”حجم وهن”

م . وحیدی ( م . صبح )

 

چه مسلخ تلخی است

جهان

این جهان كوچك و سرد

با آدمكان جامانده در خاطرات خویش

با حجم گنداب الفباها

 

دیریست

شعاع یك فانوس را

به دوش می كشم

در ناهمواریهای این قاره خون

كجاست تصویر من

در جهان ابری شما؟

پنجره ها كاغذی اند

و گنجشكهای كاغذی

ترنم بامدادی را

باور ندارند

سخت است هر روز من و

انتظاری كه در متن چشمان باغ

زبانه می كشد

خوشا مصاف فواره و آسمان!

خوشا تندباد و

صدای باران

و پژواك صبحی

كه رستاخیز عشق را

                                دروازه می گشاید

 

”پرچین آشنایی”

 م . وحیدی ( م . صبح )

  

باران می آید و

ابر خیس پیموده در درون بادها

بنفشه های عبوس باغچه را

رنگ شادی می زند

بیابان

برهنه

در گذرگاه پرهای ریخته 

در ساعت سحر

خاطره و گل می چیند

و آسمان را

به جشن رَستنها و

وزش ستارگان می خواند

 

عشق تو

شاخسار هستی ام

و قاب كوچك پنجره ام

معنی آزادی

می دانم

از پشت پرچین غروب

سلامم را پاسخ خواهی گفت

و من

از آرامش نگاه تو 

لبریز خواهم شد

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق