”سرزمين بي آواز”
م . وحيدي(م . صبح )
در سرزمين بي آواز
چراغها
آرام آرام
محو مي شوند
تاريكي
در شريانهاي سَرد فاصله
آبشارهاي هستي را
مي بَلعَد
پنجره ها به خواب مي روند و
كوچه ها
در غُبار سُرخ غُروب
تَبخير مي شوند
سَردَم است
سَردَم است و
اجاقهاي قصه ها
گَرمَم نمي كنند
در حياط
درخت توت قديمي
تنهاست
و شيپوريهاي سپيد
در حَسرَت يك حادثه
چله نشين بادهاي
بهاري اند
كجاست ناجي ؟
لحظه ها
اَسبان سَركِشَند
و عشق
از بركه تنگ و كوچك
آب نمي خورد
نورها
سوار بر شيهه باد
مي آيند
امشب
ماه
به اندازه يك اسطوره
تماشا دارد
منبع: نبرد خلق شماره 358، سه شنبه اول ارديبهشت 1394(21 آوريل 2015)