سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (21)

 

- "انتخابات" و "توسعه گرایی"، دو محور بحث در چپ جهانی

- جنبش "نه" به نو - لیبرالیسم

- پاسخ زحمتکشان یونان به "ترویکا": وقتی ما حرف می زنیم، شما خفه شوید!

- رفراندوم علیه سارکوزی، مدافع سرسخت نو - لیبرالیسم

 

لیلا جدیدی

 

"انتخابات" و "توسعه گرایی"، دو محور بحث حاضر در چپ جهانی

انقلابها و خیزشهای سال گذشته همچون "بهار عربی"، "جنبش بر آشفتگان" و "جنبش وال استریت" فرصتی بزرگ و تاریخی برای نیروهای چپ پدید آورده است. اگر چه مبارزه علیه پولاریزه شدن ثروت، فساد دولتی و حکومتهای غیر دمکراتیک و خودکامه کاملا موفقیت آمیز نبوده، با این حال چپ و نیروهای پیشرو توانسته اند گفتمان جهانی را به سمت مساله نو - لیبرالیسم و موضوعاتی از قبیل نابرابری و بی عدالتی جهت دهند. اما اکنون که چپ جهانی چنین فرصت استثنایی را به دست آورده، باید تصمیم بگیرد که چگونه در این دوران سرنوشت ساز می تواند نبض رویدادها را در دست گیرد و چگونه باید برای پیشبرد اهدافی که سالها ست برای آن مبارزه می کند، سازماندهی کند.

"امانوئل والرستاین"، استاد دانشگاه و یکی از تحلیل گران سرشناس سیستم جهانی و علوم اجتماعی در این باره دیدگاه قابل توجهی دارد. وی می گوید:"برای این که چپ جهانی بتواند جهان را تغییر دهد، به میزانی از اتحاد سیاسی نیازمند است. بدون شک اختلافهای عمیقی پیرامون اهداف کوتاه مدت و همچنین استراتژیک وجود دارد. البته بر این اختلافات هم به هیچوجه سرپوش گذاشته نشده و همواره اجاق بحثهای چپها در جهان گرم باقی مانده است. با این حال، چپ جهانی نتوانسته چاره ای برای جلوگیری از جدایی و پراکندگی ناشی از این بحثها پیدا کند."

"والرستاین" مهمترین موضوعات مورد اختلاف چپها را در دو محور دسته بندی می کند: "انتخابات" و "توسعه گرایی". وی دیدگاههای موجود و مورد اختلاف پیرامون محور اول یعنی، انتخابات را در سه نظریه خلاصه کرده است:

1- نظریه ای که حاملان آن به طور کلی نسبت به انتخابات بدبین هستند. این عده معتقدند که شرکت در انتخابات نه تنها موثر نیست، بلکه به سیستم موجود مشروعیت می بخشد.

2- نظریه ای که در بخشی از چپ جهانی رواج دارد و معتقد است، شرکت در انتخابات بسیار مهم است و می توان از درون، سیستم را تغییر داد و اصلاح کرد. این بخش را می توان چپ میانه دانست.

3- نظریه ای که این باور را تبلیغ می کند که باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد. باید به کسی رای داد که به چپ نزدیک تر باشد.

 

وی می گوید:"بحت انتخابات بین چپ جهانی در شکلهای یاد شده همچنان در جریان است، با این حال شواهدی وجود ندارد که آنها به توافقی چه در تاکتیک و چه در استراتژی دست یابند. این دستکم برای من روشن است که اگر این سه گروه به توافقی در مورد انتخابات نرسند، شانس زیادی برای تسلط بر اوضاع کنونی در کوتاه یا بلند مدت ندارند."

نویسنده در جمعبندی این سه دیدگاه بر این باور است که شرکت در انتخابات برای دستیابی به اهداف کوتاه مدت تاکتیک مناسبی است. با این حال او توضیح می دهد که این تاکتیک در ایجاد تغییرات پایه ای، تحقق اهداف استراتژیک چپ و کسب قدرت ناتوان است و "بارها تجربه شده ولی موفقیتی از آن حاصل نگردیده". از این رو می توان گفت که وی تاکتیکهای کوتاه مدت را از شیوه های استراتژیک نبرد تفکیک می کند و این گونه راه چهارمی برای نزدیک شدن چپ جهانی به یکدیگر پیش رو می گذارد.

وی می گوید:"شرکت در انتخابات هدر دادن وقت نیست. واقعیت این است که بخش بزرگی از مردم یا همان 99 درصد، در زندگی روزانه در رنج هستند و همین مشکلات روزانه است که برای آنها اهمیت دارد. آنها می خواهند زندگی کنند و می خواهند به خود و خانواده و دوستان خود کمک کنند تا بر سختیها و مشکلات روزانه غلبه کنند. اگر ما می بینیم که دولتها پتانسیل ایجاد تغییرات ریشه ای را ندارند، اما در کوتاه مدت می توانند با سیاستهای مشخصی، نگرانی روزانه مردم را رفع کنند، آن گاه چپ جهانی باید هر چه در توان دارد انجام دهد که رنج روزانه مردم تخفیف یابد. از این رو، دخالت و شرکت در انتخابات لازم می شود. انتخاب بین بد و بدتر، حمایت از کسانی است که برنامه های آنها به این سمت و به چپ گرایش دارد. البته اتخاذ این تاکتیک به شرایط مشخص هر کشور بستگی دارد و طرح آن بدین معنی نیست که در هر کشور، مساله یکسان است."

 

دومین بحثی که به نظر "امانوئل والراستاین" چپ جهانی را به خود مشغول کرده، موضوعی است که وی آن را "توسعه گرایی" می خواند و به طور خلاصه، متقدم شمردن رشد اقتصادی برای تغییرات مدنی تعریف می کند؛ بحثی که اکنون در بسیاری از کشورهای جهان جریان دارد. او در این باره می گوید:"این بحث در آمریکای لاتین، بولیوی، اکوادور و ونزوئلا... بین دولتهای چپ و بومیان شدت دارد. همچنین برای نمونه در آمریکای شمالی و اروپا، موضوع مزبور مورد بحث فعالان محیط زیست، سبزها و اتحادیه ها است که اولویت را در حفظ و یا گسترش اشتغال می بیند."

وی می گوید:"به باور "توسعه گرا" ها – چه از گروهها و سازمانهای چپ باشند و چه از اتحادیه ها - بدون رشد اقتصادی، ملی و یا بین کشوری، هیچ راهی برای اصلاح عدم توازن اقتصادی جهان امروز وجود ندارد. این گروه، مخالفان خود را متهم می سازد که در کمترین حالت، به صورت عینی و احتمالا ذهنی، منافع نیروهای راست را تامین می کند.

مخالفان گزینه "توسعه گرایی" می گویند که تمرکز بر تقدم رشد اقتصادی به دو جهت نادرست است: نخست آن که این سیاستی است که به راحتی بدترین ویژگیهای سیستم سرمایه داری را تداوم می بخشد. دوم آن که سیاستی است که سبب آسیبهای جبران ناپذیر زیست محیطی و اجتماعی می شود."

بحثها در این حوزه بسیار داغ تر از بحثهای پرشور پیرامون مشارکت در انتخابات است. این تحلیلگر سیستم جهانی تنها راه برای حل و فصل اختلافها بین مدافعان "توسعه" و مخالفان را سازش و توافقات موردی پیشنهاد می کند.

در خاتمه، پروفسور "والرستاین" بحث خود را این گونه جمعبندی کرده است:"این که آیا چپ جهانی می تواند بر این اختلافات و پراکندگی در مدت زمان 5 یا 10 سال آینده چیره شود، روشن نیست، اما اگر نتواند، من تصور نمی کنم چپ جهانی قادر باشد در نبرد پیش رو در بیست یا چهل سال آینده بر سر تعیین سیستم جایگزین نظم سرمایه داری -که بدون تردید نابود خواهد شد–، پیروزی را از آن خود کند."

 

جنبش "نه" به نو - لیبرالیسم

نابرابری طبقاتی حاصل از تاخت و تاز جهانی نو - لیبرالیسم در سرمایه داری و پیدایش تاچریسم، سیاستهای تعدیل ساختاری و ریاضت اقتصادی با دستور عملهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که در دهه های اخیر در کشورهای پیرامونی سرمایه داری افریقا، آسیا، خاورمیانه و آمریکای لاتین تحمیل شده، همچنان در حال عمق یافتن است. اکنون برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم، این سیاستها به کشورهای اروپایی نیز رخنه کرده و در دستور کار دولتها قرار گرفته است. مردم کشورهای اروپایی با اعتراضات خود که به اشکال گوناگون بروز داده اند، مخالفت خود را با سیاستهای ضد کارگری و ضد مردمی ابراز می کنند.

در هفته های اخیر و در حالی که روز جهانی کارگر در سراسر جهان برگزار می شد، مردم در بسیاری از مناطق جهان و به ویژه در اروپا، پیامهای روشن و چالش گرانه ای داشتند. انتخابات در فرانسه و یونان به عنوان نمونه گویای چنین امریست.

در فرانسه، راست، چپ و میانه بر سر یک موضوع توافق داشتند؛ آنها برنامه های ریاضت اقتصادی را نمی خواهند. شکست "سارکوزی" در انتخابات فرانسه که حامی پر و پا قرص این سیاست بود و پیروزی "فرانسوا اولاند"، واکنش صریح مردم به چنین سیاستی بود. با توجه به اینکه وی یازدهمین رهبر در اروپاست که از سال 2009 و در جریان بحران اقتصادی کنار گذاشته شد.

افزون بر فرانسه، در ماه گذشته انتخابات در یونان و پیروزی بزرگ "حزب چپ رادیکال" نیز همین پیام روشن را داشت. همچنین در دیگر نقاط جهان نیز تحولات چشمگیری را شاهد بودیم.

در هلند، دولت بر سر اختلاف نظر در طرح کاهش بودجه به دو دسته شقه شد و در اسپانیا و ایتالیا عمیق تر شدن رکود اقتصادی، آتش خشم اپوزیسیون را در کمپین علیه آلمان که نسخه کاهش هزینه های دولتی را می دهد، شعله ور گرداند.

در چک، دهها هزار نفر در پراگ علیه دولت این کشور راهپیمایی کرده و پایان اجرای برنامه های ریاضت اقتصادی را خواستار شدند.

در انگلیس، "کنگره اتحادیه های کارگری" با بر گزارشی با عنوان "بله، زمان آن رسیده که به شما بگوییم "نگفتیم؟!""، به افشاگری در باره ناکارآیی سیاستهای ریاضتی دولت ائتلافی پرداخته است. این گزارش با واکنشهای گسترده و گوناگونی روبرو شده است.

در ایرلند، دو اتحادیه بزرگ کارگری از اعضای خود خواسته اند که علیه پیمان معاهده مالی اروپا رای دهند.


پاسخ زحمتکشان یونان به "ترویکا": وقتی ما حرف می زنیم، شما خفه شوید!

مردم یونان روز 6 مه پیام روشن خود را به دولت چپ میانه (پازوک) که از سال 2009 اداره کشور را عهده دارد، رساندند. در انتخابات پارلمانی یونان، "پازوک" 13 درصد رای آورد، در حالی که حزب محافظه کار "دمکراسی نو" نیز به تنها 19 درصد آرا دست یافت. ائتلاف چپ رادیکال بنام "سیریزا" (SYRIZA) که شامل سازمانهای انقلابی سوسیالیستی است، 17 درصد آرا را نصیب خود کرد. این اولین انتخابات در یونان از هنگامی است که سیاستهای ریاضتی بانک مرکزی اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول این کشور را به بحران اقتصادی کشانده و حاصل آن تحقیر پازوک و پرداخت هزینه بی لیاقتی این حزب بود. اگر چه ائتلاف چپ رادیکال در مقام دوم قرار گرفت، با اینحال، این که از حزب حاکم بیشتر رای آورد، دارای اهمیت بسیاری است. "سیریزا" در تمامی شهرهای بزرگ یونان در ردیف اول قرار گرفته که در واقع نشاندهنده مخالفت سرسختانه طبقه کارورز با سیاستهای ریاضت اقتصادی و نفوذ "سیریزا" در درون این طبقه است. در انتخابات گذشته، آرای این حزب فقط 5 درصد بود، ولی در این انتخابات حزب حاکم به ردیف سوم و خود در ردیف دوم قرار گرفت.

"یونان مستقل" که یک حزب دست راستی اما مخالف سیاستهای ریاضت طلبانه است، با 10 در صد چهارم، "حزب کمونیست" با 9 درصد پنجم و "نئو نازی"ها 7 درصد و تعداد دیگری از احزاب چپ و سبزها باقی رای ها را تصاحب کردند.

"ریچارد سیمور"، سوسیالیست انگلیسی در باره انتخابات یونان می گوید:"در نهایت بیشترین کرسیها را مدافعان سرمایه داری اشغال می کنند، اما به هیچوجه نباید اشتباه کرد: این یک تحول بزرگ برای یونان است و همچنین برای دستگاههای سیاسی اروپایی. این انتخابات نشان آنچنان تغییر و تحولی ریشه ای و غیر قابل پیشبینی در سیاست یونان است که تا حدی باورنکردنی می نماید."

پیروزی چشمگیر ائتلاف چپ رادیکال که 52 درصد کرسیها را تصاحب کرد، در حالی شکل گرفت که "پازوک" و "دمکراسی نو" و همچنین اتحادیه اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بین المللی پول با باجگیری، تهدید و ایجاد هراس تلاش می کردند از این رخداد جلوگیری کنند.

مهمترین برجستگی و نقطه اشتراک انتخابات 6 مه در یونان و انتخابات در فرانسه و پیروزی "فرانسوا اولاند" را می توان نخست در واکنش منفی آنان به سیاستهای ریاضت اقتصادی دانست و در مرحله دوم، پیشرفت چشمگیر چپ و توان بهره گیری آنها از فرصت پیش آمده. یونان اکنون دارای بزرگترین نیروی چپ رادیکال دمکراتیک در اروپا است.

"وسیلیس فوسکاس" (vassilis Fouskas)، استاد دانشگاه در رشته روابط بین المللی در "دانشگاه ریچموند" لندن و سر دبیر نشریه "بالکان و خاورنزدیک" می گوید:"احتمال این که در آینده دو حزب "پازوک" و "دمکرات نو" تجزیه گردیده و از هم پاشیده شوند، وجود دارد. اما احتمال پیروزی برای راستها هم امری طبیعی است. پولاریزه شدن جامعه به دو نیروی چپ و راست، وضعیتی است که همواره در شرایط سخت اجتماعی، اقتصادی و بحران سیاسی وجود داشته است. این همان موقعیتی است که برخی از کمونیستها "حاکمیت دوگانه " نامیده اند."

با این وجود وی معتقد است:"رای مردم یونان پتانسیل به چالش کشیدن و تغییر نقشه سیاسی و اجتماعی نه تنها یونان، بلکه اروپا را دارد."

"فوسکاس" می گوید:"پس از این انتخابات، "ترویکا" (Troika) یا سه اسب تازنده اتحادیه اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بین المللی پول اعلام کردند:"اگر برنامه های ریاضتی متوقف شود، هیچ پولی به یونان داده نخواهد نشد." پاسخ مردم یونان روشن است:"وقتی ما سخن می گوییم، شما باید خفه شوید!"

اگرچه "ترویکا" با رای مردم "خفه" نخواهد شد، اما مجبور به بازنگری در سیاستهای خود خواهد شد.

 

رفراندوم علیه سارکوزی، مدافع سرسخت نو - لیبرالیسم

انتخابات فرانسه که در جریان آن "نیکولا سارکوزی"، رییس جمهور راست گرای وقت از رقیب سوسیالیست خود، "فرانسوا اولاند"، شکست خورد را می توان رفراندومی ضد این رییس جمهور نو - لیبرال به شمار آورد. وی اولین رییس الیزه در تاریخ جمهوری پنجم فرانسه است که در دور اول انتخابات به رقیب خود باخت و نتوانست 31 درصد آرایی که در دور اول انتخابات 2007 دست یافته بود را تجدید کند. رییس جمهور برکنار شده، هر روز کمپین انتخاباتی خود را بیشتر به سمت راست متمایل کرده و حتی به فاشیستها هم روی آورد. وی برای کسب بیشتر آرا دست به نمایشهای مضحکی مانند جمع آوری مردم از گوشه و کنار و انتقال آنها با اتوبوس به مقابل "برج ایفل" و یا ایراد خطابه "وطن پرستانه" خطاب به اتحادیه ها مانند "بنر های سرخ خودتان را کنار بگذارید و به جای آن به فرانسه خدمت کنید" زد که بی نتیجه ماند.

مخالفت با سارکوزی تنها به دلیل شیوه زندگی اشرافی او نبود، بلکه بیشتر ریشه در سیاستهای ریاضت اقتصادی که وی و "مرکل" محور اصلی آن را تشکیل می دهند، داشت. همچنین حمایت از "فرانسوا اولاند" و پیروزی وی بیش از آن که به دلیل برنامه های آتی وی و تغییراتی رادیکال در آن باشد، از مخالف با برنامه های "سارکوزی" سرچشمه گرفته است.

تحول مهم دیگری که در انتخابات فرانسه رخ داد، آرای غیر منتظره "مارین لوپن"، نامزد حزب راست افراطی بود که در دور اول 4/6 میلیون رای کسب کرد. این بالاترین تعداد آرا برای راست افراطی در تاریخ بود؛ حزبی که در واقع نتوانسته بود از اواخر دهه 90، پیش از آن که فعالیتهای ضد فاشیستی آن را تحت فشار قرار دهد، سازماندهی منسجمی داشته باشد. آرای بالای "لوپن" را می توان انعکاسی از ماهیت بحران سرمایه داری، سیاستهای نو - لیبرالیسم و روشهایی که دولتهای اروپایی پیشه کرده اند، دانست؛ همانطور که ظهور فاشیسم در آلمان با بحران ساختاری سرمایه داری زمینه سازی شد. از سوی دیگر، "سارکوزی" نیز برای تصاحب آرای راست افراطی، در به وجود آوردن جو مخالفت با مهاجران و در واقع مقصر شناساندن محروم ترین قشر جامعه که قربانیان سیاستهای نو - لیبرالی هستند، کوتاهی نکرد. وی با پیش کشیدن موضوعاتی از قبیل حجاب، گوشت حلال، کنترل مرزها و تکیه بر هویت فرانسوی، در نهایت حزب "لوپن" را تقویت کرد. اکنون این حزب دوباره فعال شده است، از این رو بدون اتلاف وقت، فرانسه نیازمند سازماندهی برای فعالیتهای ضد فاشیستی است.

ماه آینده در انتخابات پارلمانی امکان پیروزی و به دست آوردن اکثریت در پارلمان توسط چپ نیز متصور است. در چنین حالتی، حزب سارکوزی (UPM) ضربه دیگری خواهد خورد. چنانچه "حزب سوسیالیست" بتواند اکثریت در پارلمان را به دست آورد، برای نخستین بار در 43 سال تاریخ معاصر خواهد بود که اکثریت پارلمان و رییس جمهور، نصیب سوسیالیستها می شود.

هنوز مشخص نیست که آقای "اولاند" تا چه حد می تواند در سیاست کنونی فرانسه در زمینه اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاست خارجی تغییراتی چشمگیر به وجود آورد و تا چه حد توانایی داشته باشد. اما احتمال دارد به برخی از قولهایی که در کمپین انتخاباتی داده است، از جمله دادن حق رای به مهاجران در انتخابات محلی، خروج فوری از افغانستان، حق ازدواج برای همجنس گرایان، مهد کودکهای بیشتر و مسایل مربوط به حقوق زنان، مالیات بیشتر بر ثروتمندان و کمکهای اجتماعی برای خانواده ها، ایجاد شغل در حوزه آموزش و پرورش و افزایش حداقل دستمزدها تا حدی اقداماتی صورت دهد.

با این حساب، "حزب سوسیالیست" بدون شک از سوی بازار مالی تحت فشار قرار خواهد گرفت. این امر نه تنها این حزب بلکه جبهه چپ را نیز در معرض آزمونی بزرگ قرار خواهد داد. باید دید که آیا چپ می تواند نقش بزرگ و موثری در سازماندهی مقاومت در برابر سیاستهای ریاضت اقتصادی که "حزب سوسیالیست" نیز ناچار به پیاده کردن آن است، ایفا کند یا نه.

اکنون دوره ای مهم و پرتلاطم است. نیروهای انقلابی باید در سازماندهی، مبارزه و کار سریع و جدی عمل کنند.

 

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق