فراسوی خبر... سه شنبه ۲۱ دی

اکبر رفسنجانی؛ روحی که از یک تن نیمه جان بدر شد

منصور امان

با مرگ آقای رفسنجانی ایده تقسیم قُدرت زیر چتر رژیم ولایت فقیه اندکی بیشتر به دوردست رفته است. او را می توان به ویژه پس از باخت نبرد قُدرت به آقای خامنه ای، روح پروژه های نیمه جان "اصلاحات" و "ولایت مشروطه" دانست که اینک به گونه بی بازگشتی از کالبُد آنها خارج شده و پیکر تمام شده ای را برجای گذاشته است.

او نیروی اصلی و موتور مُحرک طرحهایی بود که در دوره های گوناگون، محدود سازی قُدرت باند حاکم را هدف داشت. بدون حاشیه امنیتی ایجاد شده در اطراف آقای رفسنجانی و هژمونی هیرارشیک اش، شکل گیری تئوریک و سازماندهی تشکیلاتی انگاشت "اصلاحات" و سپس "اعتدال" امکان ناپذیر بود.

پیروزی "غیرمُنتظره" حُجت الاسلام مُحمد خاتمی، یک پایور رده دوم حُکومتی، در انتخابات ریاست جمهوری ۷۶، در درجه نخُست محصول مُداخله آشکار وی بود، همچنانکه ریاست جمهوری حُجت الاسلام روحانی و نشاندن گُفتمان جدیدی به نام "اعتدال" بر صحنه سیاسی جمهوری اسلامی در پنجه "تدبیر" او مادی شد.

گرایش او به طراحی و پُشتیبانی از انگاشتهای بیرون از خیمه قُدرت آقای خامنه ای، رابطه تنگاتنگی با کاهش نُفوذ و تاثیرگذاری تدریجی اش در این مُناسبات داشت. او در حقیقت با ایجاد قُطبهای "اصلاحات" و "اعتدال"، جایگاه بورژوازی دولتی رانت پناه را در جُغرافیای قُدرت بازسازی می کرد، بدون آنکه این گامها به گونه واقعی توانایی شکستن موقعیت انحصاری رقیب در مُناسبات قُدرت و ثروت و "مشروط" سازی ولایت یکه تاز و مُطلقه آن راه ببرد.

برخلاف تصویری که هوادارانش از او ارایه می کنند، آقای رفسنجانی سیاستمدار زیرکی نبود؛ او اگرچه به خوبی می دانست چگونه از امکانات و ارتباطات سیاسی، اقتصادی و امنیتی چشمگیری که از شراکت در قُدرت نصیبش گردیده استفاده کند، اما خود فاقد توانایی قُدرت سازی بود و همین از این رو بود که مُهمترین و سرنوشت ساز ترین تصمیمهای سیاسی اش در انتها همواره اشتباه از آب در می آمد و خسارات سنگینی برای خود و جناحی که نمایندگی می کرد، در برداشت.

جا انداختن آقای خامنه ای به عُنوان رهبر به پندار مُدیریت بعدی وی و باز کردن پای سپاه پاسداران به "فعالیت اقتصادی" با توهُم مشغول کردن و دور ساختن آنها از قُدرت سیاسی، فقدان توانایی آقای رفسنجانی را در ترسیم چشم انداز واقعی تصمیمهای کلیدی خود به روشنی به نمایش گذاشته است. چگونگی برخورد او به دو نُقطه عطف در حیات جمهوری اسلامی، یعنی پایان صدارت آقای خُمینی و آغاز دوران پس از جنگ، فقدان نگاه استراتژیک وی به سیاست جاری را نیز برجسته می سازد.

براین اساس، قُدرت مُطلقه آقای خامنه ای و باندش و خیمه زدن اُختاپوس وار نظامی و امنیتیها بر منابع مالی و اقتصاد کشور میراثی است که آقای رفسنجانی برای "اعتدالیون" و زایده سیاسی آن "اصلاح طلبان" به جا می گذارد. نه آقای روحانی و نه حُجت اُلاسلام خاتمی در قامتی نیستند که بتوانند بر این مُرده ریگ چیره شوند.

بندباز سُقوط کرده و در تور مرگ اُفتاده است و همراه او مُناسبات جناح میانه حُکومت با قُدرت حقیقی وارد جهان مُتفاوت پس از وی می شود.

 

 

بازگشت به صفحه نخست