"صمد بهرنگی ، عصیان علیه فرهنگ مومیایی شده"

م . وحیدی

 

دل من مانده در این تنگ قفس

هی زند مشت براین سینه   تنگ

زند و موید و گوید كه  منــــم

آنكه ازدست غمی بس  جوشان

به چه مانم من ؟. . .

ص . بهرنگی ـ 26 مهر 1347

 

صمد بهرنگی، تاریخ تولد و مرگ ندارد. مرگ او آنقدر باورنكردنی است، كه زندگی اش بود، و زندگی اش، آنچنان آمیخته با هیجان بود، كه بی شباهت به افسانه نبود. سالهای ســال، تو جاده ها بود. با كوله باری از كتاب، راه می افتاد تو روستاها و به همه  كتاب امانت می داد.

همه او را، می شناختند. او گرسنگی را می شناخت، فقر را می شناخت. ظلم را می دید و از درد سر نمی هراسید. افسانه های آذربایجان را جمع آوری كرد و با نزدیكترین دو ستش  "بهروز دهقانی"، این مهم را به انجام رساند و دو دفتر از آنها را، به فارسی برگرداند و  منتشركرد. پس از مرگ او، كانون نویسندگان ایران در اطلاعیه ای اعلام کرد: "بهرنگی از معدود كسانی بود كه همه زندگی و نویسندگی خود را، برای مردم و بخاطر آنان گذراند. او روح روستاها و وجدان بیدار كسانی بود كه قلم خویش را، جز به راه حق و  تنویر افكار، در جهتی كه منجر به ساختن انسانی سازنده و روشن می شود، بكار نمی برد. فقدان او، خلایی جبران ناپذیر برای ما بوجود می آورد ..."

 

برای روشن شدن مرگ صمد، به تبریز رفتم.  پیش برادر بزرگ او، اسد بهرنگی. اما، او     از قبل به من گفته بود:"با مادرش، در مورد مرگ صمد صحبت نكن! چون چیزی جزگریستن تحویلت نمی دهد".

بر سر آرامگاه صمد، در "گورستان امامیه" حاضر شدیم. آرامگاه، داخل یك اتاقك میله ای محصور بود. بر روی سنگ گور نوشته بود؛

 

"دوست از دست رفته بچه ها"

ای بی وفا بهار

عطر شكوفه های تو چشمم به خواب برد

لبخند غنچه های تو

بشكفت در دلم

9 شهریور 1347

 

اسد گفت: "دوستی داشتم كه افسر ژاندارمری بود. گفتند برای صمد، در ارس اتفاقی افتاده.....رفتیم به ارس. چهار روز سرگردانی و دربدری و تلخ. بالاخره، جنازه را پیدا كردیم....رییس پاسگاه و سپاهی بهداشت، تشخیص دادند، خفگی درآب....جنازه را، روی قاطر گذاشتیم، با كمك دهاتیها... دو روز و یك شب، راه بود، تا رسیدیم تبریز و آمدیم گورستان امامیه...

اسد دیگر نمی توانست حرف بزند. میله های گور را گرفته بود و از شدت تاثر، بخود می پیچید؛ "برادر ، برادر!"

 

اشك بر پهنای صورتش روان شده بود . خودكارم دیگر كار نمی كرد. چه تلخ ! چه     دردناك! گریه اسد آتشم زد، و بعد، این شعر درگوشم پیچید:

ـ ارس!

ارس....ای خون

ارس، ای لهیب جنون

ارس، ای خوف

ارس، ای تلاوت مرگ

چرا نخشكیدی؟

چرا ندانستی؟

ای قساوت تلخ!

صمد، مناعت جاری بود و

قدرت كاری

 

آوای ساوالان، عاشق روستاها، راوی قصه های تلخ و شیرین آذربایجان. وجدان بیدار یك فرهنگ سركوب شده ...

صمد بهرنگی، آموزگار انقلابی، محقق و قصه نویسی دردمند و متعهد** كه تا آخرین لحظه حیاتش، دست از جستجو و تلاش و مبارزه با دیكتاتوری و فرهنگ حاكم بر نداشت و با سبكی نو و خلاق، قالبهای خشك و ارتجاعی را درهم شكست و راهی تازه در ادبیات و قصه نویسی گشود. "قصه های او، نه برای سرگرمی، بلكه برای آموختن بود".

او به بچه ها آموخت كه اگر می خواهیم انسان بمانیم و مانند انسان زندگی كنیم و    به جهان پیرامون خود، عشق بورزیم، باید تا آخرین نفس بجنگیم و  تا آخرین گلوله شلیك كنیم. این عالیترین و اصلی ترین وظیفه انسان است و بر هر چیز دیگری، مقدم است.

صمد در نوشته هایش، رویدادها و حوادث را، به طور منفعل و به شیوه توصیفی، منعكس نمی كرد، و صرفا، تصویری از ظاهر واقعیت نشان نمی داد، بلكه به ژرفا می رفت و به شكل دیالیكتیك، حقایق و واقعیات را، بازگو می كرد و در مجرای صحیح خود می كشاند و آنرا، در رودخانه نیرومند تاریخ به حركت در می آورد. ماهی سیاه گفت: "من دیگر از این گردشها خسته شده ام ...من می خواهم بدانم كه، راستی راستی، زندگی یعنی اینكه تو یك تكه جا، هی بروی و برگردی، تا پیر شوی و دیگر هیچ ؟ یا اینكه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی كرد؟ ...مگر نه اینكه، هر چیزی به آخر می رسه؟ شب به آخر می رسه، روز به آخر می رسه، هفته، ماه، سال ..."

 

او در داستان "بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری" واقعی ترین و معتبر ترین تصویر را، از ناهمگونی و ناهماهنگی زندگی و شقاوت آن، در جامعه طبقاتی، منعكس می كند و "لطیف" را، در مقابل نظامی قرار می دهد كه نسبت به اولیه ترین حقوق انسانی وی و آرزوها و امید هایش بی تفاوت است. كسی صدای او را، نمی شنود. جامعه ای كه هیچ فرصتی برای رشد و  آگاهی و لذت بردن از زندگی، به وی نمی دهد. فریاد و عصیان لطیف، در انتهای داستان، عصیان و خروش محرومترین اقشار جامعه ایست كه پیكرش در زیر ضربات وحشیانه سرمایه و استثمار طاقت فرسا، خم شده است: "دو دستی ماشین را چسبیدم و فریاد زدم: "شتر مرا كجا می برید؟ من شترم را می خوام". فكر می كنم كسی صدایم را نشنید. ماشین حركت كرد...دستهایم از ماشین كنده شد و افتادم رو آسفالت خیابان، صورتم افتاد رو خونی كه از بینی ام بر زمین ریخته بود. پاهایم را، بر زمین زدم و هق هق گریه كردم. دلم می خواست مسلسل پشت شیشه مال من باشد."

   

صمد نمی خواست و نمی توانست در رود آرام و یكنواخت زندگی غرق و تسلیم شود و  مانند "آقای چوخ بختیار" با بی دردی و بی قیدی، سر در آخور زندگی بگذارد و روزگار تباه كند. او به دنبال ارمغانی از آینده بود. ارمغان آزادی وعدالت و برابری. او مشعل مبارزه با جهل و ستم را به دست بچه ها داد و به آنان گفت كه "زندگی و مرگ    ما، باید بر زندگی دیگران تاثیر بگذارد".

او در یكی از مقالاتش ، به زبان تند انتقادی نوشت: "آیا نباید به كودك بگوییم كه در مملكت تو، هستند بچه هایی كه رنگ گوشت و حتی پنیر را، ماه به ماه و سال به سال نمی بینند ؟...آیا نباید به كودك بگوییم كه بیشتر از نصف مردم جهان گرسنه اند و چرا گرسنه اند و راه برانداختن گرسنگی چیست؟ چرا می گوییم دزدی بد است؟ چرا می گوییم دروغگویی بد است؟ چرا نمی آییم ریشه های پیدایش و رواج دروغگویی و دزدی را برای بچه ها روشن كنیم؟ به بچه ها باید گفت كه به هر آنچه و هر كه ضد بشری و سد راه تكامل تاریخی جامعه است، كینه بورزد و این كینه، باید در ادبیات كودكان راه باز كند...

 

پس از مرگ صمد، كتاب "ماهی سیاه كوچولو"، به عنوان كتاب برتر سال، از طرف "شورای كتاب" انتخاب گردید. همچنین این كتاب، برنده جایزه نمایشگاه بولون ایتالیا و همزمان، برنده جایزه Beenial Bratees lavee  چكسلواكی شد.

به این ترتیب ، او به باروی اندیشه و رشد فرهنگ جهانی خدمت كرده است. زنده یاد دكتر ساعدی گفته بود: "بعد از چاپ هر كتاب، صدها نامه از بچه ها به صمد می رسید و  او، به همه جواب می داد و چه حوصله غریبی در این كار داشت و جیبهایش، همیشه پر بود از نامه هایی كه بچه ها برایش نوشته بودند.

آری ، صمد نمرده است، صمد زنده است. او همین حالا، تو راه ممقان، با بچه ها بحث می كند." 

یاد و خاطره او گرامی و پایدار باد!

 

پانویسها: :

ـ مجموعه آثار ، به كوشش اسد بهرنگی

ـ زندگی و مرگ صمد بهرنگی، ا. جمشیدی

ـ دكتر غلامحسین ساعدی ، همان كتاب

* جلال آل احمد در مورد این موضوع گفته بود: "چطور ممكن است؟ آب رودخانه         ارس، در شهریور ماه، در پایین ترین سطح خود قرار دارد."

** شاملو در مسـوولیت پذیری صمد گفته بود: "او چهره حیرت انگیز تعهد بود.

***شخصیتی فرضی و تیپیك در یكی از مقالات صمد و سمبل آدمهایی كه به  هیچوجه تمایل ندارند تلنگری به روند زندگی آرام و بی دغدغه اشان بخورد.

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق