دلنوشته ای از پریا، دختر زندانی سیاسی صالح كهندل

 

صالح كهندل زندانی سیاسی زندان رجایی شهر كرج كه به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به ۱۰ سال زندان محكوم شده است، با وجود مشكلات حاد جسمی و تشخیص «مشكوك به سرطان خون» از سوی بهداری زندان، از اقدامات درمانی و اعزام به بیمارستان جهت آزمایشات تجویز شده محروم بوده است.

 

پریا كهندل، دختر این زندانی سیاسی طی نامه‌یی كه در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است می‌گوید:”و من این رنگ را دوست می‌دارم چرا كه پدرم به من آموخت كه چگونه این رنگها را تغییر دهم! او استاد تغییر رنگهای زندگیست چرا كه رنگ نگاه من به زندگی را او تغییر داده و می‌دهد“.

متن كامل این نامه را در زیر می‌خوانید:

 

من آن سرودم كه از پشت میله‌ های مورب زندان برای دیدن لحظه ‌ای از برق امید در چشمان پدرم آواز آسمانها می‌ شوم

آه ‌ای تنگ راهروهای طولانی و پیچ در پیچ… آه ‌ای سیمهایی كه غرور كاذب بی‌مقدار خار به شما پیوست، آه ‌ای دیوارهای بلند با یادگاریهای حك شده در دلهایتان. از كسانی كه به شما چشم می‌دوختند و می‌دوزند…

مرا می‌ شناسید؟!

من مسافر هفته ‌ای شما هستم، كه در زیر سایه تاریك شما بزرگ گشته ‌ام، من همانم كه تاریكی راهرو‌ها را با شعر‌ها و نوشته‌ های كودكانه‌ ام در ذهن و وجودم نقاشی كردم.

من آن مسافرم كه در كودكی ‌ام تفریحم دویدن در میان گرد و خاكهای سالن ملاقات بوده و خنده‌هایم از برای سخنان اطرافیانم از روی درد، خنده ‌ها و شادیهای مدفون اشك در ظلمات…

من آن صدای مبهم از پشت شیشه ‌های گرد و خاك گرفته گوهردشتم!…

من آن سرودم كه از پشت میله‌ های مورب زندان برای دیدن لحظه‌ ای از برق امید در چشمان پدرم آواز آسمانها می‌شوم…

من آن… بگذریم… روز‌ها می‌گذرند چه سخت و چه آسان… پیاپی… و من قادر به متوقف كردن آن نیستم، ولی برای تغییرش چرا! من تغییرم، همان كه پدر گفت… تغییری از جنس دل كندن، دل بریدن، تنهایی و… تغییری تهی از اشك و غم و سرشار از غرور و افتخار… من تغییر اشك به لبخندو تغییر لبخند به رنگ، رنگی با یادگاریها و سوغاتیهای زندان…

و این گونه خاطراتم رنگ زندان گرفت… و من این رنگ را دوست می‌دارم چرا كه پدرم به من آموخت كه چگونه این رنگها را تغییر دهم!

او استاد تغییر رنگهای زندگیست چرا كه رنگ نگاه من به زندگی را او تغییر داده و می‌دهد.

بازی با رنگها… چه جالب…

چه سردر گمی زیبایی وقتی كه می‌دانی این دنیا پر است از رنگهایی كه باید تغییر یابند.

من آن اشكم، اشك مقدس و با ارزشی كه از چشمهای هزاران نفر هر روز بروی كف پوشهای بی ‌ارزش زندان می ‌ریزد.

شاید چیزی برای این… این… نمی‌دانم چه نامی برای این نمی ‌دانمها بگذارم…

شاید چیزی نباشم، ولی می‌دانم كه می‌دانی من تغییرم و با تو از پشت میله ‌های زندان این گونه شدم. من صدایم و لبخند، من نقاشی پدرم در زندان… من صدایم…

صدایی كه آواز خواندن را از تو یاد گرفت و برای تو نوشت و تنها برای تو می‌خواند آواز تغییرش را…

آه ‌ای وطنم شاید با كنار آمدن این كلمات از خود بپرسی كه من كیستم و از جنس كیستم؟!

من برگرفته از پدرم.

من روزی بوسه اسارت خواهم شد بر دستان پاك آزادی و روزی خنده خواهم شد اشكی از جنس عدالت، ‌‌همان اشكی كه پدرم برای تو بازیهای كودكانه مرا با زندان قسمت كرد.

و روزی پرواز خواهم كرد بر آسمان سرخ زیبا‌ترین وطنم ایران…

پری ۱۵ ساله خوش الحان بهاران پدر… ۷ بهمن ۹۱

 

منبع: سایت هرانا 10 بهمن 1391

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق