سفر بهار

ترانه

م . وحیدی (م . صبح )

 

کی میگه آینه ها صدا ندارن

تو غبار تیره جای پا ندارن

تو رگ آینه صد خاطره از روح بهاره

کی میگه جا توی قصه ها ندارن

 

«منم اون باور فردا تپش حادثه ها»

«راهی ام مثل مسافر تو شبای جاده ها»

 

دستمو بگیر تو دستت نگو دوری از کنارم

نگو عمریه اسیرم، تو سیاهی حصارم

پربکش قاصدک خسته زندونی من!

نگو واژه رهایی توی دفترم ندارم

 

ای که اعجاز صدات جنگلی از شکفتنه!

همه جا نقش تو فریاد و از تو گفتنه

خاتون ترانه هام شو سفر سبزبهار

وقت آواز تو و موقعه گل شکفتنه

 

«منم اون باور فردا تپش حادثه ها»

«راهی ام مثل مسافر تو شبای جاده ها»

منبع: نبرد خلق شماره ۴۰۵، پنجشنبه اول آذر ۱۳۹۷ - ۲۲ نوامبر ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول