جهان در آیینه مرور

خیزش در ایران، مارکسیسم علیه مرده ریگ جنگ سرد (1)

لیلا جدیدی

 

مقدمه

با اوج گیری قیام مردم ایران بار دیگر سخن از دیدگاهها و مواضع نیروهای "چپ" به میان آمده است. این البته که طبیعی و قابل انتظار است زیرا چنانچه دستکم به سه خیزش عظیم مردمی در تاریخ معاصر ایران نظر بیافکنیم، بدون شک نقش برجسته چپ در جنبش ضد امپریالیستی، استقلال طلبانه و آزادیخواهانه کشور به چشم می آید. در قیام ملی کردن صنعت نفت، حزب توده بزرگترین و اصلی ترین سازمان م- ل آن زمان بود. این حزب تحت تاثیر اتحاد جماهیر شوری سابق و "احزاب برادر"، از دولت ملی دکتر مصدق به خاطر وابسته دانستن آن به امپریالیسم حمایت نکرد و به این طریق سهمی تاریخی در شکست جنبش ملی شدن نفت را به نام خود ذخیره کرد. دور دوم، قیام سال 57 بود که اگر چه سازمان چریکهای فدایی خلق بزرگترین نیروی چپ بود و توانست نقش بزرگی در سرنگونی رژیم شاه ایفا کند اما پس از پیروزی قیام دچار بحران شد. در این هنگام چپ به گروهها و سازمانهای متعددی بنا بر ارزیابیها و تحلیلهایی که داشتند تقسیم شد. حزب توده در این هنگام به عنوان حزبی متکی به اتوریته "اردوگاه" نمی توانست در تحولات بعد از سرنگونی شاه بی تاثیر نباشد از این رو توانست بخشی از جنبش چپ ایران را به سوی تزهای خود جذب کند. این تزها در زیر پوشش مبارزه با امپریالیسم به تقویت جمهوری اسلامی کمک کرد.

کشور ما اکنون در آستانه قیامی دیگری قرار گرفته است. یکبار دیگر این فرصت به وجود آمده است تا نیروهای م- ل بتوانند نقش موثری در سرنوشت این خیزش اجتماعی داشته باشند. با اینهمه می بینیم که این بار نیز برخی که خود را م – ل و مدافع حقوق زحمتکشان معرفی می کنند، هنوز در تحلیلهای سوخته شده دوران جنگ سرد گیر کرده اند، تلاش می کند جنبش ما را بی ارزش جلوه دهند و مانع حمایت از مردم ما با همان بهانه و اطوارهای "احزاب برادر" شوند. پیش از خیزشهای پر شور مردم ایران که انتخابات نمایشی جمهوری اسلامی به کانالی برای گشوده شدن بغض سی ساله آنها تبدیل شد، برخی از گروهها، دسته ها و یا شخصیتهای "چپ" در غرب که به هیچوجه نه از زندگی مردم ایران اطلاع دارند و نه در واقع به آن اهمیتی می دهند، این خیزش را به فعالیتهای خرابکارانه امپریالیستها نسبت می دادند. آنها به طور کودکانه ای از هر کس که در لیست سیاه دولت آمریکا قرار گرفته حمایت می کنند. این ابتذال فکری بدان حد رسیده بود که حتی از برنامه های هسته ای رژیم به این دلیل که مخالفان آن خود دارای سلاح هسته ای هستند، دفاع می کردند. آنها به جای این که خواستار نابودی سلاح هسته ای در همه کشور ها باشند، برای ماجراجویی هسته ای ارتجاع مذهبی هیزم تهیه می کردند. ناتوانی این گروهها و یا چهره های "چپ" غربی از سازماندهی تشکلهای واقعی و فعال در کشورهای خود که در آنها از فرصت بیشتری نیز برخوردارند، سبب شده است که به دنبال هر کسی که به ظاهر شعارهای ضد غربی و به ویژه ضد آمریکایی می دهد، بیافتند.

حال نیز افترا زنی این عده علیه جنبش دموکراتیک مردم ایران نشان ذهنی گرایی و عدم اطلاع آنان از جامعه ایران دارد. آنها حتی اطلاع ندارند رژیمی که از آن دفاع می کنند، در 30 سال گذشته چه شماری از کمونیستها و مدافعان آزادی و عدالت را به بند کشیده یا به جوخه های اعدام سپرده است و چگونه صدای چپ در ایران تحت حاکمیت آن سرکوب شده است. آنها وقیحانه از احمدی نژاد و حکومت ولایت فقیهی دفاع می کنند و مدعی هستند که این حکومت مدافع فقرا است. این عده حتی از آمارهای فقر در کشور ما که ناشی از نابودی صنعت و کشاورزی به دست دزدان حکومتی است اطلاعی ندارند؛ واقعیتهایی که دست یافتن به آنها با یک گشت و گذار اینترنتی هم میسر است.

غرض از بررسی این مبحث این است که ببینیم آیا این دیدگاه در واقع دیدگاه غالب در میان چپ غرب است؟ دیدگاهی که گاهی آن چنان بی شرمانه است که کمتر می شود باور داشت صاحبان آن به خاطر پروراندنشان، از جمهوری اسلامی خمس و زکات نمی گیرند. از سوی دیگر، در این برهه تاریخی بررسی دیدگاهها و موضع گیریهای چپ پیرامون قیام مردم ایران اهمیت بسزایی دارد زیرا عدم حمایت چپ جهانی از قیام مردم ایران بی شک بدون ضرر برای جنش ما نیست. با این باور به جستجو و بررسی این دیدگاهها می رویم.

قابل ذکر است که این نوشته نخست برای شناخت و بررسی دیدگاه های چپ با این پیش فرض که دیدگاه غالب در جنبش چپ - دستکم در غرب – به شکل سابق باقی مانده است آغاز شد اما این بررسی به دو نتیجه قابل توجه و دور از انتظار دست یافت. نخست آن که سازمانها، شخصیتها و نیروهای چپ به طور غیر قابل تصوری بر جنبش مردم ایران متمرکز شده اند و شاید بتوان گفت به همان اندازه که بحران جهانی اقتصاد سرمایه داری توجه آنان را جلب کرد، رویدادهای ایران نیز مورد توجه آنان قرار گرفته است. سپس درمی یابیم که بخش عمده تحلیلها و نوشته ها، در دفاع از خیزش دموکراتیک مردم ایران و نقد بی رحمانه مواضع معدود نیروهایی ارایه شده است که جمهوری اسلامی را ضد امپریالیسم معرفی کرده و همصدا با دستگاه امنیتی رژیم ایران، افترا می بندند که سازمان سیا در قیام مردم ایران دست داشته است.

آنچه در زیر می خوانید بیشتر به بحثهای درون جنبش چپ پرداخته است. خوشبختانه در سراسر جهان، ایرانیها یا غیر ایرانیها در حمایت از جنبش مردم ایران بسیار قلم زده اند و تا حد امکان واقعیتها را توضیح داده اند. از این رو وجه غالب در چپ را نمی توان مانند سالهای گذشته دیدگاههای ناپخته و ذهنی گرایی دانست.

 

اسلاوی ژیژک چه می گوید؟

از اسلاوی ژیژک آغاز می کنیم. او سیاستمدار، منتقد فرهنگی، جامعه شناس، نظریه پرداز و فیلسوف اسلوونیایی است. ژیژک در سال ۱۹۹۰ از سوی "حزب لیبرال دموکراسی"به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری کشورش معرفی شد. شهرت او برای احیای روانکاوی ژاک لاکان برای یک خوانش جدید از فرهنگ عامه است. او رساله های گوناگونی درباره موضوعات گوناگون نگاشته است؛ موضوعاتی چون جنگ عراق، بنیاد‌گرایی، سرمایه‌داری، حقیقت سیاسی، جهانی‌شدن، سوبژکتیویته، حقوق انسانی، لنین، اسطوره، فضای مجازی، پسامدرنیسم، چندفرهنگ‌گرایی، پست مارکسیسم، آلفرد هیچکاک و دیوید لینچ.

او پیرامون موقعیت فعلی رژیم می گوید: "وقتی رژیمی خودکامه و مستبد به بحران نهایی، به اوج بیماری اش نزدیک می شود، زوال و متلاشی شدن اش درست مثل قانونی از پیش تعیین شده است. این رژیم دو مرحله را طی می کند: قبل از اضمحلال کامل یک گسیختگی مرموز در سطح جامعه رخ می دهد و ناگهان همه ی مردم به روشنی می دانند که بازی تمام شده، خیلی ساده دیگر نمی ترسند."

ژیژک در یک مقایسه جالب بین رژیم و صحنه ی انیمشینهای کلاسیک می گوید: "گربه به یک بلندی می رسد اما به راه رفتن ادامه می دهد. این واقعیت را که زمینی زیر پایش نیست، انکار می کند. فقط وقتی می افتد که عمق دره ی زیر پایش را می بیند. رژیم وقتی اقتدارش را از دست داد، همچون گربه ای می ماند بر بلندی. فقط برای این در صحنه مانده است که روزی، زمانی به زیر پایش نگاهی بیاندازد. در نسخه ی کلاسیک تر این جنبش که انقلاب خمینی است، لحظه ی دقیق این گسیختگی اجتماعی را می توان دید: در یکی از چهار راههای تهران، یک اعتراض کننده وقتی پلیس بر سرش فریاد می کشد که برود، حاضر نمی شود تسلیم شود. پاسبان حسابی برآشفته و دست پاچه عقب می کشد. بیشتر از چند ساعت نمی گذرد، اما به زودی تمام تهران از این ماجرا خبردار می شوند."

ژیژک می گوید: "برخی این اعتراضها را اوج جریان اصلاح طلبی می بینند که ردها و نشانه هایی از انقلابهای نارنجی اوکرایین، گرجستان و غیره دارد و برخی آن را واکنشی سکولار و غیر مذهبی به انقلاب خمینی. آنها از مردم معترض به خاطر برداشتن اولین گامها به سوی ایرانی سکولار، لیبرال و دموکراتیک حمایت می کنند."

او در جای دیگری می گوید: "اما غم انگیز تر از همه، حامیان چپ گرای احمدی نژاد اند. می گویند احمدی نژاد برنده شد چرا که مدعی استقلال کشور شد، فساد های اقتصادی را افشا کرد و از ثروت نفت به درآمد اکثریت مردم فقیر افزود. آنها می گویند، این احمدی نژاد واقعی است، چیزی جدا از آن دیوانه ای که در تصویر رسانه های غربی، هولوکاست را انکار می کند. پس آنچه واقعا در ایران در جریان است، تکرار 1953 و کودتایی که با حمایت غرب علیه نخست وزیر به حق یک کشور صورت گرفت، است. این دیدگاه منکر تمام رویدادهای واقعی است. شرکت وسیع مردم در انتخابات که از 55 درصد به 85 درصد رسیده است را فقط می توان به عنوان ابراز وجود گروهی مخالف تعبیرکرد.

دیدگاه دیگری اعتراضات ملت ایران را در راستای حفظ اسلام همراه با لیبرالیسم غربی اصلاح گرایان پیشرو می دانند و درست به همین دلیل نمی تواند جایگاه درست و به حق موسوی را در این میان پیدا کند. آیا او یک اصلاح طلب با مایه هایی از فرهنگ غرب است که به دنبال آزادی فردی بیشتر و رونق بازار اقتصادی است یا عضوی است از دستگاه روحانیون که پیروزی احتمالی اش هم هیچ تاثیر جدی ای در طبیعت رژیم نخواهد گذاشت؟… تردید میان این دو موضوع بی نهایت دور از هم، نشان می دهد که همه ی این تحلیل گران از طبیعت حقیقی اعتراض کنندگان دور مانده اند. رنگ سبزی که حامیان موسوی انتخاب کرده اند، فریاد های الله اکبری که از بامهای تهران با رسیدن تاریکی شبانه سر داده می شوند، به وضوح نشان می دهند که ایرانیان انقلاب 1979 را بازگو می کنند یعنی، بازگشت به ریشه های همان جنبش، رد فساد ها و انحرافهای اخیر همان انقلاب.

ادعای عوامفریبانه برقراری عدالت اقتصادی برای قشر مستمند، نمی تواند فریب مان بدهد. پشت سر این ادعا نه تنها ارگانهای نظامی سرکوبگر با سازماندهی از قضا بسیار غربی شده بلکه، قشر تازه ای که در نتیجه ی فساد اقتصادی به ثروت رسیده است، ایستاده است (پاسداران انقلاب یک نیروی نظامی برخاسته از طبقه ی کارگر نیستند بلکه، یک کلان انجمن اند و غنی ترین مراکز ثروت کشور را در اختیار دارند)."

او در خاتمه به کسانی که مضمون قیام مردم ایران را درک نمی کنند به فراموشی موازین دموکراتیک متهم کرده و می گوید:" اگر این طور باشد ما هم در حال آماده شدن برای پذیرش احمدی نژادهای خودمان هستیم. ایتالیاییها که حتی اسم احمدی نژاد شان را هم می دانند: برلوسکونی! بقیه در صف به نوبت منتظر ایستاده اند."

 

"مانتلی ریویو" دست چه کسانی افتاده است که از احمدی نژاد حمایت می کنند؟

بالای صفحه اول و به عنوان مهمترین خبر روز، وب سایت خبرگزاری حکومتی جمهوری اسلامی آورده است:"مانتلی ریویو خبر داد: ائتلاف سرمایه داران ایرانی، آمریکاییها و صهیونیستها علیه احمدی نژاد"؛ رویدادی آن قدر مهم از نظر این خبرگزاری رسمی که بالاتر از عکس و خبری از رهبر رژیم، خامنه ای گذاشته می شود.

این که "مانتلی ریویو" از رژیم در برابر مردم حمایت می کند به دلایلی که بعد آورده می شود، تمسخر آمیز است اما از هم مضحک تر این است که رژیم آن را برای اثبات خود بر سر در می زند.

نویسنده مطلب مذکور "فیل ویلایتو" ادعا می کند:"آنچه اکنون در ایران رخ می دهد مناقشه میان دو نیرویی است که هریک نماینده میلیونها نفر از مردم هستند. در هر دو سو افراد خوبی وجود دارند و موضوعات مطرح پیچیده است."

او برای بازکردن این کلاف سردر گم که " افراد خوب" به وجود آورده اند، این سوال را مطرح می کند: "آیا در انتخابات تقلب شده است؟"

پایه و اساس استدلال او این است که از 71 میلیون جمعیت ایران حدود چهل درصد روستانشین هستند و اکثرا در زمره قشر کم درآمد جامعه قرار دارند. به این رقم، فقرای شهر نشین و کارگران را نیز اضافه کنید تا به رقم دو سوم جمعیت برسید یعنی، بخشی از جمعیت که بیشترین بهره اقتصادی را از انقلاب 1979 داشته است. احمدی نژاد نیز که در منطقه روستایی فقیر و سپس در جنوب تهران می زیسته، از حمایت قشر فقیر با وجود مشکلات اقتصادی که به طور عمده ناشی از کاهش شدید قیمت نفت بوده، برخوردار است و به بهبود خدمات و سوبسید برای فقرا دست زده است. بنابراین، از این ترکیب جمعیتی به طور منطقی می توان نتیجه گیری کرد که احمدی نژاد می تواند دو سوم آرا را به دست آورده باشد.

این استدلال، بدنهای پال سوئزی، لئو هوبرمن و هری مگداف را حتی در آرامگاهایشان به لرزه در خواهد آورد.

پاسخ این نویسنده به بقیه سوالهایی که در مورد امکان تقلب در انتخابات از او شده است به همان میزان بی ربط و تمسخر آمیز است، همچنان که دلایل او برای دست داشتن آمریکا و انگلیس در قیام مردم ایران تخیل پردازی محض و کودکانه است. بی جهت نیست که یکی از خوانندگان مقاله او در بخش اظهار نظر ها می گوید:"چه کسی فکر می کرد روزی احمدی نژاد برای به دست آوردن مشروعیت خود دست به دامن "مانتلی رویو" خواهد شد؟ بیایید امیدوار باشیم که از هرکس که تا به حال به خاطر هر چه که به این مجله ربط داشته دستگیر شده، عذرخواهی رسمی شود."

قابل تذکر است که "مانتلی ریویو" بارها و بارها توسط نیروهای چپ در ایران و در تبعید مورد انتقاد شدید قرار گرفته است. لوئیس پرویکت، یک فعال چپ کهنه کار در مقاله ای پیرامون تحلیلهای "مانتلی ریویو" می نویسد: "با آغاز بحرانهای پس از انتخابات در ایران، سایت "مانتلی رویو" بازوی تبلیغاتی رژیم ایران شده است."

سعید رهنما، پرفسور علوم سیاسی دانشگاه یورک در کانادا مقاله ای در این باره نوشته که در سایت "مانتلی رویو" به چاپ رسیده. این نوشته با عنوان " تراژدی دیدگاه چپ در ایران" به طور مشروح به "بازوی تبلیغاتی" رژیم پرداخته است.

او می نویسد:"برای کسانی که مایلند جهتی که "مانتلی رویو" پیش گرفته را درک کنند باید توضیح داده شود که خط حمایت از احمدی نژاد از خط دو گروه گرفته شده است: "حزب کارگران جهان" (Workers World Party) و انشعاب جدید در آن به نام "حزب سوسیالیسم و آزادی" (Party of Socialism and Liberation). بین این دو گروه به لحاظ سیاسی نمی توان تفاوتی دید و انشعاب تنها ممکن است بر سر آن باشد که چه کسی بر چه کسی ریاست کند؛ رفتاری که در مناسبات سرمایه داری رخ می دهد و نه در روشهای مارکسیست - لنییستها. این دو گروه به طور مشترک برای "مانتلی ریویو" می نویسند."چگونه باید به اتفاقها در ایران واکنش نشان دهیم" که نوشته "فیل ویلایتو" است، کاملا بیان کننده موضع این دو است؛ موضعی که می گوید: "اگر شواهدی وجود داشته باشد که امپریالیسم با دولتی مخالفت می کند، بیشتر تلاش کن تا آن را بزرگ کنی. حال فرقی نمی کند آن کشور به دست موگابه اداره شود یا احمدی نژاد."

اما "مایک الی" پاسخ دندان شکنی به این نوع "چپها" که از جمهوری اسلامی حمایت می کنند داده است. مایک الی، عضو "پروژه کاساما" است. هدف این پروژه، بازسازی و باز سازماندهی جنبش انقلابی در ایالات متحده آمریکا است. او مقاله ای نوشته است با عنوان "آیا مردم می توانند تاریخ را بسازند یا نه؟" که نخست در وب سایت "پروژه کاساما" و سپس در سایت "اینترنشنال سوسیالیست ژورنال" انتشار یافت.

"الی" در باره چپ روی کودکانه و ذهنی گرایی این عده در مقاله خود می نویسد:"درست است که آمریکا خواهان رژیمی در ایران است که منافع اش را تامین کند... درست است که جنگ در عراق به کشاکش قدرت بین جمهوری اسلامی و آمریکا تبدیل شده و پیروزی آمریکا در عراق بستگی به پیروزی آمریکا در تغییر رژیم در ایران دارد... درست است که ما باید با سیاستهای اشغالگرانه و امپریالیستی آمریکا که می خواهد میدانهای نفتی در خاورمیانه را تصاحب کند مخالفت کنیم و قویا هم این کار را بکنیم اما... مغر ما باید گنجایش آن را داشته باشد که بتواند امکان یک تهدید و یک دینامیسم اجتماعی را در یک زمان در خود جا دهد. واضح است که آمریکا منافعی در خیزش مردم ایران دارد... روشن است که به شکلهای گوناگون تلاش می کند دولتی موافق آمریکا در آنجا بر سر کار باشد... همه این را می دانیم اما چه کسی می تواند بگوید که دولت دنباله رو آمریکا تنها حاصل تغییر در ایران خواهد بود؟ کی تصمیم گرفته که مردم ایران فاقد هدف، امید و انتخابی که بتواند خلاف این جهت حرکت کند باشند؟"

او سوال ساده ای را مطرح می کند که انگار تا به حال به ذهن مخاطبانش نرسیده:"دنیا پر از نیروهای ارتجاعی است ولی چه کسی می گوید که مردم همیشه انتخابشان بین دو نیروی ارتجاعی خواهد بود؟ گاهی اختلاف بین دو نیروی ارتجاعی و ستمگر می تواند درهای زیادی را بروی نیروهای رادیکال، سکولار و حتی انقلابی باز کند. نیروها می آموزند، سازماندهی می کنند و وارد مرحله عملی می شوند.

این که فکر کنی انتخاب فقط می تواند بین بد و بدتر باشد تنها نشان از کوته بینی این گروه از "چپها" دارد؛ تفکری که آنقدر درمانده شده است که نمی تواند چشم اندازی برای وقوع یک انقلاب داشته باشد."

الی در جای دیگر می گوید:"برخی از "چپها" ادعا می کنند که حمایت مردمی که به خیابانها آمده اند، فاقد "درک طبقاتی" است. منظور آنها این است که اعتراضهای خیابانی از جانب طبقه متوسط شهری است و نه طبق کارگر ایران و یا روستاییان. آیا این درکی است که ما از طبقات داریم؟! پس اگر کارگران از جنگ آمریکا حمایت کنند و "دانشجویان مرفه" با آن مخالفت کنند ما باید گیج شویم؟ این آن نوع "تحلیل طبقاتی" است که ما باید خودمان را به سطح آن تقلیل بدهیم؟ اگر دانشجویان ایرانی و طبقه متوسط شهری اولین کسانی هستند که علیه یک رژیم مذهبی و مستبد برخواسته اند - حتی اگر تنها خواسته های خود را مطرح کنند - این بد و غیرعادیست؟

تاریخ مملو از مثالها و مانندها است. آیا انقلاب چین بدون این قشر قابل تصور بود؟ بدون جنبش وسیع مردم شهری و روشنفکران تحصیلکرده؟ جنبش 4 مه 1919 را ببینید، آیا اتحادیه های کارگری به طور خودبه خودی عمل می کردند؟

این که دانشجویان علیه حکومتی سرکوبگر به خیابانها بریزند (حتی بدون کارگران) کار خوبی است یا نه؟ این که جوانان و زنان سکولار در خیابانها علیه رژیم مذهبی که اخلاق قرون وسطی را بر آنها تحمیل کرده، مانند روسری اجباری و غیره راهپیمایی کنند (با یا بدون روستاییان) خوب است یا نه؟ آیا این رویدادها به دنبال خود اقدامات رادیکالتری را به همراه نمی آورد، حتی در میان کارگران که برخی از مواقع کند تر حرکت می کنند؟

تحلیل طبقاتی دارای مجموعه ای از برخوردها است. یک راه وارد شدن به آن از این زاویه است که به سووالات بیشمار سیاسی دنیای ما از دیدگاه کمونیستی "خاتمه دادن به هر نوع ستم" (دیدگاهی که که در نهایت منافع کسانی که بیشتر از همه تحت ستم قرار گرفته اند را در بر می گیرد) و همینطور اهمیت اعمال تمام طبقات در پروسه انقلابی، پاسخ دهد.

در نهایت در دیدگاهی که می گوید ما محدود به انتخاب انواع نیروهای سرمایه داری و فئودالی هستیم و مردم ایران ناچارند بین آمریکا و طبقه حاکمه کریه و مشمیز کننده خود یکی را انتخاب کنند، "درک طبقاتی" چه جایگاهی دارد؟ آیا این "تحلیل طبقاتی" است؟"

وب سایت قید شده در بالا که نوشته "مایک الی" را انتشار داده در انتها توضیح می دهد:"دقیقا در چنین زمانی است که مارکسیستهای جدید و قدیم باید مواضع خود را با نوشته های سرداران متد های تاریخی تطبیق دهند تا وقایع اخیر ایران را "شورشی ناگهانی" توصیف نکنند. برای نمونه، نوشته های مارکس در انقلابات اروپای غربی 1848، همچنین نوشته های لنین در "دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک" روسیه 1905 و نوشته های تروتسکی در "انقلاب مداوم".

مقاله "مایک الی" پاسخی است به مواضع WSWS ( وب سایت "سوسیالیسم جهانی")

 

ایران و گیج سری چپ

"ریس ارلیچ"، گزارشگری که در روزهای پیش از انتخابات نمایشی در ایران بوده و شاهد حضور مردم در خیابانها بوده است، در مقاله ای با عنوان "ایران و گیج سری چپ"، نظرات آن دسته از نیروهای "چپ" را نقد کرده است که همزبان و همسو با خامنه ای، اعتراضهای مردم را به توطیه های خارجی نسبت می دهند.

"ارلیچ" از منتقدان سیاست خارجی آمریکا به ویژه در خاورمیانه است. او کتابی به نام "The Iran Agenda" (برنامه عمل ایران) نوشته که در آن سیاست خارجی آمریکا علیه رژیم ایران را نقد کرده است.

او می نویسد که پس از بازگشت از ایران متوجه شد که برخی از محققان و نویسندگان و شخصیتهای چپ نامه هایی به او نوشته و خیزش مردم ایران را به دخالت امپریالیسم آمریکا ربط داده اند. او می گوید:"این گونه اظهار نظر ها برای من شوک آور بود زیرا من در ایران مردمی را دیده بودم که به خاطر عدالت اقتصادی و سیاسی و آزادی، در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ جانفشانی می‌کردند و زندگی خود را به خطر می‌انداختند.

واقعیت این است که بسیاری از مردم آمریکا و به ویژه بسیاری از چپهای آمریکایی و افراد مترقی٬ از تظاهرات مردم ایران و از مطالبات آنها حمایت می‌کنند و سرکوبهای رژیم ایران را محکوم می‌کنند و از سوی دیگر مخالف هرگونه دخالت نظامی و یا سیاسی خارجی در ایران هستند اما گروه کوچکی از "چپ"، آنهایی که در وب سایت Monthly Review می‌نویسند مانند "جیمز پتراس"، استاد بازنشسته علوم سیاسی معتقد است که حرکتهای اعتراضی مردم ایران در این مقطع نتیجه‌ی فعالیتهای پنهانی سیا در ایران است.

من شاهد بودم که حضور گسترده‌ی مردم در خیابانهای ایران نه تنها خارج از کنترل رهبران اصلاح‌طلب بود بلکه، این حرکت عظیم مردمی نمی‌توانست با دست‌ پنهان سیا هدایت و سازماندهی شده باشد.

اجازه بدهید که برای لحظه‌ای فکر کنیم که آمریکا می‌خواست تظاهرات مردم ایران را هدایت کند و آن را به کنترل خود در بیاورد. آیا آمریکا در این کار موفق شد؟ به عرضتان برسانم که این تظاهرات میلیونی مردم ایران انعکاسی بود از 30 سال سرکوب و ستم که رژیم جمهوری اسلامی بر مردم ایران روا داشته و نتیجه خشمی بود که در این سالها بر هم انباشته شده بود. طی 30 سال گذشته رژیم جمهوری اسلامی ایران انواع و اقسام سرکوب و ستم را علیه کارگران٬ زنان و اقلیتهای قومی و مذهبی و به راستی، بر اکثریت مردم ایران اعمال کرده است.

آیا محمود احمدی‌نژاد - آن طور که برخی تصور می‌کنند - ضدامپریالیست است؟ یا برعکس، فردی دیکتاتور است که جلو مبارزات واقعی مردم ایران را علیه سیاستهای آمریکا در منطقه می‌گیرد؟

بگذارید پیش از آن که نظر خودم را ارایه دهم، اطمینان بدهم که این "چپهایی" که مدافع احمدی‌نژاد هستند٬ هیچ گاه ایران را ندیده اند. من در تجربه‌ی اخیرم در ایران که بسیار آموزنده بود با افراد زیادی گفتگو کردم و از نزدیک با نظرهای آنها آشنا شدم که به ترتیب بیان خواهم کرد.

ادعای اول:

برخی از نویسندگان چپ مانند James Petras مدعی هستند محمود احمدی‌نژاد برنده‌ی انتخابات است چرا که نیروهای مخالف او نتوانستند که حتی یک دلیل بر تقلبی بودن انتخابات ارایه دهند.

"جیمز پتراس" می‌نویسد:"کوچکترین مدرکی وجود ندارد که قبل از انتخابات و یا در روز انتخابات، سلامت و صحت انتخابات را مورد شک و تردید قرار داده باشد." به نظر "جمیز پتراس" همه چیز تا قبل از شمارش آرا به درستی پیش رفته است. این حرف از بی‌اطلاعی آقای پتراس است. او نمی‌داند که در واقع از هفته‌ها قبل از روز رای‌گیری، ایرانیان به طور گسترده نگران تقلب در انتخابات بودند. وقتی من انتخابات سال 2005 میلادی را پوشش خبری دادم، در همان زمان نیز کروبی، یکی از رقبای انتخاباتی ریاست جمهوری به نتیجه انتخابات معترض بود و از تقلب گسترده به نفع احمدی‌نژاد سخن گفت. به همین ترتیب در روز انتخابات اخیر نیز مسوولان رسمی دولت از ورود ناظران کاندیداهای مخالف احمدی‌نژاد به پای صندوقهای رای جلوگیری کردند. کسانی که با ستاد انتخاباتی موسوی و کروبی کار می‌کردند قصد داشتند که با فرستادن پیامهای کوتاه تلفنی SMS نتیجه‌ی شمارش آرای هر حوزه را به مراکز ستادهای خود گزارش کنند اما مسوولین دولتی سیستم SMS را به سرعت مسدود کردند. در نتیجه شمارش آرا به تمامی در اختیار و کنترل مسوولین وزارت کشور که طرفدار دولت احمدی‌نژاد بودند قرار گرفت. من بارها شنیدم که صندوقهایی که وارد حوزه‌های رای‌گیری می‌شوند از قبل با برگهای رای پر شده‌اند. دو پرفسور دانشگاه St. Andreo اسکاتلند در بخش مطالعات ایران که به طور دقیق انتخابات اخیر ایران را دنبال کرده‌اند و نتیجه‌ی رسمی انتخابات را مورد مطالعه و بررسی قرار داده‌اند٬ معتقدند که نتیجه‌ی انتخابات با واقعیت مغایرت دارد و تقلب بزرگی صورت گرفته است. آنها معتقدند برای این که احمدی‌نژاد پیروز این انتخابات در یک سوم استانهای ایران باشد می‌باید:

1ـ تمام افراد واجد شرایط در این استانها به احمدی‌نژاد رای داده باشند.

2ـ تمام رای دهندگان جوانی که برای اولین بار رای داده‌اند، باید رای خود را به احمدی‌نژاد داده باشند.

3ـ هم چنین، تمام کسانی که قبلا به اصول‌گرایان رای داده‌اند، می بایست در این انتخابات نیز رای خود را به احمدی‌نژاد داده باشند.

 4ـ 44 درصد رای کسانی که قبلا به اصلاح‌طلبان رای داده بودند نیز باید به احمدی‌نژاد رای می‌دادند.

باید به خاطر داشته باشیم که احمدی‌نژاد در سیستمی پیروز انتخابات اعلام شده است که بسیار بسته عمل می‌کند. شورای نگهبان رژیم تعیین می‌کند که چه کاندیداهایی صلاحیت دارند که در انتخابات شرکت کنند. این نهاد صلاحیت هیچ زنی را برای شرکت در مبارزات انتخاباتی تایید نمی‌کند.

ادعای دوم:

برخی دیگر می‌گویند آمریکا تاریخ طولانی در مداخله در امور ایران دارد٬ بنابراین دست‌ آمریکا در پشت حوادث جاری در ایران قرار داشته است. Jermmi Hammound، یکی از نویسندگان مترقی آمریکا در وب سایت خود پیرامون سیاست خارجی آمریکا می‌نویسد:"دخالت آمریکا در ایران و امور جاری و سیاست تغییر رژیم، به طور یقین ممکن به نظر می‌رسد." او تا آن جا پیش می‌رود که می‌گوید:"به نظر من آمریکا نقش تعیین کننده و مووثری بازی می‌کند تا حرکتهای اعتراضی مردم را علیه جمهوری اسلامی به کار برد."

نویسنده‌ی دیگری، "Eric Marolig مقاله‌نویس کانادایی می‌نویسد:"در حالی که اکثر تظاهرات کنندگان در تهران مردم واقعی هستند و حرکت آنها خود به خودی است٬ سازمانهای اطلاعاتی غرب و مطبوعات غربی نقش کلیدی را از طریق مهیا کردن امکانات خبری مانند اینترنت و روشهای الکترونیکی پیشرفته پیام‌رسانی مانند Twitter و غیره ٬ نظیر آن چه که در اوکرایین و گرجستان به کار بردند را در این مورد نیز به کار گرفتند. هدف آنها این است که سرانجام یک حکومت طرفدار آمریکا نظیر آن چه در گرجستان و اوکرایین به قدرت رسید، در ایران نیز قدرت را به دست بگیرد."

هر دو نویسنده‌ی بالا٬ نمونه‌های فراوانی از تلاش آمریکا را برای سرنگونی رژیمهای قانونی در دنیا مثال می‌آورند. از جمله می‌نویسند، سیا طراح یک کودتا علیه دولت قانونی و دموکراتیک دکتر محمد مصدق در سال 1953 میلادی در ایران بوده است. آقای Hammound با نقل قول از کتاب من، The Iran Agenda و مصاحبه‌های رادیوی ام می‌گوید: "دولت بوش با اختصاص پول و کمکهای دیگر سعی در سازماندهی اقلیتهای قومی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در سال 2007 میلادی کرد."

باید بگویم هیچ کدام از این ادعاها و مباحث، منطبق با شرایط جاری در ایران نیست و مبنای واقعی ندارد. هیچ کدام از این افراد مدرکی ارایه نمی‌دهند که نشان دهد دولت اوباما طرحی را مهندسی کرده است تا اعتراضات جاری در ایران را کنترل و هدایت کند.

اجازه بدهید که به طور واقعی نشان دهم که چه اتفاقاتی در روزهای اخیر در ایران بوقوع پیوسته است.

دهها میلیون ایرانی جمعه شب (12 ماه جون – 22 خرداد) که پس از پایان رای‌گیری به خانه‌های خود رفتند٬ معتقد بودند که میرحسین موسوی در مرحله‌ی اول انتخابات پیروز می‌شود. اما شنبه صبح هنگامی که از خواب برخاستند، با شنیدن خبر نتیجه‌ی انتخابات همگی دچار سرگیجه و شوک شدند. همان صبح شنبه دوستان و اطرافیان من گفتند: کودتا شده است.

ناگهان خشم و نفرت و عصبانیت فارغ از طبقه و موقعیت اجتماعی، سراسر جامعه ایران را فرا گرفت. فقط دانشجویان و افراد طرفدار موسوی نبودند که دچار شوک و خشم شدند. مردم ایران به طور گسترده به این نتیجه معترض بودند.

در دو روز، صدها هزار نفر به طور آرام برای اعتراض به نتیجه‌ی انتخابات به خیابانهای تهران و دیگر شهرهای ایران آمدند.

 آیا به راستی سیا انتظار چنین اوضاعی را داشت؟

 آیا سیا می‌دانست که نتیجه‌ی شمارش آرا چگونه خواهد بود؟

 آیا سیا چنان شبکه‌ی گسترده‌ای در ایران داشت که بتواند چنین جنبشی به این عظمت را کنترل و هدایت کند و یا روی آن تاثیر بگذارد و یا طی 2 روز چنین شبکه‌ی گسترده‌ای به وجود بیاورد که تاثیرگذار باشد؟

چنین تحلیلی مبنی بر دخالت سیا بر وضعیت جاری در ایران فقط دادن اعتبار بیش از حد و اندازه به سازمان جاسوسی آمریکا است. و از طرفی٬ توهینی است به حرکتهای اعتراضی مردم ایران. کسانی مدعی شده اند سیا امکان ارتباطی پیشرفته و Twitter در اختیار تظاهرات کنندگان قرارداد. این یک حرف بی‌اساس و بی‌معنی است. همان طور که در گزارش برای خبرگزاری رویتر بیان کردم٬ اکثر مردم ایران امکان دسترسی به Twitter را ندارند. مردم سازماندهی تظاهرات خود را دهان به دهان و یا از طریق تلفنهای همراه به اطلاع هم می‌رساندند. واضح می‌گویم: براساس آن چه در ایران دیدم، هیچ کس تظاهرات را رهبری نمی‌کرد. تظاهرات مردم که با اعلام نتیجه‌ی انتخابات و به خاطر تقلب در آن آغاز شد، در یک هفته به یک جنبش عظیم آزادیخواهی مبدل شد.

شما می‌توانستید تنوع حضور مردم از اقشار گوناگون را در این جنبش آزادیخواهانه از نزدیک ببینید. از هر قشری در این حرکت حضور داشتند. اقشار مرفه، جوانان خوش‌تیپ که شلوارهای جین تنگ و عینکهای آفتابی شیک و مدل‌دار پوشیده بودند، همین طور بخش عظیمی از طبقه‌ی کارگر حضور داشت و هم چنین زنانی وجود داشتند که با چادر و یا حجاب در این تظاهرات‌ شرکت کرده بودند. در این اعتراضها جوانانی بودند که بارها به جرم این که با دوست دختر و یا پسر خود در خیابانها راه رفته‌اند، توسط بسیج و ماموران انتظامی مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار گرفته بودند. زنان جوانی حضور داشتند که به خاطر این که موی آنان از زیر روسری بیرون بوده است، در خیابا‌نها به طرز بیرحمانه‌ای کتک خورده‌اند. در این تظاهرات کارگرانی وجود داشتند که زیر بار تورم 24 درصدی خرد شده‌اند و با حداقل حقوق و مزایا زندگی می‌کنند و از داشتن تشکلهای واقعی و مستقل کارگری برای دفاع از حقوق پایمال شده خود محروم‌اند.

بعضی از شرکت کنندگان در تظاهرات خواهان دولت اسلامی مدرن بودند. بعضی خواهان جدایی دین از دولت هستند. بعضی خواهان بازگشت به دموکراسی پارلمانی، چیزی که در دوران دکتر محمد مصدق، قبل از کودتای 1953 میلادی در ایران وجود داشت، هستند. اکثر قریب به اتفاق مردم معتقدند که ایران حق دارد از انرژی اتمی و فن غنی‌سازی اورانیوم برخوردار باشد. آنها از حقوق مردم فلسطین در مقابل اشغالگری اسراییل دفاع می‌کنند. آنها خواهان پایان اشغال نظامی عراق توسط آمریکا هستند.

با این خصوصیتها و مشخصه ها اگر هنوز معتقدیم که سیا تظاهرات مردم ایران را هدایت و کنترل می‌کند پس باید گفت که این سازمان کارش را بسیار بد انجام می‌دهد.

بدون شک سیا می‌خواهد که بر ایران نفوذ داشته باشد ولی این کاملا متفاوت است که بگوییم سیا بر جنبش مردم ایران تاثیر و نفوذ دارد. با تکرار این ادعا که آمریکا با قدرت تمام بر جنبش مردم ایران نفوذ و کنترل دارد - چه بخواهیم و یا نخواهیم - دست خود را در دست محمود احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و ارتجاعیون دیگری گذاشته‌ایم که معتقدند حرکت مردم ایران توسط آمریکا و سیا و یا انگلستان سازماندهی شده است.

ادعای سوم:

برخی معتقدند که محمود احمدی‌نژاد فردی است که با امپریالیسم آمریکا مخالف است و بنابراین تلاش برای سرنگونی او به بقای امپریالیسم آمریکا کمک می‌کند.

جیمز پتراس نوشته است:"احمدی‌نژاد و موضع ضدامپریالیستی او در تضاد با موضع طرفداران غرب است." به اعتقاد وی، پیروزی احمدی‌نژاد در این انتخابات نظیر پیروزی تاریخی "پرون" در آرژانتین، هوگو چاوز در ونزوئلا و اوامورالس در بولیوی است.

وزیر امور خارجه ونزوئلا می‌نویسد: "دولت بولیواری ونزوئلا مخالفت قوی خود را با کسانی که با کمک خارجیها و با ادعای دروغین می‌خواهند به اعتبار جمهوری اسلامی لطمه وارد سازند٬ اعلام و آن را محکوم می‌کند." او اضافه می‌کند" "آنهایی که می‌خواهند رابطه‌ی برادرانه ما با جمهوری اسلامی را خراب کنند و از بیرون پایه‌های انقلاب اسلامی را بلرزانند را محکوم می‌کنیم."

از سال 1979ـ 1953 میلادی، رژیم شاه به طور قهرآمیزی مردم خود را سرکوب می‌کرد و خود را در کنار اسراییل و آمریکا قرار داده بود. پس از انقلاب 1979، رژیم اسلامی به طرز بیرحمانه‌ای مردم خود را سرکوب می‌کند اما رابطه‌ای با اسراییل و آمریکا ندارد. همین امر باعث سردرگمی و اغتشاش فکری در میان بخشض از "چپ" در جهان شده است.

من کتاب و مقاله های زیادی در مورد سیاستهای آمریکا علیه ایران نوشته‌ام. من بارها سیاست "بوش" برای سرنگونی رژیم ایران را مورد نقد قرار داده‌ام. در مورد "برنامه‌ی اتمی ایران" و حمایت ایران از حماس و حزب‌الله لبنان و شیعه‌های عراق نوشته‌ام. در 4 سال گذشته محمود احمدی‌نژاد تلاش فراوان کرد که خود را به عنوان یک رهبر ضد امپریالیست و رهبر جهان اسلام جا بزند. موضع‌گیری او در نفی موضوع هولوکاست را به یاد داریم. همان طور که از جانب میرحسین موسوی در مناظره‌ی تلویزیونی او با احمدی‌نژاد بیان شد٬ سیاست خارجی احمدی‌نژاد در مورد اسراییل و یهودیان، در عمل علیه مردم فلسطین و به سود اسراییل بوده است. اگر به طور دقیق نگاه کنیم احمدی‌نژاد در عمل هیچ کاری به سود مردم فلسطین انجام نداده است. او فقط مقداری پول به حماس داد. باوجود تمامی گنده‌گوییهای احمدی‌نژاد علیه آمریکا و اسراییل، جمهوری اسلامی ایران کمترین و ناچیزترین تاثیر را بر روند و مبارزه‌ی مردم فلسطین داشته است. اسراییل و فلسطین در اساس باید خودشان معضلات خود را حل نمایند، بنابراین مقایسه احمدی‌نژاد با هوگو چاوز و مورالس یک مقایسه بی‌معنی و نادرست است.

من بارها از بولیوی و ونزوئلا گزارش تهیه کرده‌ام. در این کشورها یک جنبش واقعی اجتماعی وجود دارد که رهبران آن از طریق یک انتخابات واقعی و سالم به قدرت رسیده‌اند. آنها اصلاحات واقعی برای کارگران و کشاورزان و مردم خود انجام داده‌اند اما ببینیم احمدی‌نژاد چه کرده است. حاصل کار او تورمی 24درصدی و بیکاری روزافزون بوده است. تا آن جا که به موضع‌گیری هوگو چاوز و دولت ونزوئلا در مورد ایران مربوط می‌شود٬ به سادگی می‌توان گفت او و دولتش به سختی در اشتباه هستند.

در بعد دیپلماتیک و سیاسی، ونزوئلا و ایران هر دو یک مساله مشترک دارند: هر دو از جانب آمریکا مورد حمله قرار داشته‌اند و هر دو از سوی آمریکا تهدید به "تغییر رژیم" شده‌اند. اما با این حال هیچ عذر و بهانه‌ای قابل قبول نیست. هوگو چاوز و دولت ونزوئلا تمام ماجرا را وارونه متوجه شده اند. اوج‌گیری جنبش اجتماعی مردم ایران که امروز به خیابانها آمده‌اند، ایران را به صورت قویتری در مقابل هرگونه دخالت و تجاوز خارجی و از جمله دخالت آمریکا قرار می‌دهد.

آن چه می‌گویم فقط یک بحث و جدل روشنفکرانه و آکادمیک نیست، زندگی واقعی مردم در ایران در حال حاضر در مخاطره جدی قرار دارد. یک رژیم سرکوبگر در روزهای اخیر تاکنون 17 نفر را به قتل رسانده است و صدها نفر مجروح و زخمی شده‌اند. جنبش عظیم مردم ایران ممکن است در حال حاضر آن قدر قوی نباشد که همین امروز باعث سرنگونی این سیستم بشود اما این جنبش نطفه و هسته مبارزات آینده‌ی مردم ایران را پایه‌گذاری کرده است.

منقدان [جنبش اعتراضی مردم ایران] باید به این سووال جواب بدهند:

شما در طرف چه کسی ایستاده‌اید؟

 

 

(ادامه بررسی نظرات در شماره آینده)