نوزده بهمن، جنبش فدایی و وظایف ما در شرایط کنونی*

جعفر پویه

 

سلام، درود فراوان مرا به پاس حضورتان در این مراسم و مکان بپذیرید.

سالگرد بنیانگذاری سازمان پر افتخار چریکهای فدایی خلق ایران را به کادرها، اعضا، هواداران و دوستداران سازمان، همچنین به فعالان جنبش کمونیستی ایران، به همه‌ی تلاشگران راه آزادی، دموکراسی و سوسیالیسمِ شاد باش می گویم.

 

چهل و دو سال از حماسه تاریخ‌ساز 19 بهمن در سیاهکل می گذرد. در این چهار دهه سازمان چریکهای فدایی خلق با فراز و فرودهای بسیاری رو برو بوده است. مبارزه رویاروی و بی امان در سالهای اول هر چند خسارات جانی جبران ناپذیری بر این جنبش وارد کرد، اما باعث عمق یابی ریشه های آن گردید و در جامعه استبداد زده ما فدایی پای سفت کرد.

تهور، شجاعت و دلاوری چریک فدایی، بارقه امیدی شد برای مردمی که در چنگال عمله های استبداد حاکم اسیر بودند. شجاعت فدایی و ضربه آن به آرامش گورستانی دست پخت پادو های امپریالیسم جهانی که با تکیه بر تجارب سرکوب و اسلحه های آنان در کشور ما حاکم کرده بودند، خط بطلانی بود بر افسانه شکست ناپذیری این جزیره آرامش.

 خیانت تاریخی حزب توده و دنباله روهای سوسیالیسمِ واقعن موجود، کشف عناصری از راه رشد غیر سرمایه داری در برنامه اصل چهار ترومن که به اصلاحات ارضی شاه معروف بود، چپ ایران را با شکستی استراتژیک رو برو کرد. برای عبور از این دره بی اعتمادی و یاسی که این عمل خائنانه مرتکب شده بود، تنها راهی که برای نیروی جوان و پر شهامت تازه نفس باقی ماند، اثبات غلط بودن درک قدرت مطلق بودن شاه، و قابل شکست بودن سد اختناق حاکم بود. به همین دلیل با تدارکی همه جانبه ابتدا با عنصر ترس مستولی بر جامعه و جریانهای موجود و سرگردان تصویه حساب کرد. جوانان غرور آفرین تازه نفس به درستی دریافتند که برای عبور از این گردنه سخت، راهی جز اتکاء به نیروی خود ندارند. چشم امیدی به هیچ  نیروی خارجی نباید داشت و باید استقلال در تئوری و عمل را سرلوحه خود قرار داد.

تدبیر و تدبر چریکهای فدایی به "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" رسید. این پاسخی درخور به آنانی بود که توجیه بی عملی و کرنش در برابر عمله های استبداد را راز بقای خود می خواندند و این چنین زلت و زبونی خود را تئوریزه کرده و عملن از نظر سیاسی به مرده ای متحرک تبدیل شده بودند.

فدایی، جُبن و زبونی ورشکستگان را با ضرورت مبارزه مسلحانه، و ماندن و حفظ نیرو به هر قیمت را با رد تئوری بقا و به استقبال خطر رفتن، پاسخ داده و همه‌ی توجیه های بی شرمانه آنان را پشت سر نهادند. اینگونه عمل انقلابی با پذیرش همه ریسکها و پرداخت هزینه هایش جایگزین حرافیهای پوچ و جلسات خلسه آور شد. بوی باروت و گوگرد جانشین عطر و اودکلنهای وارداتی گردید. و خانه های تیمی به کافه و تریا و کلوپهای شبانه ارجحیت پیدا کرد.

نوزده بهمن نشانه استقلال تئوری و عمل جنبش فدایی است که در تاریخ مبارزاتی مردم ایران همچون دُرّ شاهوار می درخشد و برپا کنندگانش اسطوره هایی شدند که برای همیشه بر تارک تاریخ این میهن استوار و پابرجا خواهند ماند.

اجازه بدهید نگاهی کوتاه به شرایط آن زمان جامعه بیندازیم. کودتای 28 مرداد از یک طرف علیه دولت ملی مصدق و از سوی دیگر برای منکوب کردن چپ و کمونیستها و نیروهای ترقّیخواه ایرانی طراحی شده بود. بی عملی چپ در برابر این کودتا عملن همدستی با آن و کمک به نابودی خود و نیروهای ترقّیخواه جامعه ایران معنا می دهد. پس از موفقیت کودتا گران، روز به روز دایره آزادی های سیاسی محدودتر شد، تا جایی که شاه حتا نزدیکان منتقد خود را نیز تحمل نمی کرد و بدون اجازه او و ساواک جهنمی اش هیچ کدام از پیرامونی هایش حتا جرات آب خوردن هم نداشت. حاکم کردن یک آرامش گورستانی و نابودی همه نیروهای سیاسی و فعالان اجتماعی، شاه را متوهم کرد که برای همیشه آنانی که دشمنان خود می نامید را از صفحه روزگار حذف کرده است. به همین دلیل اقدام به برپایی حزب رستاخیز کرد و همان دو حزب بله قربان گو (حزب ایران نوین و حزب مردم) را نیز منحل و در حزب دست ساز خود حل کرد. در شرایطی که هر نیروی سازمان یافته سیاسی و منتقدی به شدیدترین وجه ممکن سرکوب شده بود، هر حرف و سخنی در راستای چاپلوسی و تعریف و تمجید از آنچه در جامعه می گذشت، چیزی بجز آب ریختن به آسیاب استبداد حاکم معنی نمی داد. اما در همین برهه کسانی به زرق و برق بازار بنجل های امپریالیستی که در اثر غارت نفت برپا شده بود، بیش از اندازه بها داده و از آن تعریف و تمجید می کردند. حتا همین امروز نیز بسیاری با بی شرمی به دیکتاتور مدرن و مستبد پیشرو بودن او تاکید دارند.

در چنین حالتی که حتا امپریالستها نیز از داشتن پادو قدرتمندی به خود می بالیدند و او را تا سرحدّ ژاندارمی منطقه بر کشیده بودند، طبیعی است که شکستن این آرامش گورستانی باید معنای بسیاری داشته باشد. در چنین سکوتی است که پژواک مسلسل فدایی به فرمان فرمانده صفایی فراهانی از فراز جنگلهای سیاهکل عبور کرده و در پهنه فلات ایران آوای فصل تغییر و تولد جریانی نوین را طنین انداز می کند.

دو گروه احمد زاده – پویان و جزنی – ضیا ظریفی به درستی تحلیل  کردند که برای شکستن این آرامش، وارد کردن یک ضربه کاری کافی است تا بیداری همگانی را باعث شود. چنین عمل جسورانه ای نیازمند افرادی دلیر و شجاع بود. همان شهامت و شجاعتی که چریک فدایی به آن شهره شد. عنصر فدایی در برابر انبار مهمات رژیم شاهنشاهی، ارتش تا دندان مسلح، ساواک بی رحم و وجدان و دیگر نیروهای سرکوبگر رژیم پهلوی چیزی بجز جان خویش نداشت که آنرا آغشته به عطر دلپذیر تهور و بی‌باکی با ایمانی راسخ به میانه میدان آورد. یعنی نیاز بود که چریک فدایی چون ققنوس تن به آتش بسپرد تا از خاکستر او نوزادی متولد شود که آزادی و عدالت را سرلوحه خود قرار دهد.

سنت مبارزه جویی، دلیری و تهور قیام تهیدستان، درس تاریخی فدایی از گذشته خونبار میهن خود بود. قیامهای خونباری که هرچند سرکوب شدند و سالهای بسیار سعی کردند تا نامی نیز از آنان نماند. اما فدایی این ناگفته ها را که نسلها پشت هم سینه به سینه منتقل شده بود را تکیه گاه خود قرار داد و با برآورد درست از موقعیت روز و بهره برداری از سنت مبارزاتی فرو دستان برای یک زندگی بهتر و انسانی تر، دست به عمل زد. عملی که جانمایه آن شجاعت، شهامت و دلیری بود.

یعنی یک تنه در برابر تندر ایستادن، خانه را روشن کردن و در نهایت جان بر سر پیمان خود نهادن، سنت مبارزاتی تهیدستان و فرزندان اعماق است. فرق این سنت با آنانی که برای نگهبانی از وضعیت موجود و حفظ موقعیت و مال و منال با تن پوشی از جنس دروغ دست به هر دغل و ریایی می زنند، از زمین تا آسمان است. همان انگلهایی که برای دریوزگی‌شان تئوری می بافند و دلیری و شهامت را به سُخره می گیرند، چون در برابر قهرمانان مردم احساس عجز میکنند. اینان شهامت و شجاعت را طلسمی می پندارند که کسانی برای عوض کردن وضعیت خفت بار موجود با آن پای سفت کرده اند. چون خود از آن بی بهره اند، در برابر این تهور و دلیری احساس شرم می کنند و سرافکنده اند.

 

ساواک و همدستان بین المللی او از این دُرّ شاهوار هراسانند. آنان می دانند پیوستن این عنصر به دریای مردم طوفانی برپا خواهد کرد که نه آنان و نه اربابانشان نخواهند توانست در برابر آن مقاومت کنند. به همین دلیل برای جلوگیری از ارتباط چریک فدایی با مردم و سازماندهی آنان، راه قتل درمانی را پی گرفتند. اینگونه در پیمانی نانوشته، همه چاکران و آستانبوسان امپریالیسم جهانی به سرکردگی شاه کمر به قتل چریکهای فدایی بستند و هر کدام را که یافتند به قتل رساندند. تا اینگونه راه ارتباطی آنان با مردم را ببندند. به زبان دیگر عمل چریک فدایی را غیر توده ای و یا جدا از توده بررسی کردن، همصدا با دم و دستگاه سرکوب شاه و ار بابهای او معنا می دهد. کاری که بسیاری کردند و با چشم پوشی دم و دستگاه سرکوب نسبت به آنان، کاغذهای زیادی  سیاه کردند تا اثبات کنند که عمل فدایی جدا از توده است و پیوندی با مردم ندارد. یعنی کاری که ساواک و تمام دستگاه سرکوب شاه در عمل انجام دادند را آنها تئوریزه کردند تا مکمل یکدیگر شوند. آنان مکمل همدیگر اند، چه دانسته به این عمل دست زده باشند، چه نادانسته.

همچنانکه این روزها تئوری سازان مبارزه بی خشونت با سر گرفتن تئوری راه گاندی و ماندلا و ... و اباطیلی از این دست که هیچ ربطی نه به ماندلا دارد نه به گاندی، زلت و خفتی را تئوریزه میکنند که به عمر سرکوب و طولانی شدن استبداد حاکم می انجامد.

 

اما پرسش اساسی اینجاست، آیا سنت مبارزاتی فدایی، آنچه در 19 بهمن 49 در سیاهکل آغاز شد، بکلی مذموم است؟ اگر نه چرا؟

مذموم نیست، زیرا همه آنانی که سالها بر علیه مشی فدایی تئوری بافته و تلاش کردند تا حساب خود را با آنان سوا کنند، از ناچاری اقدام به برگزاری بزرگداشت این روز میکنند. یعنی هنوز این سنت مشروعیت زاست. و به همین دلیل منتقدین آن نیز نمی توانند از بهره ای که این بزرگداشت دارد، چشم پوشی کنند. همچنین یاوه های دستگاه دروغ پراکنی رژیم ولایت فقیه و دشمنان قسم خورده مردم ایران، دایم برای بدنام کردن فدایی تلاش می کنند، کتاب چاپ میکنند، سند سازی میکنند، سمینار برگزار میکنند؛ هیچ دلیلی به جز مقبولیت فدایی در عمق جامعه، آنان را وادار به این کاری نمی کند.

اما این مشروعیت و مقبولیت از کجا می آید؟ چه چیزی در این عمل متهورانه نهفته است که پس از بیش از 4 دهه هنوز درخشان و پر تَلا لوُ است؟

در این 42 سال هیچ کس حتا دشمنان قسم خورده و دم و دستگاه تبلیغاتی رژیم آخوندی نیز نتوانست کوچکترین سندی برای وابستگی فدایی به خارج کشور دست و پا کند. هرچند تلاش زیادی کردند و حتا تا پای سند سازی پیش رفتند، اما باز هم تیرشان به سنگ خورد.

دیگر اینکه تئوری و عمل چریک فدایی متعلق به خودش بود. فدایی دنباله رو هیچ جریانی نبود. هرچند آثار تئوریک بزرگان و نظریه پردازان سوسیالیسمِ را راهنمای عمل خود داشت. اما او برداشت خود را از این نظریه ها کرده و با تحلیل خود از اوضاع ایران، دست به عمل زد.

پس عدم وابستگی سیاسی و تشکیلاتی و عدم دنباله روی، مشخصه اول فدایی است.

و دوم استقلال تئوریک فدایی که به تولیدات نظری خود متکی بود و در این راه تلاش بسیار کرد. هرچند کمبود هم داشت، اما هرچه بود حاصل تلاش خودش بود.

ممکن است الآن دوستانی بگویند استقلال تئوریک بر استقلال سیاسی ارجح است. اما توجه کنیم که در سالهای جهان دو قطبی و اردو گاهی و خط و خط کشی های آن موقع که لازمه موفقیت را حمایت یکی از دو قطب جهانی می دانستند، ابتدا باید با این طرز تفکر تسویه حساب می شد. یعنی بند ناف ارتزاق و خط گرفتن از دیگران را قطع کرد، سپس به دنبال راه چاره گشت. با تصویه حساب با این طرز تفکر است که از آن پس برای عمل انقلابی نیازمند تئوری انقلابی هستی. چنین نیازی است که سالها رفقا جزنی و ضیا ظریفی را درگیر کرد و سپس جریان مسعود احمدی زاده و پویان نیز از همین مسیر حرکت کردند که تا در نقطه ای به هم وصل شدند. به این دلیل من استقلال سیاسی را در آن سالها بر استقلال تئوریک ارجح کردم تا بتوانم توضیح دهم که چه ضرورتی فدایی را وا داشت تا پس از مدتها بررسی و مطالعه به نتایجی برسد که حاصل آن حماسه سیاهکل و نام پر افتخار فدایی است که تا امروز برای ما همچنان گرامی است. اما باور کنید در آن سالها و در آن کشاکش و تبلیغات جنگ سرد، دل شیر می خواست که راه خود را بروی و دست رد به سینه هر دو سوی این ماجرا بزنی. کاری که تنها از عهده جسارت و شجاعت چریک فدایی بر آمد که دست به آن زد و از ثمره آن اکنون بسیاری بدون آنکه بدانند بهره می برند. حد اقل همین اعاده حیثیت چپ و بازگشت سربلند آن به جامعه ایران، بخشی کوچکی از حاصل آن است.

با این استقلال نظری و کنکاش تئوریک و روی پای خود ایستادن بودن که بر خلاف تئوریهای دهن پرکین که با استناد به متون کلاسیک مارکسیستی، تضاد اصلی جامعه ایران را "تضاد بین کار و سرمایه" برآورد میکرد؛ فدایی تضاد اصلی را "تضاد بین آزادی و دیکتاتوری شاه" برآورد کرده و شکستن دیوار سکوت و خفقان را در دستور خود قرار داد. با این پشتوانه فدایی با چشم پوشی بر بسیاری از دست بستگی های پیش روی اش، برای رسیدن به یک جبهه وسیع از نیروهای مبارز در مقابل دیکتاتوری تلاش می کرد. این حرکت اصولی ترس بزرگ شاه و ارباب هایش را باعث شده بود و به همین دلیل با تمام توان مانع ارتباط فدایی با اجتماع و دیگر نیروهای موجود می شد. کمک دستگاه سرکوب شاه و یا چشم پوشی نسبت به جریانهایی که منتقد پر و پا قرص فدایی بودند و یا با آن خط و خط کشی داشتند و عمل آنان را غیر توده ای برآورد می کردند، به این دلیل بود.

هرچند فدایی همه تلاش خود را در داخل و خارج کشور کرد تا بتواند چنین کاری را به سامان برساند، اما موفق نشد. این عدم موفقیت به معنای دست بسته شدن تشکیلات و یا بحران درونی آن نبود. یعنی چنین بحرانی در درون تشکیلات هیچ وقت به مشکلی اساسی بدل نشد و آنرا درگیر کشاکشی از این دست نکرد. البته رهبری قدرتمند رفقایی همچون حمید اشرف را نباید نادیده گرفت. اما با همه این احوال صدمات جبران ناپذیر ساواک و سرکوبگری دستگاه شاه با همکاری ار بابهای بین المللی اش در سالهای بعد از قیام بهمن 57 خود را نشان داد و مشخص شد، سازمان از داشتن رهبری آب دیده و قدرتمند بی بهره شده و بیشترین عناصر سر جنبان فدایی در مبارزه رو یا روی توسط ساواک و اربابهایش به قتل رسیده اند. این کمبود بزرگ کار خود را کرد و آنچه دشمنان فدایی در انتظارش بودند روی داد و سازمان دچار بحران درونی شد و شروع به بهم ریختگی کرد. اما یک خط اصولی در داخل فدایی همچنان به حیات خود ادامه داد و با تحلیل درست، همه تلاش خود را بکار گرفت و با همه دشمنی ها و نامردمی ها پرچم ارغوانی چریک فدایی را برافراشته نگاه داشت. و همچنان بر ادامه این راه اصولی اصرار دارد.

اجازه بدهید نگاهی به اوضاع کنونی بیندازیم تا بتوانیم با توجه به آن موقعیتی که در آن هستیم را بهتر دریابیم.

برای اینکار یک نگاه کلی به اوضاع داخلی کشور و اوضاع بین المللی می اندازم تا سپس بتوانیم به شرایط کنونی بیشتر نزدیک شویم.

 

در داخل کشور رژیم جمهوری اسلامی با دو بحران عمده‌ی منطبق برهم روبروست.

1-      بحران داخلی قدرت که به درگیری بین باندهای رژیم انجامیده و این جریانات به شدت تلاش می کنند تا با خارج کردن رقیب خود از دایره قدرت و یا حذف فیزیکی آنها، به تصاحب آن بپردازند. ولایت علی خامنه ای پس از جنبش 88 بکلی همان ته مانده مشروعیت خود را نیز از دست داده است. به همین دلیل حتا پادوی برکشید او به مسند ریاست جمهوری، یعنی احمدی نژاد نیز تره ای برای حرفهای او خرد نمی کند. به زبانی ساده تر رژیم جمهوری اسلامی با بحران مشروعیت روبروست و تلاش آن برای بازسازی این مشروعیت به ضد خود تبدیل شده و بکلی در چشم مردم، رهبر و ولایت فقیه آن به باز دارنده اصلی و ضد منافع مردم و مانع و سد اصلی آزادی و ترقی تبدیل شده است.

2-      بحران اقتصادی و ناتوانی از مدیریت این بحران، عملن پایوران رژیم را فشل کرده و تمام ارکان آن در مقابل این موج عظیم درمانده شده اند. دیگر کسی گوشش به نظریه "اقتصاد مال خر است" خمینی بدهکار نیست. جهل و شیادی او این روزها بیش از همیشه با دزدی و اختلاسهای عظیم پایوران رژیم هویدا شده است. پیش بردن طرح هدفمندی یارانه ها یا همان قطع سوبسید کالاهای اساسی، که پیشنهاد بانک جهانی و صندوق بین المللی پول است، این چشم انداز را برای رژیم متصور شده است که شاید به دلیل همین خوش رقصی ها، جریانات جهانی همسو با آنها، به کمک شان بیایند و آنها را برای مدتی بیشتر در قدرت حفظ کنند. اما این برنامه به شدت ضد مردمی به تخریب اقتصاد کشور منجر شده و بحران بیکاری و معیشت را دامن زده است. در چنین شرایطی هیچ قدرت خارجی هرچند اگر بخواهد هم نخواهد توانست از رژیم حمایت کند و برای تعدیل این بحران به کمک آن بیاید. به زبان دیگر رژیم در یک بن بست خود ساخته گرفتار شده و دست پای بیشتر در این مرداب به غرق شدن سریعتر آن خواهد انجامید.

 

اما در عرصه بین المللی بحران اتمی رژیم به یک معضل بزرگ تبدیل شده است. پافشاری رژیم بر این بحران برای باج‌خواهی و تلاش آن برای سود جستن از امکانی خطرناک برای تضمین امنیت خود، تا کنون راه بجایی نبرده است. این بحران به همراه دخالت رژیم در کشورهای دیگر منطقه با صدور تروریست و کمک مالی و نظامی به جریانهای بحران زایی همچون حزب الله لبنان، مالکی و مقتدا صدر در عراق، حماس در فلسطین و جریانهای تروریست در افغانستان و جریانهای مشابه در دیگر کشورها.... برهم منطبق شده و تحریمهای بین المللی را به همراه آورده است. اکنون دیگر درخواست رژیم برای تضمین امنیت خود از جانب آمریکا که روزی خواسته اصلی بود، به کناری رفته و رژیم با بی خردی در کلافی از بحران های بین اَلمللی غرق شده است.

بهار عربی در منطقه نه تنها رژیم ولایت فقیه را که با صرف پول و صدور تروریسم سعی داشت تا خود را تنها جریان مدعی رهبری مسلمانان منطقه به قبولاند، به کناری زده و امروز در این کشاکش رژیم در جبهه مخالف و سرکوبگر مردم قرار گرفته است. این وضعیت نه تنها آنرا در منطقه منزوی کرده بلکه می رود تا برعکس همه لاف و گزافهای سردمداران رژیم، ام القرای مسلمانان جهان نامیدن تهران، به مرکز سرکوب و ضدیت با ترقی خواهی منطقه تثبیت شود. رو گردانی حماس، عدم استقبال مرسی از خواهش و درخواست های پشت سرهم رژیم برای یک گوشه چشم، صدای بلند رهبران مردم تونس بر علیه رژیم، و از همه بدتر همکاری با رژیم اسد در سوریه، بحرانی شدن رابطه با ترکیه و کشورهای شمالی و جنوبی و همه و همه گویای موقعیت رژیم در منطقه است. که به بحران بین المللی تحریم و بحران اتمی اضافه می شود.

موضوع حقوق بشر و سرکوبی مطبوعات، اعدامهای علنی و برپایی چوبه دار در ملا عام، سرکوبی و زندانی کردن فعالان کارگری، فعالان مدنی و حقوق بشری و وکلای دادگستری و ... به جریانی در جهان کنونی دامن زده که عدم مشروعیت رژیم ولایت فقیه در افکار عمومی بین المللی را باعث شده است. امروز دیگر در کمتر کشوری است که نمایش مشمئز کننده قتل و کشتار مردم، قطع دست و پا و چوبه دار در ملا عام یا سرکوبی ظالمانه فعالان سیاسی اجتماعی، در تلویزیونها نمایش داده نشود و افکار عمومی آنها با این شیوه ارعاب و  آدمکشی ضد انسانی آشنا نباشد.

 

در یک نگاه اجمالی اینگونه می توان گفت که رژیم قادر نبوده بر بحران انقلابی یا غیر قانونی که گریبانش را گرفته فایق بیاید. ناتوانی از حل و فصل علل بحران همچنان آن را چون آتشی زیر خاکستر گداخته نگه داشته است. برای حل و فصل یا تعدیل این بحران، ضروری است که خامنه ای راه توافق با رقبای خود در داخل و گفتگو و تعامل با جامعه جهانی را پیش بگیرد. اما خامنه ای به خوبی می داند هر گونه عقب نشینی او که لازمه این توافق و تعامل است، به فروپاشی و یا سقوط قدرت اش خواهد انجامید. بنابراین نه تنها از چنین کاری پرهیز می کند، بلکه در داخل راه قبض قدرت و در خارج راه انزوای بیشتر را بر خواهد گزید. در چنین حالتی بحران اقتصادی رو به فزونی خواهد گذاشت و گرانی و بیکاری بیش از اینکه هست خواهد شد؛ در چنین صورتی بحران معیشت کارد را به استخوان اقشار فرو دست خواهد رسانید. به همین دلیل آنچه در چشم انداز پدید خواهد آمد چیزی غیر از قیام تهیدستان و یا شورش همگانی نیست. به جهت نیست که بعضی از سردمداران امنیتی و نظامی رژیم از هم اکنون درمورد بحران معیشت و اعتراض اقشار فرو دست هشدار می دهند و در حال آمده باش و تدارک سرکوبی آن هستند.

 

خوب در چنین حالتی وظیفه ما چیست، و چه باید کرد؟

 قیام 88 به ما ثابت کرد که در صورت غیبت سازمانیافته نیروهای پیشرو در خیابانها، و تسلط بر گفتمان جاری و هدایت آن، جریانهای به ظاهر اَصلاح طلب و نیروهای وابسته به باندهایی از رژیم که پوزیشن اپوزیسیونی به خود گرفته اند، بر این امواج سوار خواهند شد. انحراف و یا به شکست کشاندن این قیام و منزوی کردن نیروهای رادیکال آن، خواسته رژیم بود که به ظاهر موفق به آن شده است. اما وجه دیگر این قیام رادیکالیزم قدرتمند جوانان داخل کشور است که مدعیان رهبری قیام 88 را خانه نشین و آنها را از کرده خود نادم و پشیمان کرد. این رادیکالیسم قدرتمند و پر انرژی، نیروی تغییر و بالقوه و آماده برای جریانات پیشرو در دل جامعه هستند که باید برای سازماندهی آنان اقدام کرد.

 

خوب بگذارید هم  اینجا بازگشت کنیم به حماسه نوزده بهمن سیاهکل و شرایط آن دوران؛ فدایی با تحلیل درست از شرایط آن روز، تضاد اصلی را برخلاف مدعیان آن روزگار "تضاد آزادی و دیکتاتوری" بر آورد کرده و دست به عمل زد. فدایی انتظار داشت با شکسته شدن سد خفقان اقدام به سازماندهی توده ای کرده و با کمک جریانهای دیگر یک جبهه وسیع ضد دیکتاتوری سازمان داده و با عقب نشینی رژیم شاه، راه را به سوی دموکراتیزه کردن قدرت باز کند. اما به دلیل سرکوب گسترده و عدم همکاری یا ناتوانی و بدنامی دیگر نیروها این امر ممکن نشد.

امروز هم بر خلاف همه لاف و گزافهای مدعیان سوسیالیسمِ و دموکراسی و تحلیلهای پر طمطراق که تضاد اصلی را "تضاد کار و سرمایه" می دانند و بر "رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی" با مَدّ و تشدید تاکید می کنند، تضاد اصلی جامعه ایران "تضاد بین استبداد ولایت فقیه و آزادی" است.

هرگونه تحلیل دیگری در این میانه به معنی عدم درک درست از رژیم جمهوری اسلامی پس از 34 سال است.

از سوی دیگر عده ای زبون با طرح تئوری مبارزه ضد خشونت و پیشنهادهایی همچون مبارزه مدنی و با حداقل خسارت، تخم یاس و را در جامعه پراکنده می کنند. آنها بیش از اینکه نگران خشونت از سوی قدرت حاکم بر علیه مردم باشند، دایم به فعالان سیاسی و اجتماعی نصیحت می کنند که در برابر قهر سرکوب راه مدارا و ملایمت پیش گیرند و اینگونه روز بروز ارازل و اوباش سرکوبگر رژیم را در کاری که انجام می دهند، پر رو تر و جسور تر می کنند. مضموم بودن جسارت و تهور و داد سخن دادن در مورد اینکه "وای بر مردمی که نیاز به قهرمان داشته باشد" عملن رشادت و دلاوری جوانان و مردم به جان آمده را تخطئه کرده و آنرا به تمسخر می گیرند. رشادت جوانان علیه سرکوبگران را خشونت گرایی معنا می کنند. این اعمال هیچ معنای دیگری جز کمک به سرکوبگران و آب به آسیاب آنان ریختن ندارد. اینان رشادت تاریخی و دلیری و قهرمانی های فرزندان مردم را خشونت و غیر متمدنانه می نامند تا جُبن و زبونی خود را توجیه نمایند. این سم های صفوف مبارزه مردم را باید چاره کرد. این موریانه های موذی ریشه های تاریخی توانایی ها، دلیری و رشادتهای مردم را باید زدود و حساب آنان را در کنار دست سرکوبگران محاسبه کرد.

اینان از یک طرف و عدم همبستگی در اپوزیسیون ترقّیخواه ایرانی، کار را بجایی رسانده است که مدعیان تاج و تخت رژیم گذشته بار دیگر سر بلند کنند و مدعی شوند. به دلیل بعضی از بی پرنسیپیها است که باقی مانده های جریانهای خائف گذشته و رهروان راه رشد غیر سرمایه داری، نیز شمایل گردان این فسیلهای رانده شده به زباله دان تاریخ شده اند. چقدر عرق شرم بر چهره چنین کسان و جریانهایی واقعی است را نمی شود باور کرد!

اما هم اینقدر می توان گفت: درک نادرست از تضاد اصلی جامعه ایران و کشاکش هایی در بعضی مواقع بس کودکانه، اپوزیسیون را در حالتی قرار داده که شاهد آن هستیم.

به دلیل همین گونه رفتار است که آمریکا و اروپا به خود جرات می دهد تا یکی از قدرتمندترین تشکلهای اپوزیسیون ایران را در زد و بند با رژیم آخوندی در لیست سیاه تروریستی خود قرار دهد. این دست درازی به اپوزیسون ایران، مدتها حتا بسیاری از نیروهای به ظاهر مخالف رژیم را نیز بر نیاشفت. هرچند بعضی از آنها نیز همدست دار و دسته دوم خردادیها در این کار بودند. اما پس از مدتها جنگ حقوقی و درگیری در کریدورها و دالانهای قضایی این کشورها، نقاب از چهره بند و بسط برداشته شد. هرچند این کارزار طولانی نیروی بسیاری را که می توانست صرف سازماندهی و مبارزه در کشور شود را در جایی دیگر صرف کرد. اما به همگان نشان داد که در صورت خواستن حتا می توان از دهان اژدها نیز طعمه‌ی ربوده شده را بیرون کشید. اگر این پیروزی می تواند سدها و موانع بسیاری را از پیش پای اپوزیسون ایرانی بردارد؛ اما وارد کردن ضربه دیگری به ساکنان کمپ اشرف در عراق و تبعید آنان به زندانی در نزدیکی بغداد که از کمترین امکانات رفاهی برخوردار نیست، همین امروز شنیدید که در حمله تروریستی‌ای که به کمپ لیبرتی شد، (کمپی که تنها به پاس آزاد زنان و مردانی که ساکن آن هستند این نام برازنده اش است)  شش تن شهید و حدود صد تن به شدت زخمی شده اند. این اتفاقات چه چیزی را نشان می دهد؟ این دد منشی ها چه چیزی را ثابت میکند؟

بله، همه اینها نشان می دهند که تاوان استقلال و روی پای خود ایستادن هنوز گران است. اگر کسی تا کنون نفهمیده، حالا دیگر باید بفهمد که همه اینها یعنی مستقل بودن، یعنی روی پای خود ایستادن، یعنی دست رد به سینه همه مدعیان رهبری و سردمدارا بودن زدن.

بله تاوان استقلال گران است؛ اما ما چاره ای به جر ایستادن روی پای خود نداریم. به دلایلی بسیار واضح نمی توان چشم امیدی به هیچ جایی داشت. این همان حرف برپا کنندگان حماسه سیاهکل است. بند ناف امید به خارج کشور که قطع شود، ایستادن روی پای خود و وارد شدن به فاز انقلاب، نیازمند تئوری همان موقعیت خاص است. این شابک راهنمای سیاهکل هنوز کار ساز است. جامعه آبستن حوادث بسیاری است. دست روی دست گذاشتن و عکس العملی برخورد کردن راه بجایی نمی برد. تضاد اصلی امروز در جامعه ایران تضاد بین مردم و رژیم ولایت فقیه است.

راه چاره کنونی ما گرد آوری همه نیروهای ترقّیخواه در یک جبهه وسیع با تاکید بر تضاد اصلی و بر علیه رژیم ولایت فقیه است. هنوز شیوه عمل بدیع برپا کنندگان حماسه سیاهکل کار ساز است. شهامت و شجاعت، دلیری در اندیشه و عمل امروز هم می تواند به کار ما آید. زد و بندهای پشت پرده و سازش و بند و بست و بازیهای تهوع آور برای آنانی که شایسته آن اند. اندیشه پویای فدایی همگان را به صداقت انقلابی فرا می خواند. مشکل اصلی و مانع عمده در راه ترقی و دموکراتیزه کردن کشور، امروز ولایت فقیه است. این مانع عمده را باید قبل از هر چیزی از پیش پای برداشت. با دموکراتیزه کردن جامعه و پلورالیسم آن امکان اظهار وجود برای همه نیروها و جریانات فراهم خواهد شد. در جامعه ای بدون هر گونه سازماندهی و تشکیلات سراسری، با کمترین آموزش، سر دادن شعارهای دهن پرکن سوسیالیسمِ هم اکنون تنها خاک پاشیدن به چشم مردم و انتظار برای "خود سازمان یابی کارگری" و سپس انقلاب کردن، بی عملی به نفع ولایت فقیه است. نفع این شعارهای بالای سقف را بیش از همه قدرت سرکوبگر می برد. تلاش صد ساله مردم ما برای آزادی و عدالت و جامعه ای دموکراتیک در مراحل اولیه خود فریز شده است. باید این سد را شکست، باید جنبش اجتماعی را از این مرحله عبور داد. باید دیکتاتوری و استبداد تاریخی را برای همیشه به زباله دان تاریخ فرستاد. بدون این اتفاق، ستمکاران گذشته این استبداد بار دیگر پر رو و طلبکار سربلند خواهند کرد و مدعی خواهند شد. تنها آزادی و دموکراسی می تواند این مرض تاریخی، این استبداد مسلط شده بر روح و روان جامعه را برای همیشه بروبد و برانداز د. درس تاریخی فدایی برای چنین کار ستانی امروز هم کارساز است. رژیم جمهوری اسلامی غرق در بحران است. زیر بار کوهی از بحران داخلی و بین المللی دست و پا می زند. ناتوان از تعدیل بحران انقلابی، اپوزیسیون نظاره گر است. باید این بحران انقلابی را به شرایط انقلابی فرا رویاند. تنها در یک همدستی همگانی می توان ترس از سرکوب را از جامعه زدود. النصر بالرعب رژیم را هیچ طلسمی به جز رشادت، دلیری و تهور چاره ساز نیست. باید به قلب حادثه زد. باید همآنجایی بود که نیاز است. این امر شدنی نیست مگر با گرد آمدن همه نیروهای صادق، راستین و انقلابی در جبهه ای که مردم را بار دیگر همچون 19 بهمن 49 در سیاهکل امیدوار کند. باید بار دیگر نور امید را با مشعل هایی فروزان به تاریک خانه رژیم جهل و جنایت ولایت فقیه در انداخت. رویاهای ما رنگ حقیقت خواهند یافت، اگر فرزند زمانه خود باشیم. امروز مشکل اساسی ما و مردم ایران ولی فقیه و نظام ستمگر اوست. برای برانداختن این ستم، برای ادامه راه انقلاب مشروطه و به انجام رساندن رسالت آن، برای هم نوایی با صدای رسای فرمانده فراهانی که از سیاهکل می آید تا راه تاریخی او را به انجام رسانیم، فدایی در سالگرد حماسه تاریخ ساز سیاهکل همگان را به همبستگی و همدستی در یک جبهه وسیع فرا می خواند.

 

باید که دوست بداریم یاران را

باید که چون خزر بخروشیم

باید که قلب ما

سرود و پرچم ما باشد

باید که سرزند

طلیعه خاور

از چشم های ما

باید که در سپیده البرز

نزدیکتر شویم

باید یکی شویم

اینان هراسشان ز یگانگی ماست

سربلند باشید

 

*متن سخنرانی رفیق جعفر پویه در مراسم بزرگداشت چهل و دومین سالگرد حماسه و رستاخیز سیاهکل

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق