زندان زنان تبریز، نیمه پنهان (ویرایش دوم)

 

شهنازغلامی

 

مطلبی که پیش رو دارید، تجربیات فردی من است که به دلیل فعالیتهای سیاسی ام به 8 سال حبس تعزیری محکوم شده بودم و در طی سالهای 1368-1372در زندان تبریز محبوس بودم. در آن سالها ابتدا بند ما، بند دوازده بود که برای به وجود آوردن احساس فرودستی در ما فعالان سیاسی بر تابلوی آن نوشته شده بود: بند 12 (نسوان گروهکی).

تعداد ما در آنجا 14 نفر بود، ولی به تدریج که زندانیان سیاسی از بند 12 آزاد شدند و تعداد ما به 8 نفر رسید ما را به بند هشت (نسوان جرایم) منتقل كردند.

زندانیان زن که جرائم عادی و غیرسیاسی مرتکب شده بودند درقسمت اصلی بند که یک ساختمان بزرگ و قدیمی بود و همواره بوی تعفن از آن می آمد، زندانی بودند.

به ما زندانیان سیاسی هرگز اجازه داده نشد تا آنجا را ببینیم. چرا که مسئولان زندان همواره درهراس بودند تا مبادا ما با زندانیان عادی ارتباط فکری پیدا کنیم و درنتیجه بر سیاسی شدن فضای زندان تبریز تاثیر بگذاریم.

 

 به منظور آزار فیزیکی و روانی زندانیان سیاسی، همه ما را در یک اتاق بسیار کوچکی زندانی کرده بودند که لوله های بزرگ آب داغ سایر قسمتهای زندان  از آنجا عبور می کرد و تحمل گرمای دوزخ آسای آن به ویژه در تابستان فوق العاده دشوار بود. در اطاق سه عدد تخت خواب سه نفره بود و  حیاط ما یک قسمت از حیاط بند 8 که به اندازه 10-15 متر مربع بود و توسط چوبهای نازکی از حیاط بزرگ و اصلی بند نسوان جرایم جدا شده بود . ما از شکافهای دیوار چوبی می توانستیم زندانیان عادی را ببینیم و صدایشان را بشنویم و بدین وسیله از وضعیت زندگی آنها در آنجا مطلع شویم.

 

ازسوی دیگر این گزارش دستاورد بازداشت یک ماهه من دراواخر مرداد سال 1386 تا شهریور همان سال است که از سوی نیروهای اداره اطلاعات و امنیت سپاه به عمل آمد.

برگزاری و شرکت درراهپیمایی اعتراضی یک خرداد 1386 درتبريز، تهیه گزارش از مراسم و انتقاد از سیاستهای سرکوبگرایانه دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد در آن  گزارش و اخلال در نظم عمومی، اتهاماتی بودند که از طرف بازجویان اداره اطلاعات تبریز برمن وارد کردند. بعد از آن نیز به دلیل این اتهامات و همچنین در سومین دستگیری ام  با دو اتهام دیگر تحت عنوان نشر اکاذیب و ارسال خبر به خبرگزاریهای خارج از کشور به 16 سال و 6 ماه حبس محکوم شدم و این درحالی بود که هنوز پرونده مربوط به نشراکاذیب من در شعبه 4 دادگاه دردست بررسی بود. از آنجائی که وکیلم آقای نقی محمودی به دلیل شرایط امنیتی که برایشان بوجود آمده بود  مجبور شد به ترکیه برود و در آنجا تقاضای پناهندگی بدهد، هنوز از رای صادره اطلاع ندارم.

در هرحال این نوشتار دراصل یک مقایسه کلی در رابطه با وضعیت زنان زندانی تبریز که در طی دهه 60-70-80 است. امید است این نوشتار بتواند زیر پوست زندان زنان تبریز را به انسانهای درد آشنا، آزادیخواه و برابری طلب نشان دهد و با شفاف سازی در رابطه با این موضوع در وضعیت سخت و دشوار زندگی آنها تغییراتی بنیادین ایجاد نماید.

 

با زنان زندانی

خدیجه: اهل کردستان است ولی در تبریز زندگی می‌کند او که به جرم قتل شوهرش به زندان آورده شده می‌گفت: ما در شرایط بسیار سخت اقتصادی بسر می بردیم، من با بچه هایم درکارخانه آجرپزی تبریز کار می کردم ولی شوهرم مرا به شدت کتک می زد و مورد آزار و اذیت قرار می داد. او بدون اجازه من همسر دیگری گرفته بود و ما هرچه پس انداز می کردیم او همه را خرج خود وهمسر دومش می کرد تا این که یک روز دردعوای هر روزه بیل را برداشتم و او را مصدوم کردم.

خدیجه خانم بعد از این ماجرا از طرف کلانتری محل دستگیر شد و از آن زمان دچار اختلال حواس شدید گردید، او فکر می کرد شوهرش هنوز زنده است و تنها سرش کمی خون ریزی کرده است. در اکثر روزها دچار تشنجات شدید عصبی می شد با هرکسی که در مورد زندگیش صحبت می کرد می گفت: این بار دیگر از شوهرش طلاق خواهد گرفت.

او نمونه یک زن رنج دیده و زحمتکش کُرد بود که وجود فرهنگ تحمیلی مردسالارانه و ازجمله قوانین زن ستیزانه ای چون دادن اجازه تعدد زوجات به مردان او را آن چنان به خشم و نفرت و سرکشی وا داشته بود که به جرم همسرکُشی در زندان بسر می برد.

 

مریم: به جرم ایجاد مزاحمت تلفنی برای همسر دوم شوهرش به زندان آمده بود. او یک زن جا افتاده، بردبار و نجیب بود که بیش از بیست سال با شوهرش زندگی کرده بود. او 5 فرزند داشت و پسرهایش در دانشگاه درس می خواندند و دخترانش دیپلم گرفته بودند. شوهرش او را به طرزی ناجوانمردانه و فریبکارانه بدون آن که مهریه یا اجرت المثل و نفقه ای بپردازد، طلاق داده بود.

او می گفت: شوهرم که تاجر متمولی است به علت اختلافات خانوادگی به من گفت؛ نباید موضوع طلاقم را به کسی بگویم و به من وعده داد که بعد از مدتی دوباره به سراغم خواهد آمد و من  ازدواج خواهد کرد. به خاطر این که مهریه ام بیش از 50 میلیون تومان بود، بدون آن که مهریه ام را بگیرم با طلاق توافقی از او جدا شدم. مریم به گفته شوهرش اعتماد کرده بود ولی بعد از مدتی که به خانه شوهرش زنگ می زند متوجه می شود که زن جوانی تلفن را جواب می دهد. بعداً شوهرش به مریم می گوید که ازدواج کرده و دیگر منتظر آمدنش نباشد.

مریم در تمامی طول عمرش به عنوان یک زن خانه دار یا بهتر بگویم همسرخدمتکار تمام وقتش را صرف انجام امور خانواده کرده بود. او بدون داشتن کوچکترین پس اندازی با فرزندانش از خانه رانده می شود و در این سن و سال مجبور می شود دریک کارخانه کارتون سازی به عنوان یک کارگر ساده و فاقد تخصص در ازای دریافت حقوق ماهانه 100 هزار تومان به کارگری بپردازد. او درحال حاضر با مشقت فراوانی به عنوان زن سرپرست خانوار عهده دار زندگی خود وفرزندانش می باشد.

او از جمله زنانی است که کوچکترین آگاهی درمورد قوانین حقوقی مربوط  به خودشان را ندارد. همین امر باعث شده تا این چنین دچار مشکلات سخت اقتصادی و عاطفی شود.

طرح این موضوع هشداری است برای همه زنانی که تمامی وقت و توانایی خود را صرف کار خانگی و سرپرستی می کنند و کمترین فرصت مطالعه را از خود دریغ می دارند. زنان در جامعه ما باید حداقل با مسائل حقوقی خود آشنا باشند تا اجازه ندهند مورد سوء استفاده مردانی چنین هوس باز و ریا کار قرار گیرند.

 

معصومه: زنی درشت اندام و میان سال است که بیش از150 کیلو وزن دارد. وقتی می خواست بنشیند به راحتی جای 3-4 نفر را اشغال می کرد او بیشتر وقتش را صرف بافتن لباس می کرد. او را به جرم تشکیل خانه فحشاء برای چندمین بار به زندان آمده بود و این بار به 3 سال حبس محکوم شده بود.

او می گفت: من زنان تن فروش را در مقابل دریافت روزانه 5 هزار تومان در اختیار مردها می گذاشتم ولی این خود آنها هستند که از من این تقاضا را می کنند. معصومه یک خانه بزرگ چندین ده میلیون تومانی در خیابان عباسی داشت که تمامی پول آن را از این طریق بدست آورده بود. گفته می شد که معصومه به زنان تن فروشی که به بند می آیند آدرس و شماره تلفن منزلش را می دهد تا به خانه او نزد دخترش که درغیاب او کارهایش را انجام می دهد، مراجعه کنند. او می گفت: چون در هیچ حرفه ای تخصص ندارم مجبور هستم این عمل را به عنوان یک شغل پردرآمد داشته باشم.

او به هیچ وجه از کار خود ابراز پشیمانی نمی کرد و در زندان نیز از وضعیت خود گلایه ای نداشت. حواس او همچون همه کسانی که به جرم تشکیل خانه فحشاء به زندان آورده می شوند به زنان تن فروشی است که به عنوان تازه وارد به آنجا می آمدند. چرا که این زنان مشتریان آتی او بشمار می آمدند که معصومه خانم و خانواده اش می توانند از این طریق امرار معاش کنند.

اکثر زنانی که به جرم تن فروشی به زندان می آمدند به شکل گروهی و باندی باهم همکاری داشتند. آنها غالباً ازخانه های فحشاء دستگیر می شدند. گفتنی است این خانه های فحشاء در موارد بسیار توسط اعضای یک خانواده و با روابط فامیلی اداره می شوند. یعنی به عنوان مثال مادر به واسطه گی می پردازد و چون دیگر سن و سالی از خودش گذشته و چهره فریبنده ای برای فریب مردان ندارد، شرایطی را فراهم می آورد تا دختران، پسران، عروسان و خواهرانش باواسطه گری او به تن فروشی بپردازند و بابت آن از مشتریان مرد پول دریافت کنند. به عنوان مثال در دهه 60 که من در زندان بودم. باندی را از مراغه آورده بودند. درراس این باند زنی بنام "شکر" بود که در خانه خود دخترش (شهناز)، عروسش (شهلا)، پسرش، خواهرش و دیگران را به عنوان کالای جنسی به مشتریان عرضه می داشت که در دهه 80 نیزکه من به زندان رفتم وجود چنین باندهایی با روابط فامیلی در بین زنان تن فروش کم نبود.

 

صفانه: با خواهرش مریم از روستای اطراف بستان آباد آمده بود. او با خواهرش که جاری هم بودند به جرم کشتن مادر شوهرشان چندین سال بود که در زندان بسر می برند. آنها می گفتند: مادر شوهر ما خیلی بهانه گیر بود و همیشه با ما دعوا داشت و باعث ایجاد ناراحتی و دخالت در خانواده هر دوی ما می شد تا این که یک روز با یک روسری او را خفه کردیم و بعداً برای آن که اثری از جای انگشتان ما باقی نماند درحیاط خانه اش با بنزین او را آتش زدیم.

صفانه به قدری با حوصله و خونسردی این ماجرای فجیع و دلخراش را وصف می کرد  که انگار اتفاق قتل یک انسان آن قدرها هم که به نظر می رسد حادثه مهمی نیست. برای همین هم امیدوار بود که به خانه اش نزد فرزندان و شوهرش که شکایتش را در رابطه با او و خواهرش پس گرفته برگردد و به زندگی سابق خود ادامه دهد.

 

میترا: دختری است که به اتهام قتل خاله مادرش، 11 سال بود که در زندان بسر می برد و در صورت غیبت مامور ویژه ی مسئول بند "خانم معصومه دهقان"، میترا عهده دار مسئولیتهای مختلف در بند می بود. دادن نوبت تلفن به زنان زندانی، فروش و عرضه محصولات فروشگاه و تقسیم سهمیه ماهانه وسایل بهداشتی برعهده او بود. علاوه بر آن او کلیه گزارشات مربوط به زندانیان وحتی سایر ماموران بند همچون خانمها عامری،کریمی، طلایی، رضازاده، علیزاده و فتحی را روزانه به خانم معصومه دهقان مدیر داخلی بند ارائه می داد. همچون زندانبانها و به تقلید از آنها به خود اجازه می داد تا نسبت به سایر زندانیان به ویژه زندانیان تازه وارد رفتاری کاملا آمرانه و گاهی اهانت آمیز داشته باشد.

علاوه بر او "عدی" زن کرمانشاهی که به اتهام قتل همسر معتادش زندانی بود، همچون "میترا" دارای مسئولیتهای چند گانه ای درداخل بند بود. او مسئولیت کتابخانه، نظارت برکلاسهای آموزش قرآن و آشپزخانه را به عهده داشت. غذایی که توسط "عدی" برای زندانیان آورده می شد به شکل سلیقه ای بین زندانیان تقسیم و زندانیان از این بابت ابراز نارضایتی می کردند.

 زندانبانان به دلیل تن آسائی، تنبلی و راحتی فردی خود، اداره امور داخلی زندان را به خود زندانیان سپرده بودند.این امر موجب می شد تا همواره بین اغلب زندانیان درگیرهای فیزیکی و لفظی صورت گیرد.

 زهرا : وضعیت "زهرا " اهل یکی از دهات مراغه از همه رقت بارتر بود. او دختری 17 ساله لاغر اندام، موبور و زیبایی بود که به جرم کشتن دختر ناتنی اش بیش از یک سال در زندا ن بسر می برد. شوهرش که با او اختلاف سنی زیادی داشت بعد از طلاق همسرش به او ابراز عشق و علاقه می کند و آنها با وجود مخالفت خانواده زهرا، باهم ازدواج می کنند. شوهر 35 ساله اش که از همسرش جدا شده بود سرپرستی دختر 5 ساله اش را در غیاب خودش به زهرا می سپارد. این کودک توسط پدر به کرات مورد آزار و شکنجه قرارمی گیرد طوری که در اثر ضربات پدر قبل از مرگ شنوایی خود را از دست می دهد. به مادر کودک اجازه ملاقات با کودک داده نمی شود و از سوی دیگر مرد نمی خواهد به خاطر وجود کودک دو باره با همسر مطلقه اش ازدواج کند. تا آن که در اثر اختلافات و نزاعهای شدید خانوادگی شوهرش به زهرا می گوید: چاقو را بردارد و بچه را بکش. زهرا در اثر تحریکات همسرش و با همکاری او کودک را می کشد و هر دو ، کودک مقتول را در باغچه خانه دفن می کنند و به هرکسی که از کودک سوال می کرده،  می گفتند که او گم شده است. بعد از تحقیقات محلی جسد کودک پیدا می شود و زهرا با همسرش دستگیر می شوند. زهرا به دلیل سن و تجربه بسیار اندکش به قتل کودک اعتراف می کند و پدر کودک قتل کودکش را به زهرا نسبت می دهد و  به اتفاق همسر اولش که مادر کودک است، شاکی خصوصی زهرا بودند.

در آن زمان زهرا از نظر پیمان نامه حقوق کودک –که سن بلوغ کودکان را 18 سال می داند-  خودش یک کودک محسوب می شد ولی به دلیل داشتن شاکی خصوصی به اتهام قتل عمد به قصاص محکوم شده بود.

 

امکانات رفاهی و بهداشتی

 بند «نسوان جرائم» زندان تبریز شامل چهار اتاق است که درهرکدام  چهار یا پنج تخت سه طبقه وجود داشت. به علت حجم فزاینده زندانیان که آمار آن همواره بین 150 تا 200 تن در نوسان بود، بقیه زندانیان به علت کمبود فضای تختها در کنار هم بر روی زمین می خوابیدند -که به آنها در اصطلاح زندان کف خواب گفته می شود.-  و در هنگام استراحت و صرف غذا دچار مشکلات جدی می شدند. وسعت فعلی بند نسوان جرائم با توجه به تعداد زندانیان بسیار کوچک است. رژیمی توتالیتری که رفاه عمومی شهروندان درخارج از زندان برایش اهمیتی ندارد، حداقل باید فضای زندانهایش را به طرزی استاندارد درآورد. متاسفانه موضوع استاندارد کردن محل اسکان زندانیان همچون موضوعات تامين مواد غذایی، بهداشت و آموزش نادیده گرفته می شود.

غذا به صورت پخته شده از آشپزخانه مرکزی زندان به بند آورده می شود. این غذاها از نظر کیفیتی بسیار نامرغوب و از نظر کمیت نیز نمی تواند به عنوان یک وعده غذایی کامل محسوب شود.

در داخل بند به زندانیان شیر، سبزیجات، میوه و... داده نمی شد. زندانیان در صورت نیاز به این مواد مجبور هستند در روزهای معین با پرداخت بهایی چندین برابر قیمت واقعی کالا در بیرون از زندان اقلام مورد نیاز خود را تهیه کنند. طبیعی است زندانیانی که پول کافی نداشته باشند نخواهند توانست احتیاجات اولیه خود را دررابطه با تهیه مواد غذایی و بهداشتی همچون شامپو، خمیر دندان، دستمال کاغذی، مسواک،  صابون و غیره رفع کنند.

ماهانه دو صابون و یک پودر رخت شویی به زندانیان داده می شد و هر هفته یکبار زندانی می تواند از حمام داخل بند که تنها  چهار نمره دارد به طور سرپایی و تنها به مدت 10 دقیقه استفاده کند. وجود این وضعیت سبب شده تا زندانیان به خصوص در تابستان از بوی عرق خود و سایر هم بندهایشان ابراز ناراحتی کنند و علاوه برآن در موهای شان به دلیل عدم رعایت اصول بهداشتی و نیز کمبود مواد بهداشتی شپش ایجاد شود.

زنان زندانی هفته ای یک بار اجازه  ملاقات با خانواده هایشان را دارند. اکثر اوقات این ملاقات از پشت شیشه های کثیف و چرکین و گوشیهای خراب که صدا را به زحمت به گوش مخاطب می رساند به مدت بیست دقیقه انجام می گرفت و تنها در مناسبتهای ویژه همچون اعیاد مذهبی ملاقات حضوری در یک سالن بزرگ سرپوشیده که در دهه 60 و 70 حیاط بود، با حضور ماموران به مدت 30 دقیقه انجام می گرفت. قبلاً به خانواده های زندانیان اجازه داده می شد تا لوازم مورد نیاز زندانیان را برای آنها بفرستند، ولی درحال حاضر به جز لباس اجازه داده نمی شود تا سایر لوازم مورد نیاز آنها را بفرستند و دراین شرایط زندانیان مجبور می شوند تا سایر ضروریات خود را به قیمت بسیار گران از فروشگاههای داخل زندان خریداری نمایند. این کار هرچند برای زندان منافع مادی قابل ملاحظه های را به همراه دارد ولی باعث می شود زندانیانی که ملاقاتی ندارند یا وضع مادی و اقتصادی خانواده شان درسطح نازلی زیر خط فقر است امکان دسترسی به وسایل و لوازم مورد نیاز خود را نداشته باشند.

 

زنان زندانی، تحقیر و فرودستی

رابطه زندانبانها با زندانیان فوق العاده تحقیرآمیز است. آنها بدون در نظر گرفتن شرایط سنی و موقعیت اجتماعی زندانیان آنان را با اسم کوچک و بدون هیچ پسوندی و پیشوندی صدا می زنند ولی زندانیان را مجبور می کنند تا ماموران بند را با نام فامیلی با قید کلمه خانم مخاطب قرار دهند. زندانبانها برا ی انجام کارهای شخصی خود همچون، نظافت بند و نیز انجام وظایف داخلی آن زندانیان را به طور رایگان به بیگاری وادار می کنند. از بین زندانیان برای اطلاع از وضعیت داخل بند کسانی را می گمارند تا اخبار و اطلاعات داخل بند را به آنها گزارش کند و درعوض به این افراد اجازه داده می شود از امکان ملاقات حضوری و مرخصی بیشتر نسبت به سایرین برخوردار باشند. روشن است که این عمل باعث می شود تا روحیه نفاق و ریاکاری و خیانت به دیگران در بین این گونه زندانیان افزایش یابد. علاوه برآن در داخل بند منجر به دعوا و درگیری بین زندانیان شود. زندانیان مجبور می شوند تا برای دسترسی به ضروریات اولیه زندگی شان رفتاری تملق آمیز با ماموران بند داشته باشند، چرا که در غیر این صورت امکانات محدود زندان نیز به آنها داده نخواهد شد.

در داخل زندان، زنان زندانی هنگامی که برای ملاقات و یا سایر امور به داخل محوطه زندان برده می شوند می بایست به طرزی کاملا تحمیلی از چادرهای سرمه ای رنگ،  ضخیم و کثیف استفاده کنند. آنها باید هنگامی که توسط زندانبان به جایی برده می شوند تمامی صورت خود را با چادر به طرزی بپوشانند که هیچ قسمت از موی سر آنها پیدا نباشد و در صورتی که چادرشان قدری عقب تر نگه داشته شود با فریاد بلند ماموران، سربازان و  مسئولان زن و مرد داخل زندان مواجه می شوند که با صدایی آمرانه می گویند:"چادرت را جلو بکش" ویا "حجابت را رعایت کن"، "موهایت را بپوشان" و غیره.

با زنان زندانی بدون توجه به نوع جرمی که مرتکب شده اند همچون موجوداتی ضعیف و پلشت رفتار می شود. این نوع نحوه ی رفتار در رابطه با زنان زندانی باعث می شود تا در آنها هرگونه احساسات خوب انسانی از بین برود. ازدیاد این فشارها با گذشت زمان این باور نادرست را درآنها ایجاد می کند که آنها به راستی موجوداتی فرومایه  هستند و از این رو شایسته هرگونه تحقیر و توهین می باشند. در مجموع این گونه رفتار منجر به آن می شود که این زنان چه در زمان حبس و چه بعد از آزادی از اعتماد به نفس لازم برای تغییر در وضعیتی که در آن گرفتار آمده اند، نباشند. با ناامیدی، شور و شعفی  برای ایجاد زندگی سالم نداشته باشند و دوباره مرتکب بزهکاری شوند و برای چندمین بار به علت انجام همان جرم و یا جرمهای سنگین تر محکوم به حبس، شلاق، قطع عضو، اعدام و حتی سنگسار شوند.

بدون تردید تحقیر و ایجاد سلطه برای فرودستی زنان زندانی به مثابه لکه ننگی بر چهره جامعه زنان ایران محسوب می شود. آنها چهره بدون ماسک و نقاب زنانی هستند که به واقع قربانیان اداره غلط سیستم حاکم بر جامعه ی بیمار از نظام مرد سالارنه هستند و شاید درست همان کسانی هستند که حاکمیت سیاه اسلامی آنها را به عنوان الگوی زن مسلمان به دنیای مدرن عرضه می کند.

 

زنان زندان، کارگران بدون مزد

از آنجائی که اغلب زندانیانی که به جرم قتل در زندان هستند بیش از دیگر زندانیان در زندان بسر می برند، اکثر کارهای زندان، همچون مسئولیت حمام، اداره فروشگاه و انبار زندان به آنها سپرده می شود و درمقابل آنان اجازه می یابند تا به روش سلیقه‌ خود درمورد تقسیم امکانات زندان عمل کرده و  به علت داشتن قدرت عمل بیشتر نسبت به سایر زندانیان به نوعی خود را مقتدرتر از دیگران می دانند و به همین علت گاه مشاهده می شود که لحن آنها نسبت به سایر زندانیان خشن تر و خودکامانه تر از خود ماموران بند است.

علاوه بر بیگاری که به طرزی استثمارگرایانه از زندانیان به عمل می آید. در داخل بند نسوان برا ی زنان زندانی دو اطاق تهیه شده که در یکی از آنها زنان به کار چرخکاری لباسهای زیر می پردازند و در دیگری از آنها خواسته می شود تا با پارچه های چرمی، رویه کفش بدوزند که انجام هر دوی آنها بسیار سخت است و در مقابل انجام این کار مبلغ بسیار ناچیزی که دستمزد واقعی آنها نیست به آنها پرداخت می شود.  به عنوان مثال آنها هر عدد لباس زیر را درمقابل دریافت 10 تومان و هر عدد رویه کفش چرمی را در مقابل پرداخت 75 تومان می دوزند و هرکلاف نخ نازک ابریشمی را در مقابل پرداخت 1000 تومان دستمزد می بافند. پرداخت چنین دستمزدی در مقابل چنین کارهای خسته کننده، سخت و یکنواخت کاملا غیرعادلانه محسوب می شود. این زنان نه تنها به عنوان یک زندانی مجبور به تحمل شرایط غیر انسانی زندان هستند بلکه وقتی به علت ضرورت تامین نیازهای اقتصادی مجبور به انجام کار در کارگاهها با شرایط نابرابر می شوند به عنوان یک کارگر مورد استثمارکارفرمایان نیز قرار می گیرند و ارزش اضافی کار آنها به نوبه خود به رشد سرمایه داری درجامعه منجر می شود.

 

زنان زندانی، وضعیت روانی و اعتقادی

نکته درخور توجه دیگر موضوع  التزام زندانیان به ارزشهای اخلاقی است. این زنان از آنجائی که چه در بیرون از زندان و چه درداخل زندان از طرف اعضای خانواده و اجتماع مورد اهانتهای مکرر و تمام ناشدنی واقع می شوند، باور خود را نسبت به خود از دست می دهند و همین امر باعث می شود تا خود را ملزم به رعایت هیچ ارزش انسانی ندانند از این رو به راحتی می توانند فحش دهند، نسبت به هم تهمت و افترا ببندند، خیانت بورزند و در کل وجود نوعی روحیه تخریب گری آنها را به سمت عمیق ترین گودالها و منجلابهای فساد سوق دهد.

درداخل زندان، زندانیان غالباً از بیماریهای روانی رنج می برند که یا درهنگام دستگیری و پروسه اعتراف گیری یا بعد از آن بدان مبتلا شده ‌اند و این در وضعیتی است که در داخل زندان هیچ نوع مرکز مشاوره روانی وجود نداشته و زنان زندانی به لحاظ وارد آمدن فشارهای عصبی از سوی کارکنان دادگاهها و زندان به طرزی فزاینده با معضلات روحی- روانی جدی و حادتری مواجه هستند.

زنان زندانی از نحوه و نوع نگاه ویژه نسبت به زندگی برخوردار هستند. آنها درداخل زندان به انجام کارهایی می پردازند که چه بسا از نظر افراد خارج از زندان بسیار عجیب و شگفت انگیز به نظر رسد. به عنوان مثال در روزهای بارانی سجاده هایشان را در فضای باز حیاط پهن می کنند یا در زیر ناودان می ایستند و با صدای بلند به دعا و نیایش با خدا می پردازند،  فریادهای بلند می کشند،  ضجه می زنند،  بر سر و روی خود می کوبند و خود را تا می توانند کتک می زنند تا مگر خدای بخشایشگر و مهربان از گناه آنها درگذرد و دریچه نجات از گناه و زندان را به روی آنها بگشاید و یا به داخل دستشوییها می روند و به علامت خاکساری و فروتنی نسبت به حضرت حق از خود صدای سگ درمی آورند و در آنجا با صدای بلند عقده های دل شان را به نحوي خالی می کنند. اکثر زنان زندانی آئینهای مذهبی از جمله نماز و روزه را به جای می آورند و از اعتقادات سنّتی و سطحی برخوردارند.

 

زنان زندانی، آموزش ویاد گیری

در دهه های گذشته برای زندانیان کلاسهای قرائت قران گذارده نمی شد. ولی در حال حاضر از طرف سازمان تبلیغات اسلامی برا ی آنها هفته ای سه بار مربی قرآن فرستاده می شود و این در وضعیتی است که شرکت زندانیان در این کلاسها به دلیل فراگیری و فهم درست قرآن نمی باشد و بیشتر جبنه تظاهر و ریاکاری دارد. آنها در این کلاسها شرکت می کنند تا توسط کارنامه ای که از طرف مربی به آنها داده می شود، بتوانند از مرخصیهای طولانی مدت و ملاقات حضوری به جای ملاقات پشت شیشه و نیز امکان برخورداری از عفو رهبری برای آزادی از زندان برخوردار شوند.

اداره کنندگان زندان، همچون دهه ‌های 60 و 70 هیچ اهمیتی به آموزش و مطالعه زندانیان نمی دهند، برای آنها روزنامه خریداری نمی شود و مسئولان زندان تماشای برنامه های سرگرم کننده و بی محتوای تلویزیون را برای خود و زندانیان، مهم تر از گوش دادن به اخبار و سایر برنامه های آن می دانند. 

با وجود آنکه کتاب به تعداد محدود آن هم  تنها پیرامون موضوعات دینی در کتابخانه وجود دارد، به اکراه در اختیار زندانیان قرار می گیرد. در کل موضوع بسیار مهم و حیاتی ارتقاء سطح آگاهی و دانایی که می تواند در کاهش جرم و جنایت و باز تولید خشونت در جامعه موثر باشد به هیچ وجه مورد توجه مسئولان زندان نبوده و نیست.

 

کودکان زندان

زنان باردار بدون اینکه با توجه به وضعیت شان مورد تخفیف در مجازات قرار گیرند در شرایط سخت و طاقت فرسای زندان دوران بارداری خود را سپری می کنند. آنها از نظر تغذیه،  بهداشت و درمان مورد کمترین حمایتی قرار نمی گیرند. تعدادی از آنها فرزندانشان را بعد از بدنیا آ وردن در نزد خود نگه می دارند و این درحالی است که به این کودکان و مادران حتی شیرداده نمی شود.

درسال 1386 سه کودک به اسامی محدثه، ابوالفضل و کیمیا در زندان تبریز بودند. مادر محدثه به جرم رابطه نامشروع زندانی بود. در شناسنامه این گونه کودکان نام پدر قید نمی شود و از این نظر این کودکان در آینده خواه نا خواه با نگرش منفی جامعه روبرو گردیده و از نظر هویتی دچار تعارضات شدیدی خواهند شد.

مادر ابوالفضل بدون آنکه کمترین انحراف اخلاقی داشته باشد، به همراه شوهرش به دلیل کشیدن چک بی محل در زندان بسر می برد. آنها به علت فقر و تنگدستی و عدم توانایی باز پرداخت به موقع چک در حبس بودند اما در زندان همه زندانی محسوب می شوند و محکوم به تحمل مصائب آنند.

مادر کیمیا به جرم قتل مردی که می خواسته مزاحم زندگی اش شود سالهاست زندانی است او نیزهمچون مادر محدثه و ابوافضل،  کیمیا را در زندان بدنیا آورده است.

آنها از نظر تربیتی دچار مشکلات جدی هستند چرا که در محیط آلوده و عفونی زندان با وجود زندانیان بزهکار، این کودکان از همان آغاز کودکی با بدآموزیهای معمول درزندان بزرگ می شوند و بدون آنکه خودشان جرمی مرتکب شده باشند، مجبورند درشرایط جهنمی زندان متحمل شرایط ناگوار و غیرانسانی و ظالمانه ای باشند. از جمله این موارد می توان این نمونه ها را مثال زد:

 عدم تغذیه مناسب، همچون عدم مصرف گوشت، سبزیجات، میوه و شیر به اندازه کافی. عدم امکان دسترسی به فضای مناسب برای گردش و تفریح و بازی، عدم داشتن پوشاک مناسب، عدم آموزش صحیح و تربیت درست و ارتقاء دهنده، عدم دسترسی به امکانات درمانی و بهداشتی لازم برا ی کودکان.

چون اغلب مصاحبان این کودکان زنان بزرگسال هستند آنها از نظر ارتباطی دچار مشکلات عدیده ‌ای هستند. آنها غالباً برا ی کسب امتیازاتی همچون گرفتن شکلات و آدامس و غیره مجبورهستند تا همچون سایر زندانیان رفتاری تملق آمیز با ماموران و سایر زندانیان داشته باشند. این کودکان به دلیل آنکه از دنیای خارج مجزا و در زندان متولد شده و درآنجا زندگی می کنند، هیچ شناختی از محیط بیرون ندارند و اين محيط شاید حتی در تصورشان هم نگنجد. بنا براین وقتی برای انجام کارهایی با زندانبانان به بیرون از زندان می روند، احساس هراس و ترس از محیط بیگانه با زندان که مسکن اصلی آنهاست، آنان را به شدت آزار می دهد.

در دهه های 60 و 70 زنان زندانی،  به ویژه زندانیانی که به جرم تن فروشی به زندان آورده می شدند. علاوه بر حبس، محکوم به تازیانه نیز می شدند که تازیانه آنها با بی رحمی و قساوت بی حد توسط ماموران بند خانمها؛ دهقان، فتحی، پیری، انصافی، خلصی، اکرم خیری و معصومه خیری نواخته می شد. گاه اتفاق می افتاد که ماموران به ویژه ماموران تازه وارد برا ی اینکه قدرت شقاوت و سنگدلی خود را بیش از دیگران به نمایش بگذارند و در ضمن از نظر کاری نیز به رقابت با دیگر همکاران خود بپردازند بی اعتنا به بدن خون آلوده و صدای استغاثه و ناله های دردمندانه و قطرات درشت اشک آنها که تمام پهنای صورتشان را در بر می گرفت، بر شدت ضربات تازیانه خود می افزودند و با این باور که حکم قران را در رابطه با مفسدان به اجرا درآورده اند نفس لوامه و وجدان خود را قانع می کردند.

زندانیان دیگر دورادور زندانی شلاق خورده حلقه می زدند و تعدادی از کودکان زندان که به علت بی سرپرستی در نزد مادرانشان و به دلیل جرمی که خود هرگز مرتکب نشده بودند، زندانی بودند روبروی زنان تازیانه خورده می ایستادند و تمامی این صحنه های خشن و دردناک را به حافظه کوچک خود می سپردند و بعدا وقتی باهم در حیاط بند به بازی می پرداختند به بازتولید این صحنه ها مشغول می شدند. یکی از کودکان در وسط می نشست و دیگری با طنابی پلاستیکی که به دست داشت در نقش مامور بند، دوستش را تازیانه می زد و بقیه بچه ها آرام و بیصدا در سکوتی درد آور و روح فرسا به تماشای این نمایش می پرداختند. در آن سالها کودکان زندان عبارت بودند از: "سحر" دختر 2 ساله زیبا و دوست داشتنی با موهای سیاه و براق و چشمانی میشی رنگ و درخشان که مادرش به جرم داشتن رابطه نامشروع زندانی بود. "یعقوب" پسر 5 ساله ی سرکش و عصبی که مادرش را در خانه فساد دستگیر کرده بودند. "یوسف" پسرک 3 ساله، ریز نقش،  ضعیف و پریده رنگ و لاغر  که مادرش با دو تن از مردانی که با آنها روابط نامشروع داشت پدر کارگرش را در برابر چشم او به قتل رسانده بود. یک خواهر و برادر 5-6 ساله که اسمشان خاطرم نیست به توسط مادرشان "صبیه خانم " به جرم فروش مواد مخدردر زندان محبوس شده بودند و از دهات اطراف تبریز به آنجا آمده بودند.

 

از دیگر بچه های زندان، پسر یک ساله شهلا بود که به همراه مادر شوهرش به آنجا آمده بود، این زن در هنگام عصبانیت به ویژه وقتی می خواست دیگران را مجبور به کاری کند بدون توجه به جثه نحیف و جسم بیمار فرزندش او را بالای سرخود می برد و تهدید می کرد. اگر ماموران یا هم بندانش خواسته او را برآورده نکنند، بچه را به زمین خواهد کوبید و او را خواهد کشت. کودک بالای سر او جبغ می کشید و صدایش به همراه فریادهای تهدید گر شهلا در همه جای بند می پیچید حتی یک بار کودک را بر زمین کوبید و نشست روی کودکش و سرش را چند باربه زمین قیر گونی شده محکم کوبید که زندانبانان و زندانیان با زور و تمنا و اصرار بچه را از دستش گرقتند و بردند.

کودکان زندان  آینده ای بسیار نگران‌كننده دارند، با توجه به شرایط مخرب زندان چه بسا آنها مستعد ابتلا به انحرافات اخلاقی شده و به سمت روحیه تخریب گری، بزهکاری،  اعتیاد، فحشا، سرقت گرایش پیدا کنند.

 

بدیهی است که رسیدگی و توجه به وضعیت این کودکان باید درکانون توجه همه مدافعان حقوق کودک از جمله سازمانها و نهادهای بین المللی حقوق بشر مربوط  به کودک همچون یونیسف و نیز انجمنهای حمایت از حقوق کودک  در داخل کشور و نیز در خارج از آن قرار گیرد. چرا که درغیر این صورت اجتماع ما در آینده نیز همچون امروز جامعه ‌اي بیمار، مسموم و دچار نابهنجاريهاي اجتماعي بدتري خواهد بود که بهبود وضعیت آن به امری ناممکن و دست نیافتنی بدل خواهد شد.

زندان زنان، زندانبان زن

 این تنها زنان زندانی نیستند که به علت زندگی در آن محیط سرد، خشن و دهشتناک و به غایت تیره از ادامه حیات طبیعی به مانند سایر مردم محرومند، بلکه زنان زندانبان نیز که در طول هفته چندین روز را به طور بیست و چهار ساعته در زندان به سر می برند از حیاتی متفاوت با دیگر افراد سالم عادی در اجتماع برخوردار می شوند.

زندانبانان زن که به عنوان ماموران بند و زندانبان استخدام شده ‌اند غالبا از طبقات فرودست جامعه هستند که برای تامین نیازها و برحسب ضروریات زندگی شان به این کار روی آورده ‌اند. آنها غالباً از بین بسیجیان فعال درمساجد هر محله انتخاب می شوند. به آنها آموزش نظامی برای برخورد فیزیکی با زندانیان وسایر معترضان داده می شود و از نظر فکری نیز آنها تحت آموزشهای ایدئولوژیک مذهبی کاملا سنتی و دگم قرار می گیرند،  نسبت به دین دیدگاهی تعبدآميز و نسبت به رویدادهای سیاسی– اجتماعی جامعه اطلاعات اندکی دارند و اطلاعاتشان براساس معلومات محدودی است که نهاد های قدرت برای توجیه عملکرد منفی خود دراجتماع، دربرخورد با منتقدان و دگر اندیشان به آنها ارائه می دهند. مقتضیات کار در زندان نیز تعلیمات روزانه ایدئولوژیک که برپایه نفرت و خشونت به آنها آموزش داده می شود آنها را به موجوداتی خشن، غیر قابل انعطاف تبدیل می کند و روحیه ظریف و زیبای زنانگی را در آنها از بین می برد. اکثر ماموران از نظر خانوادگی ازدواجی ناموفق داشتند و کارشان به طلاق منجر شده است چرا که به علت انجام وظایفی چون شلاق زدن،  بردن زندانیان محکوم به اعدام به سکوی اعدام، ایراد ضرب و شتم زندانیان درهنگام دستگیری و یا اعتراض باعث شده است تا روحیه این ماموران پرخاشگرانه و تهاجمی باشد. تا حدی که برخی از زندانبانان زن از این که زنان تن فروش بعد از اجراي حكم شلاق آزاد می شوند، به صراحت اظهار گلایه می کنند و معتقدند چون در اسلام در رابطه با زنان تن فروش دستور رجم(سنگسار) آمده است،  بنابراین آنها باید سنگسار شوند تا درس عبرتی برای دیگران باشند.

زندانبانان زن از اعضا موثر در نماز جمعه ها محسوب می شوند لذا وقتی قرار است برنامه ‌ای برای اعدام کسی یا برخورد خشن و امنیتی وجود داشته باشد، آنها به جمع آوری امضا می پردازند و خود را نماینده جامعه ی زنان در مناطقی می دانند که در آنجا زندگی می کنند. در تظاهرات خیابانی دانشجویان و افراد معترض،  همین زنان هستند که در کنار نیروهای اداره اطلاعات و سپاه و لباس شخصیها و گروههای فشار به ضرب و شتم و دستگیری زنان و مردان آزادیخواهی می پردازند که خواهان تغییرات بنیادین درساختار حاکمیت اسلامی هستند و در مواقعی که حجاب زنان مهم تر از موضوع نیروگاههای هسته ای می شود،  باز این ماموران زن هستند که به خیابانها می‌ آيند و با اتومبیلهای ویژه ای که اغلب عبارت است از مینی بوسهایی که پنجره هایش را با میله ‌های فلزی مسدود کرده اند، به دستگیری زنان و دخترانی می پردازند که از نظر آنان حجاب خود را رعایت نکرده اند.خلاصه آنکه نهاد های قدرت برای حفظ پایه های خود هرجا که لازم بداند این زنان مامور را بکار می گمارند و هرگونه استفاده ابزاری که ضروری باشد از آنها به عمل می آورند.

 

جمع بندی

در دهه های گذشته تعداد قاتلان زن در زندان بسیار معدود بود( به عنوان مثال 8 نفر در سال 1368) ولی امروزه چهل درصد زندانیان زن در بند مذکور را در شهر تبریز،  زنان قاتل تشکیل می دهند. وجود چنین آماری آن هم فقط مربوط به یک بند از زندان بزرگ تبریز یعنی" بند 8 نسوان جرائم" تامل برانگیز است وبیانگر وجود نابهنجاریهای عمیق اجتماعی حاکی از مدیریت ناصحیح جامعه می باشد. می توان گفت بیش از نیمی از این قاتلان به جرم همسرکشی به زندان آورده شده‌اند. این مساله گویای این واقعیت به غایت تلخ است که زنان جامعه ما در نتیجه اعمال فشار از سوی فرهنگ مرد سالارانه حاکم به اشكال مختلف مثل اجرا و تصویب قوانین تبعیض‌ آمیز علیه زنان، بي‌ تناسب با شرایط فعلی جامعه، نگرش جنسیتی تعصب آمیز و حاکمیت عرفی یک طرفه مردانه ناچار در خانواده هایی زندگی کنند که بسیار نابسامان و شکننده بوده و واکنش همسرکشی بازتاب شرايطي است که آسیب شناسی دقیق آن در این مجال نمی گنجد.

درهرسه دهه 60-70-80 آمار فحشا و تن فروشی همچنان رقم بالایی داشته و آنچه باید مورد دقت نظر قرار گیرد، رابطه مستقیمی است که بین فقر و فحشا وجود دارد. بدیهی است با رشد تورم، بالا رفتن قیمت کالاها، کاهش قدرت خرید عمومی و دیگر ریاضتهای اقتصادی که مردم ما به دلیل انحصارطلبی و تمامیت خواهی معدودی که بيشتر سرمایه کشور را در اختیار خود گرفته اند، برگسترش دامنه فقر، بیش از بیش افزوده‌ شود. در این میان هر چند زنان تن فروش به جهت فردیت خود در انتخاب مسیر نادرست زندگی مقصرند ولی از دیدگاه جامعه‌شناسی آنان همه،  قربانیان توسعه جنسیتی نابرابر،  توزیع ناعادلانه ثروت و قدرت، وضعیت نابرابر اقتصادی و اجتماعی-سیاسی هستند

چهره واقعی زندان زنان تبریز آن قدر مخوف، سرد و تیره است که گمان نمی کنم هیچ واژه ای بتواند توصیفگر همه رنج و عذابی باشد که زنان زندانی در نهایت فقر،

بدبختی به آن گرفتار آمده ‌اند. نه گزارش مختصر و غیر کارشناسانه من و نه ساختن فیلمهایی چون "زندان زنان "ساخته تهمینه میلانی و يا "دایره " به کارگردانی جعفر پناهی و نه هیچ توصیف دیگری هرگز نخواهد توانست نهایت درماندگی و استیصال زنان در بند را به تصویر کشد.

زندان زنان زخمی چرکین و نا پیدا و مزمن در دل شهر تبریز عزیز است و بایسته است تا جنبش زنان در آذربایجان و فعالان جنبش زنان در ایران و دیگر کشورها در رابطه با اعمالی که زنان زندانی را مورد خشونت،  آزار، شکنجه، شلاق و رجم قرار می دهد به موضع گیری صریح وشفاف بپردازد. بر فعالان حقوق بشر است به دلیل نقض حقوق انسانی زنان و کودکان در زندان زنان تبریز که در واقع نقض حقوق تمامی انسانیت است تا از طریق دفاترحقوق بشر در داخل و خارج کشور به این موضوع رسیدگی کرده و عاملان آن را به عنوان ناقضان حقوق بشر به دنیا معرفی نمایند.

 

شهنازغلامی

پاریس، 17 اکتبر 2012

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق