از تخریب سازنده به زمین سوخته

جعفر پویه

 

طرح خاورمیانه جدید سالهاست که مورد گفتگو و مناقشه قرار دارد. عده ای آنرا حاصل توهم توطیه می پندارند و جمعی هم آنرا سیاست جدید آمریکا برای منطقه با استناد به عملکردش در این محدوده جغرافیایی می دانند. استناد به گفته ای از کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه دولت بوش، تکیه کلامی است که بر آن تاکید می شود تا این نظریه مستدل تر به نظر آید. آیا به واقع کشتی بان را سیاستی دیگر آمده یا جریان چیز دیگری است؟

برای پرداختن به این موضوع، نقبی گذرا به گذشته و مرور اتفاقات پی در پی چند ساله شاید بتواند شابک راهنمایی باشد برای تاباندن نور به زوایای پنهانی که کمتر به آن توجه می شود.

 

حل مساله هژمونی

زمانی که نظریه نظم نوین جهانی و جهانی شدن سرمایه بر هم منطبق شد، دو طرف ماجرا و کشاکش، دو سیاست عمده برای جهان پس از فروپاشی شوروی، یعنی نظام تک قطبی آمریکا و نظم چند قطبی اروپا در مقابل هم صف آرایی کردند. کشاکش سیاسی از یکطرف و مناقشات اقتصادی از طرف دیگر، مباحثاتی داغ را دامن زد و باعث رویش درگیریهای نیابتی در مناطق مختلف شد. در گرماگرم این مناقشات، "فوروم اجتماعی جهانی" در سیاتل فرارویید و به سرعت کنفرانسهای آن همه گیر شد. نظریه پردازان منتقد نظم موجود، نوید بروز ابرقدرتی جدید از کف خیابانهای به شدت سیاسی شده و درگیر در بسیاری از کشورها را داده و آن را "ابرقدرت افکار عمومی" نام نهادند. سرازیر شدن سیل توده های شورشی به خیابانها و موضعگیری سفت و سخت در مقابل عملکرد دولتها و انتقاد با صدای بلند و جمعی علیه تهاجم به سطح معیشت خود، آن چیزی بود که توجه بسیاری را به خود جلب کرد. اما چرخش اجلاسهای این تشکل جهانی به گرد خویش و دسیسه های پیدا و پنهان از حرارت آن کاست و با خسته کردن مردم از پویش افتاد.

این تنها موفقیت نظم مسلط و سرکوبگر نبود. باید اتفاق جدیدی می افتاد و کاری می کردند وگرنه بار دیگر ممکن بود این سیل خروشان و ناراضی جاکن شود و بنیاد شان را از بیخ برکند. اینگونه شد که پس از حمله تروریستی القاعده به ساختمانهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک، فرصت لازم به دست آمد و بلافاصله جنگی سخت در افغانستان شروع شد. در آمریکا و بسیاری از کشورهای غربی شرایط به شدت پلیسی شد و هر تحرکی بنام تروریسم سرکوب گردید. جو رعب و وحشت بر خیابانها حاکم شد و تظاهرات میلیونی علیه جنگ جای خود را به حضور پر رنگ پلیس و نیروهای امنیتی داد.

این فرصت تازه، موقعیت آمریکا در مقابل منتقدان سیاست یکجانبه گرایی اش را به موضع فرادست تبدیل کرد. این گونه شد که پس از افغانستان، عراق در تیررس قرار گرفت و آمریکا همه منتقدان خود را وادار به همراهی و نظم پذیری تحت اتوریته جنگی خویش کرد. حداقل منافع در سیاست بین الملل، هژمونی آمریکا و رهبری لشکرهای نظم داده شده بود تا اینگونه سیاستمداران مرعوب را به عقب نشینی وا دارد.

حاصل آنچه به دست آمد برای سیاست سازان و برنامه ریزان بلند مدت گام اولی بود که در راهی دراز برداشته می شد. در خاورمیانه فقط همین دو کشور در تیر رس قرار نگرفتند. کشورهای دیگری در این برنامه قرار دارند تا آنچه را کف بحرانهای سیاسی به خط می کند، در خدمت اهداف بلند مدت تر قرار دهد. تنها در اروپا فروپاشی یوگسلاوی و شیوه دستگیری میلوسویچ بیانگر عملکرد غلط اتحادیه و واگذاری میدان سیاست به آمریکا می تواند قلمداد شود.

 

بحران و پاسخ سرمایه داری به آن

آنچه همه این برنامه ریزیها و بگیر و ببندها را توجیه می کند، بحران ادواری سرمایه است. هرچند با جهانی سازی، تئوری نظم نوین هم گشایشی ایجاد نکرد و انتظار ظهور یک دوره رشد به یاس مبدل شد. فرو ریختن کعبه اقتصادی نو - لیبرالیسم و فروپاشی یکشبه بازارهای بورس اقتصاد کازینویی نیز اثبات کرد که در این شبکه های عنکبوتی دلالی آنچه تولید نمی شود، ارزش است. ضد ارزشهای تولید شده بحرانی سراسری را بر جهان تحمیل کرد و باعث فلاکت اقشار بسیار وسیعی از مردم جهان شد.

با توجه به چنین بحرانی که چارستون نظم موجود را می لرزاند چه باید کرد؟ یکی از پاسخهای جهان سرمایه داری، جنگ است. جنگ چه می تواند انجام دهد که آنقدر در این میانه مورد توجه قرار دارد؟ با این همه شعارهای حمایت از انسانها و سازمانهای عریض و طویل حتا حمایت از حقوق حیوانات، جهان چگونه می توان نظاره گر نابودی هزاران بلکه میلیونها انسان و خرابی و خانه خرابی آنها باشد تا مگر فرجه ای حاصل شود و امکان رشدی بروز کند؟ به زبان دیگر، منافع پنهان جنگ در افغانستان و عراق و شلتاق در یوگسلاوی و ... فقط پیگیری فرادستی و فرودستی در سیاست بین الملل نیست، بلکه در اصل تقسیم جهان است که بسیاری انتظارش را می کشیدند و برای منافع حاصل از آن کیسه دوخته بودند. با این حال این انتظار برآورده نشد، زیرا به جز بحران سیاسی، بحران اقتصادی ای که از شرق تا غرب عالم را درگیر کرد، بازارهای بورس را به زمین زد، مبادلات پولی را مختل و بانکها، یعنی شاهرگ حیاتی سیستم را ورشکسته کرد. ادعای بیهوده سهم خواهی به کنار، در چنین وضعیتی تنها جلوگیری از سقوط کامل، موفقیتی عظیم به حساب می آید.

 

حجم بالای پول، یعنی نقدینگی یکی از دلایل این بحران است. دیگر دلیل، کالاهای تولید شده ای است که فروش نمی رود و در انبارها تلنبار شده است. هزینه بالای تولید با کارگرانی که به حقوق خود واقفند، نمی تواند پایین آید و به جز آن، فقر دایم التزاید نیز ترمز محکمی است که بازار را فشل می کند، چه می شود کرد به جز برافروختن آتش جنگی که بتواند بخشی از این پولها را بسوزاند، تولیدات زمین مانده را به مصرف برساند، امکانات و زیرساختهای مناطق مشخصی را نابود سازد تا فضایی آماده شود که تحت نام بازسازی و بهسازی، گردش سرمایه را ممکن سازد. به این عمل، اقتصاد دانان جنگ "تخریب سازنده" نام داده اند. با این حساب حجم این جنگ چه مقدار باید باشد که چاله های کنده شده را پر کرده و چرخ زنگ زده سیستم فرسوده را روغن کاری نماید؟

با توجه به آمارهای ارایه شده، تصور چنین امری محال به نظر می رسد، اما راه چاره دیگری نیز وجود ندارد. یا باید سیستم را تغییر داد و یا اینکه همین عجوزه را بزک کرده و همچون نو عروس بار دیگر سالها به مردم غالب کرد.

 

تغییر سیاست

منطقه خاورمیانه با حجم بالای تولید انرژی فسیلی و ثروت اندوخته شده تاکنونی می تواند بخشی از این بار را به دوش گیرد. تجربه افغانستان و عراق نشان داد که شیوه گذشته و حضور نظامی ارتش کشورهای به ظاهر متمدن چندان کار ساز نیست. حجم بالای پولی که در این دو کشور مصرف شد، از تصور خارج است. چرایی آن را عبور از بحران اقتصاد مالی توضیح می دهد. اما منافع به دست آمده همانی نیست که انتظارش می رفت. پس باید راه دیگری در پیش گرفته می شد. بحرانهای سیاسی در این منطقه که سالهاست همچون دیگی که بر آتش فقر و بی حقوقی می جوشد، پر بیراه نبود. پس از یک دوره تلاطم و کشاکش، به ناگاه سیل جمعیت معترض به خیابانها سرازیر شد و "بهار عربی" شکوفه زد. مدیریت این بحران و سمت و سو دادن به آن به گونه ای که توده های معترض را نیز نا امید نکند، در دستور قرار گرفت.

تونس با دولتی نیمه اسلامی و نیم بند در حال حاضر ساکت است. در مصر توفنده که سالها الگوی دیگر کشورهای عربی و شمال آفریقا بود، بعد از یک دوره کشاکش سیاسی، در به همان پاشنه ای چرخید که می باید. در این وسط، قذافی، یاوه گوی حراف، جان بدر نبرد و لیبی تبدیل به کشوری شد که در آن سنگ روی سنگ بند نمی شود. سومالی بعد از یک دوره کشمکش و زدوخورد، یک مقطع آرامش را تجربه می کند. یمن درگیر بحرانی است که در فرصت مقتضی باید رفع و رجوع شود. سودان در بلاتکلیفی بسر می برد و سوریه در همسایگی اسراییل تاکنون بی گزند بود، اما تکلیف این کشور باید یکسره شود و همچون لیبی، اسد دیگر تحمل نخواهد شد.

حضور اعتراضی توده های معترض در خیابانهای سوریه فرصت را به دست کسانی داد تا از آب گل آلود ماهی بگیرند. توده های چند هزارنفری در خیابانها برای دموکراسی و حقوق خود پا سفت کرده بودند. تشکلهای دموکراتیک و مردمی دست بالا را داشتند و بعید نبود بتوانند کار اسد را یکسره کنند، اما به ناگاه سیل حمایتهای تسلیحاتی با بوق و کرنای سیاسی راه افتاد. اسلحه های ارسالی به عقب مانده ترین و ضد مردمی ترین جریانهای سوریه رسید و در زمانی کوتاه آنها از کشته نیروهای دموکرات پشته ساختند و با بوق کرنای تبلیغاتی به گردن دولت اسد انداختند. روشن است که دولت اسد و حامی آن، رژیم ایران، مردم سوریه را قصابی کرده و می کنند، اما چشم بستن به فجایع این جریانها که در سوریه با کمک تسلیحاتی خارجی روز به روز قدرتمند تر شدند و دیگر نیروهای اجتماعی را از دم تراش کردند، برابر با ندیدن صحنه به طور کامل است. سیاست ایجاد و حمایت از گروههای ارتجاعی در گذشته در عراق هم به دست اجرا گذاشته شده بود. برای مثال جریان فاسد مقتدا صدر و لشگر تحت امر او را می توان نام برد که یکشبه مثل قارچ از زمین رویید و جوخه های ترور را بنا به الگوی سرکوب در آمریکای لاتین و مرکزی سازمان داد. این جریان عراق را از نیروهای مترقی و دموکرات جارو کرد و پس از پایان کار ظاهری سیاسی به خود گرفت و به مواجب پرداختی قانع شد.

اما در فاصله عبور از جنگ مستقیم به جنگ نیابتی و تغییر شیوه عمل آمریکا و اروپا در خاورمیانه، پرونده اتمی رژیم جمهوری اسلامی همچون طناب یک مسابقه در دست دو طرف ماجرا عمل کرد. زیاده خواهی و بحران آفرینی رژیم و هرزه دراییهای گماشته رهبر بر اریکه ریاست جمهوری یعنی احمدی نژاد، به صورت یکجانبه به نفع آمریکا عمل کرده است. پنج کشور به شش کشور تبدیل شده و رهبری آن به آمریکا واگذار گردید. کار این بحران تا آنجایی پیش رفت که اروپاییها در این مناقشه دنباله رو آمریکا شدند و خود آنها نیز پذیرفتند که رهبری این بحران را آمریکا در دست دارد و بدون توافق و اشاره آن امکان هیچگونه مصالحه ای نیست. آمریکا با حضور خود در این جمع، شرکتها و موسسات اروپایی را با جریمه های سنگین مالی روبرو کرد تا نشان دهد که تصمیم گیرنده کیست و آنکه دستور می دهد و دیگران باید گوش به فرمان باشند، کجاست. یکی از کارکردهای جریمه های مالی به دلیل زیر پا گذاشتن تحریمهای رژیم جمهوری اسلامی، اعمال اتوریته آمریکا در حیاتی ترین نقاط حساس اروپاست.

 

جمهوری اسلامی در خدمت آمریکا

به زبان دیگر، بحران آفرینی رژیم جمهوری اسلامی در سیاست بین الملل به نفع آمریکاست و او از این آب گل آلود به خوبی ماهی صید می کند و سیاست نظم چند قطبی اروپایی را فشل کرده است.

از سوی دیگر، حضور و وجود رژیم جمهوری اسلامی در عراق و حتا دست بالا داشتن آن در سیاست و ارتش آن کشور و یاوه بافی و عربده جویی علی خامنه ای برای برپایی خلافت اسلامی و ادعای رهبری جهان اسلام، موضوع هلال شیعی را همچون کابوسی در منطقه پیش می کشد. شلتاق تروریستهای رژیم در کشورهای منطقه، دو پاره کردن جنبش فلسطین و رویش حماس با کمک نظامی و مالی رژیم و بحران آفرینی علیه منافع مردم فلسطین نیز بر هلال شیعی افزوده می شود. حزب الله لبنان در آن کشور دست بالا را می گیرد و همه اعضای این تشکل، مزدبگیر رژیمی هستند که همچون کابوس در منطقه عمل می کند. در سوریه که پل ارتباطی جمهوری اسلامی از عراق به لبنان است، اسد رفیق گرمابه و گلستان رژیم است.

با این حساب بار دیگر عملکرد رژیم منحوس جمهوری اسلامی در سیاست منطقه ای نیز آب به آسیاب آمریکا می ریزد و آمریکا از این بحرانها به خوبی به نفع خود استفاده می کند. کدام کشور منطقه است که از رژیم تروریست و بنیادگرای جمهوری اسلامی هراس نداشته باشد؟ در صورتی که آمریکا چتر حمایتی خود را از سر آنان بردارد، تکلیف آنها با چنین موجودیت آدمخواری چه خواهد بود؟ این موضوع به هیچ وجه توجیه گر ارتجاعی بودن رژیمهایی همچون عربستان یا کویت و بحرین نیست، بلکه توضیح موقعیت شکننده آنها و عملکرد بحران آفرین رژیم جمهوری اسلامی با سویه های متفاوت است.

حال به آنچه این روزها داعش یا "دولت اسلامی عراق و شام" خوانده می شود و همچون سیلی بنیان کن در عراق و سوریه عمل می کند و از کشته توده های مردم پشته می سازد، بهتر می شود نظر انداخت.

رژیم جمهوری اسلامی که از زبان رهبر آن گفته است که سوریه خط قرمزش می باشد و به هیچ وجه حاضر به معامله بر سر آن نیست، خود در آن کشور با نیرویی که داعش خوانده می شود درگیر است. این درگیری چقدر واقعی و چقدر غیر واقعی است، از آن اطلاع دقیقی در دست نیست. نابودی نیروهای دموکرات و پیگیر سوریه به دست داعشیها بیش از همه به نفع رژیم اسد بوده است. چه اندازه رژیم ایران و دیگر کشورها در آن نفوذ دارند، نیز مشخص نیست. اما حدس و گمانهایی زده می شود که هنوز اساس و پایه مستدل و دقیق ندارد، اما بر پایه عملکرد و جهتگیریهای تهاجمی و دفاعی می شود فهمید که این حرفها پر بیراه هم نیست. به مجرد آنکه درگیریها در سوریه به حالت ایستایی رسید و بخش زیادی از وظیفه داعش به انجام رسید، به ناگاه این جریان به عراق سر ریز می شود. چرایی آن را بحران داخلی عراق، کشاکش بر سر ابقای نوری مالکی و یا جانشینی آن توضیح می دهد. به بن بست رسیدن این بحران و ناتوانی نیروهای عراقی در وادار کردن او به واگذاری پست نخست وزیری و امکان بروز یک اتفاق ناخواسته، راه را برای داعش باز کرد.

 

فرو نشاندن آتش با آتش؟

عجیب اینکه ارتش عراق که توسط آمریکا تعلیم دیده و تجهیز شده بود، دقایقی نیز در مقابل نیروهای داعش مقاومت نکرد. نوع عقب نشینی و یا فرار ارتش عراق قابل پرسش و حتا مشکوک است. ارتشی که به مدرن ترین اسلحه ها مجهز بود، حتا تیری هم خالی نکرد. نیروهای آن لباس از تن کنده و از منطقه درگیری فرار کردند. عقل سلیم می گوید که سوار ماشینهای ارتشی مدرن خود می شدند و منظم عقب نشینی می کردند، چرا آنها اسلحه و خودروهای نظامی خود را جا گذاشته، لباسهای نظامی را از تن در آوردند و پای پیاده فرار کردند؟ آیا چنین امری از سوی یک ارتش به ظاهر ملی عادی است؟ یعنی در میان این خیل نظامی یک یا چند فرمانده جدی که حس انجام وظیفه داشته باشد هم وجود نداشت، یا اینکه آنها با دستور به چنین امری اقدام کردند؟ منافع به دست آمده از این اتفاق می تواند پاسخ بعضی از پرسشها باشد.

نیروهای داعش که غنایم تقدیمی ارتش عراق آنها را از گله های مسلح غارتگر به یک ارتش فاتح و مغرور غارتگر فرا رویاند، بعد از فتح چند شهر عراق و قتل عام مردم بیگناه که تصاویر آن به سراسر دنیا مخابره شد تا چشم مردم عالم به هدیه منزجر کننده تاریخ کنونی روشن شود، توقع می رفت که به سوی بغداد پیشروی کنند و با بدست آوردن پایتخت، دولت خود را اعلام کنند. اما داعش چنین کاری نکرد، در همان بیابانهای عراق، دولت اسلامی عراق و شام را اعلام نمود و رهبر آن ابوبکر بغدادی خود را خلیفه مسلمین خواند و فرمان حمله به کردها را صادر کرد.

بحران به وجود آمده توسط داعش در عراق به سود رژیم جمهوری اسلامی و هوادارانش در دولت عراق کارساز شد. عجیب اینکه ابوبکر بغدادی همان نظریه علی خامنه ای، یعنی خلافت اسلامی را اجرایی کرد و دولت خود ساخته اش را خلافت اسلامی نام نهاد. یعنی خلعت تمام تلاش خامنه ای در همه این سالها برای تبدیل رژیم ولایت فقیه به خلافت اسلامی و گسترش آن در منطقه یعنی از عراق تا فلسطین، در حال حاضر بر تن ابوبکر بغدادی است. عجیب تر اینکه یکسر این ماجرا نشان دهنده همبازی بودن آنان با هم و سر دیگر، حکایت رقبایی است که در یک اقلیم نگنجند.

عملکرد داعش در عراق و سوریه را می شود به شیوه عمل آتش نشانها در خاموش کردن آتش تشبیه کرد. در مواقعی بسیار بغرنج، آتش نشانهای با تجربه آتش را با آتش خاموش می کنند. یعنی آنها با محاصره آتش و سوزاندن مسیر پیشروی آن به صورت حساب شده، از گسترش آن جلوگیری می کنند. حال باید دید آیا عملکرد داعش فرو نشاندن بحران با برافروختن بحران به نفع جریانهای خاص هست و یا نیست؟

رژیم جمهوری اسلامی توقع دارد حضور و وجود داعش و شلتاق وحشی گرانه آن باعث شود تا او بتواند با آمریکا به توافق برسد و همه پروسه های سیاسی و گفتگوها و واسطه گریها را دور زده و به یکباره از وسط ماجرا سر بر آورد و دیگران را مات نماید. تا همین جا نیز او توانسته جامه رزم با داعش تن کند و با مقایسه خود با داعش، ادعاهایی گزاف نماید. رژیم ضد انسانی ای که نسبی گرایی در آدمکشی را توجیه گر وجود منحوسش قرار می دهد.

آنچه را که نمی شود نادیده گرفت و غیر قابل رد است، این واقعیت است که رشد و وجود چنین پدیده های منزجر کننده وحشی، جز حاصل سیاستهای مخرب و به شدت خطرناک قدرتهای بزرگ نیست که این منطقه را عرصه تاخت و تاز خود قرار داده اند و می خواهند با آن مشکلات خود را حل کنند.

عجیب تر از همه اینکه بسیاری از اعضای وحشی و آدمکش داعش، تبعه کشورهایی هستند که ادعای مبارزه با آن را دارند. وجود و حضور علنی آنها در تبلیغات و وحشت آفرینی شان چشم بسیاری را خیره کرده است و از آن عجیب تر اینکه هواداران و اعضا داعش در همین کشورها دست به راهپیمایی و تجمع زده و در مواردی با حمله به نیروها و افراد مخالف خود اقدام به زهر چشم گرفتن کرده اند. برپایی "پلیس شریعت"، تجمع در مقابل نهادهای دولتی با بیرق داعش و اقدامات مشابه روندی است که تازه شروع شده و باید منتظر مابقی ماجرا بود.

تشکیل اجلاسی بین المللی برای مبارزه با داعش در فرانسه نیز از آن اتفاقاتی است که همه را باید متعجب کند. یعنی یک جریان شبه نظامی و تروریست که بر بستر بحرانی عفونی شده روییده است، با تبلیغات وسیع و وحشیگری آنچنان توانسته جلب توجه کند که مدعیان برای پاسخ به افکار عمومی اجلاس بین المللی تشکیل می دهند و جالب تر از همه فرانسه اقدام به دعوت رژیم جمهوری اسلامی برای شرکت در آن می کند. هم اینکه فرانسه ترورهای رژیم جمهوری اسلامی در خاک خود را فراموش کرده و به دنبال آن راه افتاده، نشان از فلاکت سیاست و سیاستمداران اروپایی دارد. باز این آمریکاست که با حضور رژیم مخالفت می کند و اروپاییهای گیج و منگ را یک قدم عقب تر نگه می دارد تا بازهم نشان دهد که کدخدای دهکده مجوز برای چنین امری را صادر نکرده است. هرچند در خفا و دور از چشم بقیه و سهم خواهی شان، زد و بند و رفت و آمد بسیار است.

 

در انتها

بحران جهانی سرمایه داری همچنان ادامه دارد، برای عبور از این بحران، منطقه خاورمیانه طعمه مناسبی است تا از آن به عنوان یک راه حل موقت استفاده شود. نیروهای درگیر این بحران که با پیش زمینه نوعی رقابت و کشاکش بر سر منافع سیاسی و اقتصادی در بیرون گود ایستاده اند، امیدوارند بتوانند به طور حساب شده طرح خود را پیش برند. اما آنچه در این میان بی ارزش است، جان و زندگی میلیونها مردمی است که در هیچ کجای محاسبات آنها جایی ندارند؛ مردمی که حتا به عنوان اعداد در این تخمینها برآورده نشده اند و همچون مهره های بی ارزش یک بازی بزرگ به راحتی فدا می گردند.

آیا چنین طرح غیر انسانی و به شدت منزجر کننده می تواند همچنان توجه افکار عمومی جهان را به توحش داعش معطوف کند و خود را ناجی کسانی جا بزند که هیزم زیر دیگ پخت و پز آنان شده اند؟

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق