدن می کنند چه چیزی به آنها آموخته شده. از آگاهی اخلاقی برانگیخته شده اولیه که در نهاد او مدلی برای پاسخ به "سووال: ما انسانها چه می خواهیم بشویم و چرا؟" ساخت، یک نگاه جدی و رشد یافته درونی پیرامون تعهدات اخلاقی و محدودیتهای فیزیکی شکل گرفت.

او توضیح داد: "آنچه که یک انسان را خُرد و مطیع نگه می دارد، ترس از نتایج است. اما اگر او بتواند خود را از کمند چیزهای بی اهمیت، پول، موقعیت شغلی، ایمنی رها سازد، می تواند بر این ترس چیره شود."

یک نقش مرکزی هم در جهان بینی او اینترنت با امکانات منحصر بفردش بازی کرد. همچون بسیاری از هم نسلهای اسنودن، برای او نیز اینترنت یک ابزار کمکی ایزوله نیست که با آن کارهای مختلفی می توان انجام داد؛ اینترنت دنیایی است که در آن جان و شخصیت اش پرورده شد، یک فضای جداگانه که آزادی و ظرفیت رشد فکری در اختیار می گذارد، جایی که چیزهایی تصور ناشدنی برای کشف دارد.

به نظر اسنودن، امکانات یگانه اینترنت، ارزشی محاسبه ناپذیر دارند و باید به هر قیمت آنها را حفظ کرد. در دوره نوجوانی از اینترنت برای آشنا شدن با دنیای اندیشه های نو و تبادل با انسانهایی استفاده می کرد که در نقاط بسیار دور زندگی می کردند، پس زمینه به کلی متفاوتی داشتند و او جز از طریق اینترنت هرگز نمی توانست با آنها آشنا شود.

"در اصل اینترنت به من امکان داد آزادی را تجربه و توانایی ام را کشف کنم." اسنودن کاملا در محیط خود و با اشتیاقی که هر بار در باره امتیازهای اینترنت سخن به میان می آمد در او به تلاطم می افتاد، افزود: "برای بسیاری از جوانها اینترنت وسیله ای برای بیان خویش است. اینترنت به آنها امکان می دهد دریابند، که هستند و چه کسی می خواهند بشوند. اما این فقط زمانی ممکن است که بتوانیم در اینترنت ناشناس بمانیم و بر مبنای اعتماد، به حرکت دربیاییم و مرتکب اشتباه شویم بدون آنکه بخاطرش تا ابد سرزنش شویم. بزرگترین نگرانی ام این است که نسل من آخرین نسلی باشد که از این آزادی بهره ببرد."

 

برای من روش شد که این اندیشه چه نقشی در تصمیم او ایفا کرده است. او به من گفت: "در دنیایی بدون حریم خصوصی و بدون آزادی که در آن امکانات یگانه اینترنت نابود شده، نمی خواهم زندگی کنم." او خود را متعهد می دانست که هر آنچه در توان دارد برای جلوگیری از این سناریو و یا به بیان بهتر، برای دادن امکان به دیگران تا خود انتخاب کنند که برای این ارزشها می خواهند برخیزند یا نه، انجام دهد. 

اسنودن دایم تاکید می کرد، هدف او جلوگیری از جاسوسی NSA در حریم خصوصی نیست، زیرا "تصمیم در این باره در صلاحیت من نیست". بسا بیشتر، او می خواهد شهروندان ایالات متحده و نیز همه در سراسر جهان را آگاه سازد که با حریم خصوصی آنها چگونه رفتار می شود. او گفت: "من قصد ندارم این سیستم را نابود کنم، بلکه خواهان آن هستم که به افکار عمومی امکان دهم خود تصمیم بگیرند که آیا این شرایط ادامه یابد یا نه."

اغلب تلاش می شود فاش گویانی مانند اسنودن را با برچسب انزوا طلبان و شکست خوردگانی که عمل آنها نه براساس وجدان درونی بلکه، به دلیل انزوا و سرخوردگی در زندگی شخصی است، بدنام کنند. اسنودن دقیقا عکس این ادعا است: او از هر چیزی که طبق معیارهای عادی زندگی را ارزشمند می کند، برخوردار بود. تصمیم اسنودن بر اینکه اسناد NSA را به پهنه همگانی بیاورد، برای او به معنای جدایی از دوست دختر دیرینه اش که به او عشق می ورزید و بسیاری از چیزهای دیگر مانند زندگی در بهشت هاوایی، خانواده ای که او را پشتیبانی می کردند، شغل جذاب و مطمین و آینده ای پر از امکانات بود. اسنودن در نزدیکترین مسیر دریافت 200 هزار دلار حقوق در سال قرار داشت.

در تمام طول پنج ساعت مصاحبه و در حقیقت در تمام طول زمانی که با اسنودن در هنگ کنک حرف می زدم، لحن او همیشه آرام، شمرده و عینی بود. اما هنگامی که توضیح می داد چه چیزی کشف کرده، به هیجان می آمد: "من دریافتم که سیستمی بنا کرده اند با هدف از میان بردن هر گونه حریم خصوصی، در سراسر جهان، به گونه ای که هیچکس دیگر نتواند به طور الکترونیکی ارتباط بگیرد بدون آنکه NSA آن را گردآوری، ذخیره و تجزیه و تحلیل کرده باشد." این آگاهی محرک اصلی در تصمیم اسنودن برای افشای اسناد NSA بود.

من به شدت تحت تاثیر این قرار گرفتم که یک جوان 29 ساله به خاطر ملاحظات پرنسیپی و برای دفاع از حقوق پایه ای بشر، با چشم باز خطر زندان ابد را به جان خریده است. شجاعت اسنودن و تعادل فکری راسخ او، بنا شده بر باور به انجام عمل درست، نیروی محرک من در تمام طول مدت اطلاع رسانی و گزارش دهی از این مساله بود و مرا برای بقیه زندگی ام به گونه پایدار در شعاع تاثیر خود گرفت.

 

منبع: نبردخلق 362، یکشنبه  اول شهریور  1394 (23 آگوست 2015)

 

بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول